محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1827751426
زندگي زنگ تفريح بين ازليّت و ابديّت است
واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: زندگي زنگ تفريح بين ازليّت و ابديّت است
اشاره: در صددم بر مطلب استاد عزيز و طنزپرداز فرهيخته روزگارمان جناب منوچهر احترامي ديباچهاي بنويسم و از بزرگ منشي و بلندنظرياش حقگذاري كنم اما نميدانم از كجا بايد شروع كنم. چون سخن عاري از طنزي ژرف و شورانگيز نيست، ميسزد كه واقعيت را بگويم. چه بسا واقعيت آن طنزي باشد كه پرده بر جمال حقيقت زده باشد تا شيوايي و شيدايي آن در پس پرده از ديد نامحرمان به دور باشد.
اوايل سال جاري بود كه سرانجام قرار شد پس از مرگانديشيهاي بسيار، اندكي نيز به زندگي روي بياورم. پس با عزمي مجزوم، زانوي سؤال بر زمين زدم و از استادان و برجستگان هر رشتهاي جوياي زندگي شدم: در شفق بود كه پرسيد سوار/ خانة زندگي كجاست؟ بزرگاني از اهل حكمت و معرفت اين ندا را اجابت كردند كه در صدرشان بايد از دكتر غلامحسين ابراهيمي ديناني و استاد بهاءالدين خرمشاهي نام ببرم. پس آنگاه دانشوراني ديگر نيز از سر لطف و دانشمداري خويش مسئول را بيپاسخ ننهادند كه تا امروز وامدار آنانم: دكتر اعواني، دكتر گلشني، دكتر اسلامي ندوشن، استاد كريم زماني، حضرت جلال رفيع، دكتريثربي، آيتالله بجنوردي، دكتر بهشتي، حجه الاسلام كديور، دكتر حبيبي، استاد صدوقيسها، آيتالله محقق داماد، دكتر يزدي، آيتالله عابدي شاهرودي، دكتر كزازي، دكتر فاطمي و حكيم بزرگ معاصر استاد دكتر سيدحسين نصر. در همين جا بايد سپاسهاي ويژهام را ارزاني علامه گرانقدر استاد حكيم نمايم. از اين رو كه علاوه بر تشويق اين كمترين، صاحبان رأي و نظر را برايم مشخص فرمودند و در استفاده از زندگيدانان مديون اين بزرگم.
در اين بين، استاد محترم جناب آقاي احترامي را دوست فاضل جناب رضا رفيع معرفي كرد، از آن رو كه جوياي طنزپردازي زندگيدان شدم و آقاي رفيع بيهيچ تأملي گفت: استاد احترامي. بيهيچ تأخيري موضوع را با جناب احترامي در ميان گذاشتم. استقبال كرد ولي دو شرط گذاشت: اول اينكه كتبي باشد و ديگر اينكه سر فرصت. هر دو قبول شد و فرصت فرصتها گشت و اينك آنچه تقديم ميگردد، دستنوشتههاي اين طنزپرداز فرزانه است. برخلاف تصورم كه گمان ميكردم با متني لبريز از طنز مواجه خواهم شد، وقتي نوشتههاي استاد به دستم رسيد از فلسفي بودن آن شگفتزده شدم. در حقيقت به طنزپرداز پناه برده بوديم تا زندگي بيش از حد فلسفي نشود. از بد حادثه طنزپردازمان فلسفي از آب درآمد، آن هم از نوع مشائياش، آن هم از نوع ارسطويياش! ايشان در همين نوشتار طنزپردازانه دست كم سه جا از افاضات رئيس حكماي مشاء نقل مطلب فرمودهاند!
اما حقيقت اين است كه استاد احترامي از سر درستنگري و تجربههاي فراوان و ارزشمند خويش ديدگاههايي را در خصوص زندگي مطرح نمودهاند كه صورتشان طنز است ولي باطن و سيرتي حكمي و معرفتي دارند و حق اين است كه زندگي منشوري است كه از هر سو و كرانهاي ميتوان به زلالش دست يافت. با سپاس از بزرگواري پير عرصة طنز و دانايي از خالق زيباييها و زندگيها براي همگان آرزوي توفيق مينمايد.
