واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > محقق، جواد - این مطلب در ویژه نامه مدیریت کانون پرورشی در شماره 54پنجره منتشر شده است، آقای چینی فروشان را از دهه اول انقلاب می شناختم که مدیر مسئول مجلات رشد بود و روزهایی که به تهران میآمدم و برای دیدن دوستان سابقم از جمله سیدمهدی شجاعی به دفتر انتشارات کمک آموزشی می رفتم، از نزدیک با او آشنا شدم. چند سال بعد، وقتی قرار شد برای ادامه تحصیل به تهران بیایم، چون معلم بودم، باید مأمور به تحصیل می شدم؛ یعنی نیمی از ساعات موظفم را در یکی از مدارس تهران درس می دادم و نیم دیگر را به درس و دانشگاه می رسیدم. چینی فروشان که این را فهمید، گفت: «چرا بروی مدرسه؟ تو که اهل قلم و کار مطبوعاتی هستی، بیا همین جا و کمک ما باش.» اما من چون معلمی نه تنها شغل که عشق و آرزویم بود، نپذیرفتم. تا این که دکتر حداد عادل، ریاست وقت سازمان پژوهش ـ که در جریان آمدن من به تهران بود ـ مرا خواست و بعد از توضیحاتی گفت: «جای شما در دفتر انتشارات کمک آموزشی است. معلمی کردن که فقط سر کلاس رفتن نیست. نوشتن برای دیگران هم نوعی معلمی است.» بعد، خواست تا در این باره بیشتر فکر کنم. او می گفت: «اگر همان حرف هایی را که سر کلاس می زنی، بنویسی و در مجلات رشد منتشر کنی، صدها هزار مخاطب پیدا می کند که اگر یک هزارمشان هم تحت تأثیر قرار بگیرند، باز ده ها برابر آن چند نفر دانش آموز سر کلاس است. با این تفاوت که تکرارش، کار چاپ است و برای افراد یا کلاس های دیگر، وقت و انرژی مضاعف نمی خواهد!» آن شب را با خودم کلنجار رفتم و استدلال های ظریف دکتر حداد را که در جلسه ای نیم ساعته مطرح شده بود، بارها در ذهنم مرور کردم و با توجه به سابقه و علاقه ای که به کارهای مطبوعاتی داشتم، قانع شدم و فردایش به آقای چینی فروشان اطلاع دادم که می تواند برای انتقالم به دفتر انتشارات کمک آموزشی اقدام کند.سه ـ چهار ماه بعد، پس از کش و قوس هایی که خودش ماجراهایی شنیدنی دارد و گفتنش، اطاله کلام است، به تهران آمدم، اما چون یکی ـ دو ماه از سال تحصیلی گذشته بود، همین آقای حاجی بابایی، وزیر فعلی ـ که آن زمان، معاون آموزش و پرورش همدان بود ـ به همسرم که باید به تبع همسر منتقل می شد، اجازه انتقال نداد و خانواده ما مثل گوشت قربانی، بین تهران و همدان تقسیم شد. در نتیجه، خانه شهرستانم خالی نشد تا با پولش بتوانم جایی را در تهران تهیه کنم. وقتی آقای چینی فروشان این را فهمید، شبی مرا به منزلش (حوالی بازارچه شاپور) دعوت کرد و بعد از شام گفت: «طبقه پایین، دست مادر است و جز هفته ای که یکی ـ دو روز، جلسه قرآن و دعای زنانه دارد، بقیه روزها و شب ها خالی است. می توانی تا زمانی که مشکلت برطرف شود، شب ها بیایی همین جا و صبح ها باهم به اداره برویم.» اگرچه پذیرش این تقاضا برایم سخت بود، اما بالاخره شرایط خاص من و اصرار صادقانه و بی ریای او مرا مجاب کرد و مدتی، چند شب در هفته را آن جا می گذراندم و گاهی هم خودش می آمد پایین و تا پاسی از شب باهم درباره مسائل فرهنگی انقلاب حرف می زدیم و برای بهتر شدن شکل و محتوای مجلات رشد، مشورت می کردیم. در همین ایام بود که با همسر مهربان و فرزندان دلبندش هم آشنا شدم و از لطف و صفایشان بهره ها بردم. بهویژه آشنایی ام با پدر بزرگوارش که یادگار پیران پارسای روزگاران گذشته بود و سال ها در کنار کسب و تجارت، به آموختن علم و ادب و اخلاق و نیز فقه و فلسفه و کلام در محضر عالمان شهیر دینی از جمله آیت ا... قائینی و آیت ا... العظمی حاج سیداحمد خوانساری پرداخته بود و خود، عالمی عامل بود و در آن ایام به تدوین آموخته هایش مشغول بود. آن بزرگوار در سال 1381 به رحمت خدا رفت و بخشی از این دست نوشته ها بعدها به همت آقامحسن چاپ و منتشر شد. از جمله آنها «مجالس الابرار»، «چهل قطره»، «ذره های پراکنده» و «گوهر باران» است که نشان دهنده مقام علمی و اخلاقی آن مرحوم است.