تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 15 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر (ع):هر چیزی قفلی دارد و قفل ایمان مدارا کردن و نرمی است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1838019006




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

لالايي عاشورا


واضح آرشیو وب فارسی:رسالت: لالايي عاشورا
لالايي عاشورا
نزديك غروب بود. ديگر صداي فرياد تير و شمشير نمي آمد. تنها صداي
ناله هاي كودكي سه ساله بود از پشت سنگريزه ها، صداي دوان دوان قدم زدن سجاد به سوي قتلگاه و گريه هاي جانگداز زينب (س) كه فضا را پر كرده بود و ديوار شيشه اي سكوت را مي شكست‎. ‎ اوضاع بسيار آشفته بود. زنان گريه مي كردند و اسب امام در ميان جمعيت زنان جان مي داد و بچه ها با صداي سوزناك پدر خود را صدا مي زدند‎. ‎زينب از ميان آنان بلند شد و به سمت سربريده حسين حركت كرد به دور قتلگاه چرخيد مثل ابر بهار باريد و سخن گفت: حسين من، برادر پرپر شده ام. بيدار شو با من حرف بزن. چشمانت را باز كن. طاقت دوري ات را ندارم‎. ‎ چشمان امام سايه به سايه زينب حركت
مي كرد. زينب سرگردان به دنبال آن خورشيد زخمي قتلگاه را دور زد تا نشاني از او يابد. ناگهان قبر كوچكي را ديد، به بالاي سرش رفت، گريست و در عمق سكوت خاطرات آن طفل را در جلوي چشم خود به تصوير كشيد‏‎. ‎ يك تير ديگر بيشتر باقي نمانده بود. علي اصغر در بغل بابا بود، دستان امام مي لرزيد و قلبش تند تند مي تپيد علي با نگاه به پدر در باغ سبز چشمان او گل
عاطفه اي كاشت و آن را با اشك التماس آبياري كرد آب مي خواست، ناله مي كرد، اشك مي ريخت‎. ‎اما كسي نبود كه به او آب دهد، او را سيراب كند، قلبش را آرام كند و ناله هايش را ساكت، يكدفعه تير رها شد و گلوي علي اصغر را تكه تكه كرد‎. ‎شكوفه اميد در دلش پرپر شد و عشق با نفس باد پرواز كرد. گل عاطفه اش در باغ چشمان پدر پژمرد و تنها گلبرگ هاي خشكيده آن به جا ماند‏‎. ‎امام خشك شده بود‎ ‎.
همان طور كه به صورت زيباي علي اصغر نگاه مي كرد گفت: علي جان
ستاره ي اميدم، چرا ديگر بي تابي نمي كني، بهانه تشنگي را نمي گيري علي اصغر آهي كشيد و در بغل بابا پرپر شد‎. ‎امام سفت در آغوشش گرفت و چند قدم آن طرف تر قبر كوچكي كند تا او را به خاك بسپارد‎. ‎اما همان لحظه صدايي غريبي از لابه لاي جمعيت سپاه امام به گوش رسيد. او رباب بود، مادر دلسوخته علي اصغر. امام برگشت تا چشمش به رباب افتاد سر خم كرد و گريست‎. ‎چرا ديگر صداي علي من نمي آيد، او كه بي تاب بود، بي قراري
مي كرد، چرا ديگر آب نمي خواهد. امام برگشت تا ستاره خاموشش را در قبر بگذارد، همان لحظه رباب گفت: علي من زنده است، با من حرف مي زند، از من آب مي خواهد، او را كجا مي بري، كجا مي بري‎. ‎قلب امام تكه تكه مثل شمع مي سوخت بر گونه هايش مي لغزيد و بر لبان علي اصغر به زندگي خاتمه
مي داد رباب علي را در بغل گرفت و براي آخرين بار با كودك خود حرف زد: علي جان به من بگو كه تمام اينها خواب است، يك افسانه است كه بي تو آن را به گورستان فراموشي مي سپارم‏‎. ‎آخر علي جان اگر تو نباشي پس من براي چه كسي لالايي بخوانم، ديگر به اميد چه كسي زنده باشم. چشمانت را باز كن. اما چشمان آسماني و زيباي علي اصغر كه در روبه‌روي افق هاي خورشيد
مي درخشيد، هرگز باز نشد‏‎. ‎رباب به خيمه برگشت. بالاي سر ننوي خالي نشست و لالايي خواند و به ياد نگاهش اشك ريخت‎. ‎
لاي لاي علي اصغرم، لاي لاي علي اصغرم
لاي لاي علي جان، لاي لاي علي جان

چهارشنبه|ا|21|ا|دي|ا|1390





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: رسالت]
[مشاهده در: www.resalat-news.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 173]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن