واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نشئگي به هر قيمت
خبرگزاري فارس: سفيدي چشمنانش در ميان صورت چرك و سياهش در تاريكي شب زمستان برق مي زد، مي گفت زنم رفته گفته معتادم و پول را به من نميدهند، منم پول را از قلك دخترم بر ميدارم و باهاش مواد مي خرم.
بارها از افراد مختلف شنيده بود يكي از بستگان معتاد شده است. اين بار خودش آمده بود تا روزگار يك معتاد را از نزديك ببيند، هم سن و سال خودش بود.خيلي هم عجيب نبود اما قبل از هر چيز سفيدي چشمانش در ميان صورت سياه به چشم مي خورد، سفيدي كه در سياهي شب زمستان برق ميزد.
بارها شنيده بود كه بهترين جا براي ارتباط گرفتن با اين جماعت پاركها هستند، براي همين در يك شب زمستاني به پاركي در جنوب (پارك بعثت در حاشيه اتوبان بعثت جنب ترمينال جنوب) تهران رفت تا پاسخ سؤالهاي خود را بيابد.
ساعت از يك بامداد گذشته بود. آرام و بيصدا وارد پارك شد. خلوت پارك برايش نامأنوس بود. تنها صدايي كه گاهي به گوشش ميرسيد صداي بوق ماشينهاي در حال عبور بود كه هر چه بيشتر از بزرگراه فاصله ميگرفت كمتر ميشد و به جاي آن صداي گامهاي خودش را ميشنيد.
انگار هيچ جنبندهاي در پارك نبود. هر چه به حاشيه شمالي پارك نزديكتر ميشد. توي دلش را بيشتر خالي ميكردند. يادش افتاد زماني كه وارد پارك ميشد اين قدر كنجكاوي و ماجراجويي بر عقلش غلبه كرده بود كه فكرش را نميكرد شايد در اين نيمه شب بلايي به سرش بيايد.
سفيدي چشمان مرد سيهچرده پشت بوته
چشمانش را حسابي تيز كرده بود و به كوچكترين صداها واكنش نشان ميداد. ناگاه در پشت يك بوته كه در كنار مسير اصلي پارك قرار داشت و راه آسفالت را از فضاي سبز جدا كرده بود صدايي ضعيف و نامفهوم به گوشش رسيد، سريع به طرف صدا چرخيد. اين بار چشمان جستجوگرش را در پيصدا فرستاد و گوشهايش را حسابي تيز كرد. انگار يك نفر پشت آن بوته صدا ميزد «يه نخ سيگار داري».
پاكت سيگار را از جيبش در آورد به سمت صدا رفت. سفيدي چشمان مرد سيهچرده پشت بوته برق بود. سيگاري از داخل پاكت بيرون آورد و به او داد. مرد پشت بوته با طمأنينه دستان سياه و كبره بسته خود را به سمت مرد جوان دراز كرد تا سيگار را از او بگيرد.
در همان تاريكي چركهاي دور ناخن مرد پشت بوته به وضوح نمايان بود. جاي سوزنهاي فراوان بر دستش حالت تهوع ميداد. سيگار را كه به او داد و ازش پرسيد: ميخواي برات روشن كنم؟ كه پاسخ شنيد«نه».
مرد جوان از طرفي از ديدن هيبت و سروشكل آن جوان پشت بوته خوشحال شده بود چرا كه در صورت همكلامي با او به پاسخ سؤالاتش ميرسيد و از طرف ديگر نگران آسيب ديدن از سوي آن مرد سيهچرده بود.
مرد جوان براي آنكه سر صحبت را باز كند با لحني كوچه بازاري پرسيد: داداش آتيش داري؟ و آن غريبه كه حالا هر چند آهسته و با طمأنينه اما از پشت بوته بيرون آمده و روي زمين نشسته است، سيگار روشن خود را به مرد جوان ميدهد تا او با آتش سيگارش، سيگار خود را روشن كند.
بروگمشو اين پارك صاحاب داره
مرد جوان از او پرسيد؛ سردت نيست اين جايي؟ و غريبه با همان طمأنينه كه در تمام ابعاد حركاتش پيداست. ميگويد «نه» و بلافاصله از مرد جوان ميپرسد «اين وقت شب اين جا چيكار ميكني». مرد جوان ميگويد: منتظر ماشينم تا بيايد دنبالم برم شهرستان.
ميپرسد: نشئهاي يا خمار؟ و او كه ناي حرف زدن ندارد ميگويد « برو بابا» مرد جوان ميپرسد، جنس چي ميزني؟
«مگه تو ساقي هستي؟!، جنس منس داري؟»
نه بابا ساقي چيه همين جوري يه چيزي پرسيدم دور هم باشيم.
«برو گمشو آشغال، اين پارك صاحاب داره، برو تا نيومده به حسابت برسه».
مرد جوان بلافاصله ميپرسد، مگه اين موقع شب هم كسي اينجا جنس ميفروشه؟. غريبه كه حالا ديگر معتاد بودنش براي مرد جوان محرز شده پاسخ ميدهد « آره بابا، معلومه بچه اينجاها نيستي؟ شهرستاني هستي، دنبال قاتل بروسلي ميگردي؟»
مرد جوان كه از پُك زدنهاي طولاني مُدت غريبه به سيگار عصبي شده ميگويد: نه داداش گفتم كه منتظر ماشينم بياد دنبالم الانم بيكارم ،حوصلهام سررفته اومدم يه سيگار با هم بكشيم.
مرد معتاد كه موهاي پريشان و در هم گرهخوردهاي دارد با حركتي لاكپشتي پشت بوتهها ميخزد و ميگويد «برو عمو اگه مامورها بيان ببينن يه غريبه داره اينجا ساقيگري ميكنه واست بد ميشه». انگار نميخواهد باور كند كه مرد جوان ساقي يا پخشكننده مواد نيست.
كنار بوته به سمت مرد معتاد مينشيند و ميگويد، چي مصرف ميكني؟ و غريبه در پاسخ با چند كلمه زشت و ركيك كه چاشني جواباش است ميگويد« ... و شيشه، كراك، خونبازي و هر... ديگهاي كه باشه كه كله آدم و داغ كنه».
از وضع ظاهري و لباسهاي مندرسش معلوم بود كه اعتيادش خيلي پيش رفته است. مرد جوان باز ميپرسد، پول موادتو از كجا ميياري؟ مواد گرون نشده؟! غريبه كه حالا ديگر تسليم سؤالات مرد جوان شده از او طلب چند نخ سيگار ميكند و ميگويد « پولش كه ميرسه، يكم گرون ميشه كه همش تقصير اين ساقي... شده است."
نشئگي به قيمت دزدي از روياهاي دخترك
مرد جوان كمي مكث ميكند و او را برانداز ميكند و ميگويد، نه بابا سركارت گذاشتن، حالا اينها چه ربطي به جنس تو داشت
مرد معتاد با نيشخند ميگويد «من پولمو از قلك دخترم بر ميدارم».
ديگر با كراهت با او سخن ميگويد و دوست دارد زودتر از شر او خلاص شود. ميپرسد، دخترت چند سالشه؟ چند ساله زن گرفتي؟ كه غريبه بريده بريده و نامفهوم پاسخي ميدهد كه مرد جوان آن را نميفهمد.
خاكستر سيگار غريبه شاهدي بر اين ادعاست كه او در انجام حركات كند و لاكپشتي متبحر است.
ميپرسد، دلت ميخواد ترك كني. تا حالا ترك كردي؟
ميگويد «چرا خداييش چند بار خواستم، يه بار هم كمپ رفتم و كلي پول «سولفيدم». اما كثافتها من و با سگ ترسوندن و منم فرار كردم» و چندتا فحش آبدار نثار مسئولان كمپهاي ترك اعتياد ميكند.
از او ميپرسد، تو كه زن و بچهداري چرا شب و تو پارك ميخوابي؟
مرد معتاد ميگويد «فك و فاميل پول داده بودند به زنم كه واسه دخترم دارو بگيره، من اين پول رو از زنم پيچوندم و رفتم زدم به بدن (مواد خريدم)، الانم از دستشون فراريم، البته... ها چند روز ديگه يادشون ميره».
انتهاي پيام/
چهارشنبه|ا|21|ا|دي|ا|1390
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 268]