صفای طینت و سلامت نفس این مدیر ارجمند فرهنگی در کنار پدری چنین و خانواده ای چنان، او را هم به راهی کشاند که به رضایت اولیای الهی ختم می شود. آقامحسن، چیز زیادی از خودش نمی گفت، اما بهمرور از این و آن شنیدم که تحصیل کرده دانشکده پلی تکنیک است و در دوران دانشجویی به دلیل فعالیت های سیاسی ـ مذهبی در سال 1353 دستگیر شده و سه ـ چهار ماهی را در بازداشتگاه کمیته ضد خرابکاری به حبس و شکنجه گذرانده و بعد به زندان قصر منتقل شده و در آستانه سال 1354 از بند رهایی یافته است.من در نیمه دوم سال 1369 به تهران آمدم و سردبیر رشد معلم شدم، اما تنها یک سال با چینی فروشان ـ که مدیرکل و مدیر مسئول مجلات رشد بود ـ همکاری داشتم. البته بی تعارف، مزه همین یک سال، هنوز هم ذائقه مرا شیرین می کند و یاد خاطرات آن ایام، همچنان شادی بخش روح و روان من است. آری، چینی فروشان در آن دفتر نماند و خیلی زود بهدلیل انتخابش به ریاست کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به آن جا رفت و بیشتر دوستان و سردبیران مجلات رشد را هم با خودش به کانون برد، اما من همچنان در دفتر انتشارات کمک آموزشی ماندم؛ بهخصوص که به توصیه و اصرار او، مدیر مسئولی تعدادی از مجلات رشد را هم بر عهده گرفته بودم.چنین شد که بهناچار، عطای ادامه تحصیلات را هم به امید فرصتی دیگر به لقایش بخشیدم. فرصتی که دیگر به دست نیامد و من، هر روز گرفتارتر از دیروز، دل مشغول کارهای فرهنگی بودم.از ویژگی های مدیریتی چینی فروشان، یکی باز بودن در اتاقش بود. به گونه ای که هیچ سردبیری در هیچ ساعتی منتظر دیدار نمی ماند. او به مسئول مؤدب دفترش سپرده بود که هر وقت یکی از سردبیران مجلات با من کار داشت، همان لحظه او را به اتاقم راهنمایی کن؛ حتی اگر اعضای خانواده یا دوستان دیگری از بیرون اداره با من کار یا جلسه داشته باشند.او گاهی هنگام ناهار، غذایش را برمی داشت و به اتاق یکی از سردبیران می رفت تا باهم غذا بخورند. بعد از صرف غذا ـ که عمدا اندکی به طول می انجامید ـ برمی خاست و ضمن سرکشی به آبدارخانه و تشکر از خدمتکاران، وضویش را هم در همان طبقه می گرفت و راهی نمازخانه می شد. او با این کار ساده و بی خرج، بی آنکه وقت و هزینه اضافی برای نظارت و کنترل زیرمجموعه اش بگذارد، از بسیاری از چیزهایی که مدیران معمولا از آن غفلت می کردند، مطلع می شد و با همان روش غیرمستقیم، اعمال مدیریت می کرد. او با این ناهار خوردن در اتاق سردبیران، علاوه بر ایجاد صمیمیت، فرصتی را فراهم می ساخت تا در فضایی خصوصی و غیررسمی، حرف های لازم را به سردبیرش گوشزد کند یا درددل های او را بشنود. حرف ها و درددل هایی که شاید در جلسات رسمی سردبیران، فرصت، ضرورت یا امکان طرح نمی یافتند. او در این فرصت با دقت در چگونگی پاسخگویی سردبیر به اربابرجوع احتمالی یا تلفن های خوانندگان و همکاران، در جریان نحوه سلوک سردبیر با مخاطبان مجله و همکاران دفتر هم قرار می گرفت. همچنین با نظاره اوضاع اتاق، از چیدمان میز و صندلی ها گرفته تا پوشه ها و کازیه ها و فایل ها و تابلوهای روی دیوار به حسن و قبح سلیقه سردبیرانش پی می برد. در ضمن، با مشاهده شلوغی و خلوتی یا تمیزی و گردگرفتگی وسایل روی میز سردبیر، از میزان نظم و نظافت یا شلختگی و بی قیدی او اطلاع پیدا می کرد.