* تعريف زندگي از منظر يك طنزپرداز چيست؟
ـ تعريفي كه يك طنزپرداز از زندگي به دست ميدهد، بستگي دارد به اين كه طنزپردازش چه جور طنزپردازي باشد. اگر دهري و هرهري باشد، ميگويد: زندگي وجودي است بين دو عدم. اگر عاقل و بالغ و اهل باشد، ميگويد زندگي مرحلهاي از سفر طولاني بين ازل و ابد است. اگر اهل سير و سلوك باشد، ميگويد: زندگي ايستگاه بين راه است. اگر شاعر نوپرداز باشد، ميگويد: زندگي چيزي نيست/ كه سر طاقچة عادت از ياد من و تو برود. اگر بد دل و بدبين باشد ميگويد: زندگي مردن تدريجي است. اما من هيچ يك از اين تعريفها را نميپسندم، تعريف خاصي هم تا به حال از خودم در نياوردهام.
كسي از كسي پرسيد: ازدواج با «ضاد» ظنبيل است يا ذال ذوذنب؟ گفت: اول كه زنبيل با «ز» است. ثانياً من ازدواج را خودش را بلدم، نوشتنش را بلد نيستم.
حقيقت اين است كه من فقط زندهام و آنچنان سواد و تجربهاي ندارم كه تعريف جامع و مانعي از زندگي به دست بدهم. اما اين تعبير را ميپسندم كه گفت: زندگي رسم خوشايندي است.
* چه معنايي ميتوان براي زندگي تصور كرد؟
ـ سؤال دوم شما از جهاتي و به جهاتي، مشابه سؤال اول است و حتي ميتوان با كمي كلنجار و قدري صغري و كبري ثابت كرد كه صورت ديگري از همان سؤال اول است. اگر به من اجازه بدهيد، دوست دارم كه سؤال را كمي دستكاري كنم و آن را به اين صورت در بياورم كه: چه هدفي ميتوان براي زندگي تصور كرد؟ يا: چه مفهومي ميتوان براي زندگي تصور كرد؟ يا: چه غايت و نهايتي ميتوان براي زندگي تصور كرد؟ يا چه تأثيرات و تأثراتي ميتوان براي زندگي تصور كرد؟
اگر چنين اجازهاي داشته باشم، آن وقت با كمال آرامش ميتوانم به اين سؤال شما پاسخ بدهم كه: نميدانم.
* زندگي و انسان چه تأثيري در همديگر ميگذارند؟
ـ تأثير متقابل.
* زيباييهاي زندگي؟
ـ اين سؤال به قدري با موضوع انشاهاي آقاي دارا نزديك است كه آدم اگر فيلسوف دهر هم باشد، چنانچه دقت نكند و خود را به قول غزالي از تهافت مصون نگه ندارد، خداي ناكرده، زبانم لال، بيم آن ميرود كه به تناسخ معتقد شود و چنين بپندارد كه روح آقاي دارا به اين دنيا بازپس آمده و در جسم يكي از ما حلول كرده باشد، به ويژه كه من اصلاً نميدانم آقاي دارا هماكنون حيات دارد يا نه؟ كه اگر در قيد حيات باشد ـ انشاالله ـ همين زنده بودن ايشان بذاته ناسخ تناسخ است.
آقاي دارا معلم كلاس چهارم دبستان من بود و دمادم ما بچههاي خوب را به نوشتن انشاهاي توصيفي وا ميداشت و چپ و راست موضوعاتي مثل: بهار را تعريف كنيد/ پاييز را تعريف كنيد/ زيباييهاي زندگي را تعريف كنيد/ اشعار سعدي را تعريف كنيد! براي انشاء تعريف ميكرد و ما شاگردان خوب دبستان سلمان، تعريفي به عقل ناقصمان نميرسيد جز اين كه بنويسيم: اشعار سعدي يكي از بهترين اشعار دنيا به شمار ميرود و نمونه بياوريم كه: ميازار موري كه دانهكش است/ كه جان دارد و جان شيرين خوش است.
البته واضح و مبرهن است كه اشعار سعدي يكي از بهترين اشعار دنيا به شمار ميرود و كسي در اين شكي ندارد. اما حالا ديگر من بنده عقل رس شدهام و به راحتي زمان نوجواني از خودم حكم صادر نميكنم. بنابراين اگر خواسته باشم سؤال شما را بيجواب نگذارم و در عين حال پاسخي داده باشم كه چندان بيربط هم نباشد. به جاي اين كه خودم انشاء بنويسم سركي در آثار ارسطاطاليس حكيم ميكشم و با اندكي تساهل در تطابق بين سؤال و جواب، انشايي را كه آن مرحوم در ستايش زندگي نوشته، عيناً رونويس ميكنم و تحويل شما ميدهم. حجم اين انشاء از دو جمله تجاوز نميكند، اما معنا و مفهوم آن از نه فلك و هفت آسمان سر ميزند. ارسطو ميگويد:
«زندگي در گوهر خويش مايهاي از لطف و شعف دارد. به همين علت آدميان براي دوام آن بسي درد و مصيبت ميكشند.»
* زندگي چه زماني خندهآور ميشود؟
ـ شايد بهتر باشد كه بپرسيم: «زندگي تا چه زماني خندهآور است.» و جواب بدهيم: تا زماني كه انسان حيوان خندان است؛ تا زماني كه حماقت، انسان را به خنده مياندازد. تا زماني كه انسان مانند بسياري ديگر از حيوانات، خصلت اجتماعي بودن و اجتماعي زيستن خود را حفظ كند و به حكم طبيعت و ذات تغييرناپذير خود، به كساني و با كساني كه با آنها زندگي ميكند، بخندد. تا زماني كه دندان، خنده را زيبا ميكند. تا زماني كه خندة آدمهاي بيدندان، خنده دارتر از ديگران است. تا زماني كه عكس كودكان را در بدنة قوطيهاي شيرخشك چاپ ميكنند. تا زماني كه هلهله وجود دارد. تا زماني كه باد در باغ ميوزد و دفترهاي معرفت كردگار را ورق ميزند. تا زماني كه زمان هنوز نايستاده است. باز هم بگويم؟ لابد سؤال بعدي اين است كه زندگي چه زماني گريهآور ميشود؟
* زندگي چه زماني گريهآور ميشود؟
ـ عرض نكردم؟... يا من علم غيب دارم، يا چنانكه از قرائن پيداست، صاحب هوش سرشار و ذكاوت ذاتي هستم و يا سؤال را قبلاً ديدهام. به قول بزرگان: والآخر اشبه.
و اما اين كه زندگي چه زماني گريهآور ميشود؟ زماني كه چشم گريان وجود دارد. زماني كه حماقت، انسان را به گريه مياندازد. زماني كه انسان مانند بسياري ديگر از حيوانات، همچنان اجتماعي زندگي ميكند و به حكم طبيعت اجتماعي خود، با ديگران و نيز بر احوال ديگران ميگريد. زماني كه دل آدم به اندازة يك ابر ميگيرد. زماني كه به قول مادربزرگ: دل آدم دود ميكند. زماني كه گريه تنها داروي درد بيدرمان زندگي است. لطفاً اشك خود را پاك كنيد و سؤال بعدي را بپرسيد!
* زندگي از كدام منظر بهتر قابل ديدن است؟
ـ اگر چشمت سالم باشد، از منظر چشم. اگر ديدت ضعيف است، از منظر عينك طبي. اگر دلت شاد و روشن باشد، از منظر دل. اگر شكمو باشي از منظر معده. اگر نازكانديش و رؤياپرداز باشي، از منظر خواب و خيال. اگر مؤدب و مغبغب و مقپّز باشي، از منظر عقل. و اگر رها باشي، از منظر احساس. بازهم از مرشد فيلسوفان دست راستي جهان شاهد مثال بياورم. ارسطو ميگويد:
«هيچچيز بهتر از اين نيست كه انسان درست زيست كند.»
