واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > میرفتاح، سیدعلی - سیدعلیمیرفتاح بیرون از حصر سیاست و دعواهای سیاسی و ماجراهای کشدار اخیر، نکتهای هست که به نظرم مهم است و باید به آن توجه کنیم و بدون تعارفهای متداول مسئولانه، واقعیت موجود را ببینیم. در گفتن این حرفها راستش را بخواهید تردید دارم، اما فکر میکنم که باید دقیقتر و واقعیتر به خودمان -یعنی به مردم- نگاه کنیم و واقعیت موجود را بشناسیم. . . . چیزی که کار مرا سخت کرده و دستم را برای پرداختن به این موضوع بسته، همین تعارفات مکرر در مکرری است که دوست و دشمن درباره مردم به زبان میآورند. هم مسئولان انقلابی، هم منتقدان داخلی، هم ضدانقلابهای خارجی، هم دشمنان تابلودار و هم دشمنان معمولی ودر کل هر که را که بگویید، به محض اینکه به دوربین و میکروفن میرسد، قبل از هر چیزی تعریف و تمجید بیحدی از مردم میکند و آنها را مبالغه آمیز ستایش میکند و میگوید که «اینها تاج سرند و عزیزند و فرزانهاند و مهربانند و شکیبند و به هزار خصلت خوب دیگر آراستهاند و هیچ بدی و عیبی ندارند و...» اما حقیقت این است که وقتی توی خیابان راه میروید و با مردم مواجه میشوید و خوبی و بدی آنها را هم از حیث کلی و هم از حیث جزئی میبینید، خیلی زود درمییابید که این مردم بزرگوار، به هیچ عنوان مصداق آن تعریف و تمجیدها نیستند. این مردم هم مثل مردم همه جای دنیا خوبیهایی دارند و بدیهایی و گاه کار خوب و عقلپسندانه میکنند و گاه کار بد میکنند و خودشان هم شرمنده میشوند. با این همه گمان میکنم که مفهوم «مردم» در سخنرانیها و بیانیهها و اطلاعیهها، مفهومی کاملاً انتزاعی است و به هیچ عنوان با مفهوم انضمامی که ما در ذهن داریم و در شهر با آن مواجهیم، سازگاری ندارد. مردم به شکل انتزاعی یک تعریف دارند و به شکل انضمامی یک تعریف دیگر. اتفاقاً یادم آمد که داستایوسکی هم در یکی از داستانهایش به این موضوع توجه کرده و از زبان قهرمان داستانش نوشته که «هرچه از حیث کلی شیفته مردم میشوم و دوست دارم تا خود را فدای آنها کنم، از حیث جزئی، حالم از تک تک آدمها به هم میخورد و چشم دیدن هیچکدام را ندارم». (البته من نقل به مضمون کردم و دقیقاً همان چیزی را که قهرمان داستایوسکی فرموده بود، ننوشتم. یعنی یادم نبود که بنویسم) توی ادبیات ما هم بودهاند ادبایی که مثل داستایوسکی میاندیشیدند و مفاهیم آبستره و واقعبینانه از مردم را در فکرو اثر خود تفکیک میکردند. مثل این شاعری که نامش یادم رفته، اما بیتش به خاطرم مانده که فرمود «مرا به روز قیامت غمی که هست این است/ که روی مردم دنیا دوباره باید دید». از این اظهار نظرهای تلخ به سهولت میتوان در فردوسی و حافظ و انوری و خاقانی هم پیدا کرد و زیر هم نوشت، اما موضوع من اینجاست که ما یک جایی باید تعارفات را کنار بگذاریم و حتی در مقام سیاستمدار، واقعیت را درباره مردم بفهمیم و به زبان آوریم. همین جا توضیح بدهم که معمولاً سیاستمداران و پادشاهان دو دستهاند، یکی آنها که به تعارفات مرسوم اکتفا میکنند تا همچنان محبوب بمانند و یکی آنها که به دلیل ایزوله شدن و تافته جدا بافته شدن و دوری از مردم، قادر نیستند که تصویری دقیق و روشن داشته باشند. به قول اگزوپری پادشاهانی که همواره وقتی بر موکب همایونی پا به جاده میگذارند و دو طرف خود پرچم بهدستانی میبینند که شاد و خوشحال دست تکان میدهند و هورا میکشند و سوت میزنند، سادهلوحانه تصور میکنند که مردم همینها هستند که دائماً خوشحال و پرچم به دست در حال شادمانیاند. این گونه حاکمان از آنجایی که با مردم واقعی ارتباطی ندارند و جز در میان بادیگاردهایشان با مردم مواجه نمیشوند، طبیعی است که کودکانه گمان کنند که مردم یعنی همین جماعت استقبال کننده که نه دردی دارند و نه مشکلی و نه. . . یادتان هست که پادشاه فرانسه وقتی شنید که مردم نان ندارند که بخورند، چه گفت؟ گفت: «چه عیبی دارد؟ به جایش بیسکوییت بخورند.» عیبی ندارد اما به علت تنگی جا مجبورم ادامهاش را فردا به عرضتان برسانم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 474]