چینی فروشان در همین نشست و برخاست ها، تفاوت یا یکسانی غذای کارمندانش را هم با غذایی که به اتاق مدیرکل می آمد، مقایسه می کرد و از تمیزی یا کثیفی آبدارخانه طبقات دیگر و نظافت یا آلودگی سرویس های بهداشتی ایشان آگاه می شد.چینی فروشان، این را می فهمید که سطح خدمات ارائه شده به کارمندان یک اداره، با نوع خدمات ویژه ای که به مدیر کل یا طبقه ای که او در آن است داده می شود، معمولا تفاوت دارد؛ چیزی که بسیاری از مدیران، آن را نمی فهمند یا به روی مبارک نمی آورند. او این ها را می فهمید و با هوشمندی اخلاق مدار خود به همان روش غیرمستقیم به تشویق یا تغییر و اصلاح آنها اقدام می کرد. در کنار این خصائل مدیریتی، چینی فروشان اما فضائل دیگری هم دارد. او اگرچه تحصیل کرده رشته راه و ساختمان است، اهل مطالعه تاریخ و ادبیات هم بوده و مثل بعضی دیگر از اعضای خانواده اش از طبع شعر هم بهره دارد و گاهی به تفنن به نظم کلمات دست می زند. وی در سال های مدیریتش در دفتر مجلات رشد، به تناسب شرایط و احساس نیاز، گاهی به نوشتن مقاله، سرمقاله یا ترجمه مقالاتی برای نشریات رشد هم می پرداخت که گاه به اسم اصلی و گاه با نام مستعار چاپ می شد. همچنین گاهی کتاب هایی را برای کودکان ترجمه می کرد که چند تای اول به اسم «م. محسنی» و بقیه با نام خودش منتشر شده اند که تعداد آنها به 20 عنوان می رسد. او در سال 1364، سرپرست مدارس ایران در اروپا شد، اما بهدلیل شرایط زندگی در آن قاره و علاقه اش به کار در ایران، یک سال بعد به کشور بازگشت. مدیرکلی دفتر انتشارات کمک آموزشی و مدیرمسئولی مجلات رشد و ریاست کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در اوایل انقلاب و نیز چند سال اخیر، دوره های دیگری از فعالیت های فرهنگی اوست. چینی فروشان البته فعالیت های متعدد دیگری هم در حوزه های فکری و فرهنگی و نیز فنی و اجرایی داشته و دارد که فهرست کردن آنها کار من نیست.اینها را گفتم تا گفته باشم چرا دوستش دارم، اما این حرف ها به معنی بی نقص و عیب دانستن او یا دوره های مدیریتش در این جا و آن جا نیست. زیرا او هم مثل هر انسانی از نقاط ضعف و قوت، خالی نیست و خطا و اشتباه یا سهل انگاری و مسامحه در عملکرد و تصمیم گیری هایش وجود داشته و دارد، اما مهم این است که حیات خاکستری ما، آنقدر به سیاهی و تاریکی، بهویژه به قصد و عمد نزدیک نشود که آن روشنی ها به چشم نیاید؛ وگرنه طی 11 سالی که به دعوت او عضو شورای شعر کانون بودم (81 ـ 1370) بابت حضور در بیش از 500 جلسه و کارشناسی کتاب، حتی یک ریال از کانون به من پرداخت نشد، اما بی آنکه به کسی بگویم، 11 سال تمام به احترام او، فعالانه در جلسات شورا شرکت می کردم و کتاب های شعر رسیده به انتشارات را برای کارشناسی به خانه می بردم و می خواندم و نظر می دادم و برمی گرداندم. این یک مورد را گفتم که بگویم از این نوع ضعف های مدیریتی هم ـ لااقل درباره خودم ـ چندین مورد دیده ام و موارد دیگری را هم درباره دوستان سراغ دارم. اما بی تعارف و اغراق، هیچکدام از اینها نتوانسته اند از علاقه و ارادتی که به او داشتم و دارم، حتی اندکی بکاهد. من هنوز هم سیمای نازنین اش را به چشم ارج و احترام می نگرم و او را برادری بزرگ و دوستی بزرگوار می دانم و برای خود و خانواده ارجمندش دعای خیر می کنم
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 472]