اگر اين تعريف يا تعبير را بپذيريم ـ كه ميپذيريم ـ لاجرم بايد اين نكته دقيق را نيز بپذيريم كه زندگي چيزي بيرون از ما نيست. به عبارت ديگر زندگي به اعتبار وجود ما زندگي است، نه به اعتبار مفهوم زندگي. به اين ترتيب اين ما هستيم كه زندگي را خوب، بد، متوسط، بالا، پايين، لذتبخش، ملالآور و جز آن ميبينيم و به اندازة فهممان مدعا را ميفهميم. معني اين ديدگاه آن نيست كه هركس زندگي را خوب ميبيند نمرهاش 20 است و هركس زندگي را بد ميبيند نمرهاش صفر! در حقيقت آب بايد به دهن ماهي شيرين بيايد وگرنه آب چكاره است كه بگويد من شيرينم يا نه؟
* زندگي با چه اسلوبي قابل سرشار شدن است؟
ـ با اسلوب كمك درسي.
* ذات زندگي از نظر يك انسان بدون طنز.
ـ از كسي پرسيدند: آيا اين موضوع حقيقت دارد كه تذرو شش ماه نر است، شش ماه ماده ؟ جواب داد: اين را از كسي بپرسيد كه تذرو بوده باشد. من هيچگاه در عمرم تذرو نبودهام.
من بنده، همينقدر كه در طبقهبندي موجودات، جزو انسان طبقهبندي ميشوم، بدون هيچگونه احتجاجي ذات طنزم. انسان همانگونه كه ذات زندگي است، ذات طنز نيز هست. چه طنزي از اين بالاتر كه انسان در بهشت خلق ميشود و به خاطر ارتكاب يك اشتباه كوچك در انتخاب نوع غذا، از مسقطالرأس خود طرد ميشود و در جهان خاكي، يك عمر به دنبال همان ناني ميدود كه در ابتدا از خوردن آن منع شده بوده است!
شايد منظور شما از «انسان بدون طنز» آدمي است كه قوة درك طنز ندارد. چنين آدمي احتمالاً دچار نقص ژنتيك است. مثل كسي كه كوررنگ است يا فاقد ويتامين «كا» است. من از علم طب اطلاع چنداني ندارم و نميدانم كه كوررنگي و فقدان ويتامين «كا» قابل معالجه است يا نه؟
* چگونه ميتوان خوب زندگي كرد؟
ـ يك شاعر نازنين قديمي در تاريخ ادبيات پارسي وجود دارد به نام اثيرالدين اخسيكتي كه رابطهاش با معلمان رشته ادبي دورة دبيرستان بسيار خوب است. چون حرفهاي اساسي فراواني زده است كه دستماية مناسبي براي معلمان در راستاي انجام نصايح و صدور پنديات براي دانشآموزان عزيز، اعم از مطيع و يا ياغي است. يكي از آن حرفهاي اساسي اثيرالدين اين است كه ميگويد:
مصرع: گر تو دشوار نگيري، همه كار آسان است.
من نميدانم كه اهداف پيدا و پنهان آقاي اخسيكتي از سرودن اين مصرع، كدام بوده است، اما آنچه كه از ظاهر عبارت ميفهمم اين است كه:«سخت ميگيرد جهان بر مردمان سختكوش» و «...زلب تا به دهان، اين همه نيست.»
اين وجه احساسي و ديدگاه صوفيانه قضيه است، خوب زندگي كردن را از وجه فلسفي و ديدگاه عقلاني آن هم ميتوان مورد توجه قرار داد. از اين ديدگاه خوب زندگي كردن، لازمهاش خوب بودن نيست. باز هم برويم به سراغ مرشد فلاسفة كلاسيك، جناب ارسطوي مرحوم و ببينيم كه در اين زمينه چه ميفرمايد؟ ارسطو ميگويد: آدم خوب با «شهروند» خوب فرق ميكند. آدم خوب كسي است كه داراي فضيلت يگانة مطلق است. اما شهروند خوب نميتواند داراي فضيلت يگانة مطلق باشد. خلاصه بگوييم و خلاص كنيم: خوب زندگي كردن، لزوماً به معناي خوب بودن نيست. بنابراين اجازه بدهيد كه خوب زندگي كردن را يك فضيلت مطلق ندانيم و خودمان را بيش از حد معطل اين مقولة پرحرف و حديث نكنيم.
* راه شوخي كردن با زندگي چيست؟
ـ تقريباً هيچ راهي براي شوخي كردن با زندگي وجود ندارد، زيرا كه زندگي شوخيبردار نيست. شايد تنها يك راه براي شوخي كردن با زندگي وجود داشته باشد و آن هم اين است كه بزني خودت را
لت و پار كني كه اين هم البته مستلزم تحمل هزينة گراني است كه از عهدة شجاعت خيليها بر نميآيد. كاش به جاي اين سؤال ميپرسيديد كه: راه شوخي كردن زندگي با انسان چيست؟ در آن صورت پاسخ شما اين بود كه: زندگي هزار و يك راه براي شوخي با انسان بلد است. همين كه شما به دنيا ميآييد و يكي ديگر به دنيا نميآيد، اين خودش يك شوخي است! همين كه يك پل خراب ميشود و شما روي آن پل هستيد، يا نيستيد، اين خودش يك شوخي است. همين كه دكتر قلب شما را معاينه ميكند و ميگويد: اين بار هم شانس آوردهايد، اين خودش يك شوخي است!
در حقيقت شوخي بين زندگي و انسان هميشه جريان دارد، اما ابتكار عمل به دست زندگي است نه در اختيار انسان.
* چه تفاوتي ميان زندگي قديم و جديد به وجود آمده است؟
ـ اين سؤال شما سؤال بسيار خوبي است و بيش از سؤالهاي قبليتان، ظرفيت پاسخگويي دارد. انسان زندگي را از غارهاي بيدر و پيكر آغاز كرده و تا اينجاي كار، به آپارتمانهاي تهويهدار با شيشههاي سكوريت دوجداره رسيده است. در قديم يك عمر طول ميكشيد تا انسان با پاي پياده نيم دور، دور خط استواي 000/40 كيلومتري كرة زمين بگردد و تا قرنها نفهمد كه يك تكه از زمين خدا هم آن طرف درياها وجود دارد، اما حالا فاصلة 700 ميليون كيلومتري بين زمين و فلان كرة آسماني را با موشك طي ميكند.
در قديم آدمها با هجوم چهارتا دانه ويروس زكام يا نيش پشه يا حمله دايناسورهاي گوشتخوار، زندگيشان را به آساني ميباختند، اما در روزگار ما آدم نيم مرده را با تعويض قلب و كليه و چه و چه به زندگي برميگردانند. در قديم تشكيلات گستردة بهداري و بهزيستي و آموزش و پرورش و سازمان ثبت اختراعات و شيوههاي مدرن توليد جوجة يك روزه و امكان پرداخت تلفني قبوض آب و برق و رزرو بليط قطار نبود، حالا همة اينها هست. در قديم مردم ميمردند، حالا هم ميميرند. منظورم اين است كه زندگي جديد با زندگي قديم خيلي تفاوت كرده است.
* از نظر شما، چه مخاطراتي زندگي را تهديد ميكند؟
ـ سقوط از بلندي.
* زندگي در دهكدة بيقواره جهاني به كجا ميرود؟
ـ زندگي در دهكدة بي قوارة جهاني به هيچ جا نميرود، دارد مثل فرفره به دور خودش ميچرخد. در روزگار كهن جامعة نسبي (= كتاب جامعه) ميگفت: خورشيد به مغرب ميرود و به مشرق باز ميگردد و همچنان ميچرخد و ميچرخد و در زيرآسمان هيچچيز تازه نيست. در روزگار ما هم جامعة جهاني همين را ميگويد. شرق و غرب به دور هم ميپيچند و ميچرخند و ميچرخند و سرگيجه ميگيرند و همهچيز تكرار ميشود و در زير آسمان هيچچيز تازه نيست، حتي دوغ! حالا ديگر دوغها هم پاستوريزه شدهاند.
* زندگي و ابديت چه رابطهاي ميتوانند داشته باشند؟
ـ «ندانم كجا خواندهام در كتاب» كه :«از جملة رفتگان اين راه دراز/ باز آمدهاي كه از او پرسم راز.»
* يك جملة هنري كوتاه دربارة زندگي.
ـ زندگي، زنگ تفريح بين دو پديدة ازليت و ابديت است.
* ناگفتههاي زندگي چيست؟
ـ ناگفتههاي زندگي، شعرهايي است كه من و تو نسرودهايم. قصههايي است كه ننوشتهايم. سفرهايي است كه نرفتهايم.
چرتهايي است كه نزدهايم، مخصوصاً چرتهاي قيلولة قبل از ظهرـ به ساعت طبيعي نه ساعت جلو كشيده. كه اگر غرض از زندگي فقط همين چرتهاي قبل از ظهر بود، باز هم زندگي ارزش كامل خود را داشت ـ اين دو سه قلم را محض نمونه عرض كردم، وگرنه ناگفتههاي زندگي كم نيست:
عالمي كه در آخرين لحظههاي عمر ميخواهد نكتهاي را بياموزد و بميرد. اديب اريب بيرقيبي كه هنگام مرگ، نگران سرنوشت كتابخانهاش است. پيرمردي كه نميداند بعد از او چه كسي به كبوترها دانه خواهد داد؟ بيماري كه بر روي تخت بيمارستان، همهچيز را به همهكس ميگويد، جز موجودي حساب بانكياش را. مردي كه شب، قبل از خواب، زنگ ساعت شماطهاش را روي ساعت شش كوك ميكند و هرگز از خواب برنميخيزد، همه ناگفتههاي زندگي را ميگويند.
اسدالله شهرياري مدتي مديد، بيش از 52 سال طنز نوشت. دهها كتاب طنزآميز را ترجمه و تأليف كرد. روزي كه پزشك بيمارستان به او گفت: شما ميتوانيد به منزلتان برويد و استراحت كنيد، بهت زده گفت: دكتر! لطفاً يك سال براي من فرصت ايجاد كنيد! هفت جلد كتاب طنزآميز جديد به دستم رسيده است كه بايد آنها را ترجمه كنم. اين كار، كار من است، كس ديگري نميتواند آنها را خوب ترجمه كند. شهرياري كوتاه زماني بعد از ترك بيمارستان به رحمت خدا رفت و كس ديگري هم آن كتابها را ترجمه نكرد. گفتنيهاي زندگي اينهاست. ضحّاك دو تا مار روي دوشش سبز شده بود كه غذايشان مغز سر انسان بود. روزي دو جوان برومند را ميكشتند و مغز سر آنها را به مارها ميخوراندند. بعد از مدتي، خواليگران، خوانسالاران و سرآشپزان حيلهاي انديشيدند. روزي يك گوسفند شيشك چاق و چله را ميكشتند، مغزش را در ميآوردند و ـ مثل حالا كه مغز گاو و تفاله سوياي چرخ كرده را با گوشت قاطي ميكنند و به عنوان همبرگر خالص به من و شما ميفروشند و ما نميفهميم ـ با مغز يك آدم قاطي ميزدند و به خورد مارها ميدادند! به اين ترتيب، هر روز يكي از دو جواني كه بايد كشته ميشدند، نجات پيدا ميكرد و براي اين كه عدالت به طور مطلق رعايت شده باشد و تبعيضي در كار نباشد، روز اول جوان اول را نجات ميدادند و روز دوم جوان دوم را. به اين ترتيب طي هزار سال ضحاك به تخت كياني مسلط بود. نيمي از هزاران جوان، از مرگ رهايي يافتند و فقط نيمي از هزاران جوان كشته شدند. ناگفتههاي زندگي اينهاست.
* اگر دوباره به دنيا بياييد، كدام راه را در زندگي انتخاب ميكنيد؟
راه بساز بفروشي را. شايد هم راه سياست را. فعلاً مشغول مطالعه هستم. هنوز تصميم نهايي را نگرفتهام.
پنجشنبه|ا|1|ا|اسفند|ا|1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 141]
-
گوناگون
پربازدیدترینها