تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 15 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):لباس پاكيزه غم و اندوه را مى برد و موجب پاكيزگى نماز است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826144026




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

اين كله‌‌پوك‌هاي‌ دوست داشتني


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک:
23806_569.jpg
دهه فجر براي ما بچه‌ها حال و هواي خاصي داشت. ده روز جشن و شادي، ده روز برنامه و مراسم و مسابقه و به اين در و آن در زدن براي تزيين سالن و بستن كاغذكشي و لوسترهاي كاغذي و از اين جور چيزها جوري ذوق‌زده‌مان مي‌كرد كه انگار خودمان هم در به وجود آمدن اين اتفاق يعني انقلاب سهيم بوده‌ايم. در كنار همه اينها، برنامه‌هاي ويژه تلويزيون، براي پر شدن همه كودكي‌مان كافي بود. به خانه رسيده و نرسيده مي‌نشستيم پاي تلويزيون و از برنامه‌هاي ویژه آن روزها‌‌ لذت مي‌برديم. يكي از اين برنامه‌ها مجموعه «چاق و لاغر» بود. داستان دو كارآگاه عروسكي كه به خيال خودشان مدام دنبال خراب كردن حال و هواي انقلاب بودند، ولي هميشه خودشان ضايع مي‌شدند و هيچ كاري نمي‌توانستند از پيش ببرند. وقتي داشتيم سوژه‌هاي اين ويژه نامه‌ها را بالا و پايين مي‌كرديم، اين سوژه كه پس از اين همه سال به اين دو تا كارآگاه احمق و به قول خودشان «كله پوك» بپردازيم، راحت‌تر از همه سوژه‌ها تأييد شد. آن موقع بود كه فهميدم پيشنهاد پرت و پلايي نداده‌ام و اين دو نفر تنها براي من خاطره انگيز و به يادماندني نيستند. از برنامه كودك‌هاي دهه 60 و 70 تقريبا محال است برويد سراغ برنامه موفقي و ردي و نشاني از زوج بيرنگ و رسام تويش پيدا نكنيد. «چاق و لاغر» هم يكي از همان‌هاست ديگر. براي خود بيرنگ هم خيلي جالب است كه س از اين همه سال مي‌خواهم راجع به اين دو تا موجود حرف بزنم. اول خنده‌اش مي‌گيرد و بعد تلاش مي‌كند با كنار زدن لايه‌هاي غبار از ذهنش با هم برويم به سراغ آن روزها: «اين‌ها تجربه‌هاي گران قيمتي بود كه ادامه پيدا نكرد.» موقع پخش چاق و لاغر، ما بچه بوديم و براي همين از بيرنگ به عنوان يكي از سازندگان كار مي‌خواهم تاريخچه مختصر و مفيدي از شكل گرفتن كار را برايم بگويد. از آن روزها تقريبا خيلي گذشته و طبيعتا بيرنگ خيلي يادش نمي‌آيد كه سال تولد چاق و لاغر چه سالي بوده. ولي خوب يادش هست كه چاق و لاغر اوليه دو تا عروسك باتومي ‌بودند كه چشم ديدن بچه‌ها را نداشتند. عروسك باتومي ‌يعني عروسكي كه يك دست مي‌رود تويش و دست ديگرش هم با سيم تكان مي‌خورد. سري اول به صورت زنده در يكي از سالن‌هاي كانون پرورش فكري اجرا مي‌شد و كارگردانش ايرج طهماسب بود. سر و كله عروسك‌ها در نمايش‌هاي كوتاهي لابه‌لاي برنامه‌هاي گوناگون پيدا مي‌شد و به دستور «رئيس بزرگ» شان تلاش مي‌كردند هر جوري شد آن جشن را كه به مناسبت سالگرد پيروزي انقلاب برپا شده به هم بزنند. اما مسعود رسام كم و بيش ماجرا را دقيق‌تر به ياد مي‌آورد. مثلا برآورد می‌کند كه اين برنامه مال سال 65 باشد و ايده اوليه‌اش هم مال ايرج طهماسب و كامبوزيا پرتوي بوده: «چاق و لاغر در سري اولشان آيتمي‌ بودند از يك برنامه كه در يكي از سالن‌‌هاي مدرسه رازي اجرا مي‌شد. من هم كارگردان تلويزيوني‌اش بودم.» از اختلافشان سر محل اجرا كه بگذريم، هيچ كدامشان درست خاطرشان نيست نويسنده سري اول كار كي بوده؛ خود طهماسب مي‌نوشته با بيرنگ هم مثل بیشتر كارهايي كه تهيه‌كنندگي كرده، دستي هم در نوشتنش داشته است. سال بعد هم اين دو عروسك كه هنوز هم باتومي‌ بودند، آيتمي‌از يك برنامه تركيبي بودند كه همين دو تهيه كننده آن را براي بچه‌ها تهيه مي‌كردند، اما چيزي شايد خيلي برايتان جالب باشد كه بدانيد در اين سري دوم، عروسك گردان عروسك چاق، حسن پورشيرازي بود و حسن زارعي هم اين بار براي لاغره عروسك گرداني مي‌كرد و حرف مي‌زد. ضمن اين كه سعيد نيك‌پور، ايرج طهماسب و كامبوزيا پرتوي هم به عنوان كارگردان آيتم‌هاي گوناگون با رسام و بيرنگ همكاري مي‌كردند. چاق و لاغر عوض مي‌شوند بيرنگ مي‌گويد: «خلاصه جرقه كار از همينجا خورد. وقتي استقبال شد، سال بعد هم كه با كارگردان‌هاي گوناگون براي دهه فجر برنامه‌هاي تركيبي مي‌ساختيم، دوباره چاق و لاغر را هم گذاشتيم بينشان و كم كم به يك برنامه مستقل تبديل شد. اين ماجرا يكي دو سالي ادامه پيدا كرد تا اين كه در سال 67 يا 68 چاق و لاغر از عروسك باتومي‌ به عروسك‌هاي پوشيدني و ماسك تبديل شدند.» چيزي هم كه از اين دو تا عروسك بي‌قواره خرابكار بدشانس در ذهن ما مانده، بيشتر همين بخش‌های زنده است تا آن عروسك‌ها. بيرنگ ادامه مي‌دهد: «اينجا بود كه علي اصغر آزادان هم به عنوان تهيه‌كننده به من و رسام اضافه شد. كارگردان اين سري امير قهرايي بود و يادم نيست كه متن‌ها را من مي‌نوشتم يا قهرايي. بازيگر نقش چاق هم اسدالله يكتا بود. اسم لاغره را يادم نمي‌آيد؛ گمنام بود.» نقش رئيس بزرگ را هم بازيگري به اسم «آهي» بازي مي‌كرد كه اسم كوچكش نه به ياد او مانده، نه رسام. اصلا داستان چاق و لاغر چي بود؟ با رسام بقيه نكته‌هاي كار را هم مرور مي‌كنيم. جلوتر كه مي‌رويم، مي‌بينم خيلي چيزهاش از ذهنم پريده. اگر بخواهيم از اول ماجرا را آغاز كنيم، بايد بگوييم كه چاق و لاغر دو تا كارآگاه آبله و به قول خودشان «كله پوك» بودند كه يك آقابالاسر داشتند به نام رئيس بزرگ. اين رئيس بزرگ مدام به آنها ماموريت‌هاي خفن مي‌داد كه يك جورهايي براي بچه‌هاي انقلابي مشكل ايجاد كنند. مثلا بروند جايي را به هم بزنند و شر درست كنند، ولي از بس چلاق و دست و پا چلفتي بودند، هميشه به مشكل برمي‌خوردند و نمي‌توانستند كاري از پيش ببرند. بعد رئيس بزرگ آنها را توبيخ و تنبيه و اخراج مي‌كرد. لاغره با همه حماقتش رئيس دوم يا به قول خودشان «رئيس كوچيك» بود و چاقه ازش حساب مي‌برد. هروقت هم به مشكل برمي‌خورد، چاقه مي‌شد كتك خور؛ آن وقت لاغره هم همه دق دلي‌اش از رئيس بزرگ را سر او خالي مي‌كرد. كم‌كم كار به جايي رسيد كه رئيس بزرگ رسما آنها را بيرون انداخت. براي همين در سري بعد، آنها مجبور شدند براي خودشان يك دفتر كارآگاهي خصوصي راه بیندازند. پيشنهادهايي كه بهشان مي‌شد، خيلي دندان‌گير نبود. ولي خب مجبور بودند بپذیرند كه روزگارشان بگذرد. با اين حال، از پس همان پيشنهادها هم برنمي‌آمدند، اما همين شكست‌ها آنها را پيش ما مثبت و محبوب مي‌كرد. نوستالژي جذاب، نوستالژي دوست داشتني بخشي از جذابيت كار تكيه كلام‌هايي مثل همين «كله پوك» بود كه بين چاق و لاغره رد و بدل مي‌شد. بخش ديگرش هم به صداي چاق و لاغر برمي‌گشت و آن لحن خاصشان. از همين سري سوم و زنده شدن عروسك‌هاست كه پاي دوبله هم مي‌آيد وسط. چون حالا ديگر عروسك‌ها ماسك دارند و نمي‌شود كه مثل عروسك باتومي‌ خود عروسك گردان به جايشان حرف بزند. لحن صحبت عروسك‌ها يادتان هست؟ يادآوري‌اش بعد اين همه سال، حتي خود مسعود رسام را هم آن قدر سر ذوق مي‌آورد كه صداي گرفته لاغر را با آن «هاي» آخرش را تقليد مي‌كند و با هم بخنديم. ازش مي‌پرسم دوبلورهاي كار چه کسانی بودند كه باز يادش نيست. بيرنگ هم همين طور. هر دو مي‌گويند بايد از دوبلورها بپرسي. فقط آدرس مي‌دهند كه از قرار معلوم دوبلورهاي چيچو و فرانكو بوده‌اند. يكي از عوامل موفقيت كار اين بود كه براي شوخي‌هاي مجموعه از شوخي‌هاي كمدي‌هاي موفق استفاده مي‌شد و در بعضي جاها هم با ژانرهاي جدي شوخي مي‌كردند. يك موردش اين بود كه مثلا چاق و لاغر در سري آخرشان در دفتر كارآگاهي شان ميز كاري داشتند كه هم ميز كار بود و هم اجاق گاز و آشپزخانه. مثلا چاقه براي ناهار ظهر مشغول پختن سيب زميني جوشانده بود كه يكهو سر و كله يك مشتري پيدا مي‌شد. آن وقت لاغره با مشت مي‌كوبيد توي كله‌اش و مي‌گفت: «زود باش جمعش كن، مشتري اومد كله پوك،‌هاي»! نقش پررنگ جلوه‌هاي مثلا ويژه يكي از چيزهاي بامزه اين مجموعه، ژيان عاليجنابان چاق و لاغر بود؛ ژياني كه البته با همه ژيان‌هاي ديگر فرق داشت. غير از گل منگلي بودنش، كه از همه ژيان‌هاي ديگر مستثنايش مي‌كرد، يك ويژگي ديگر هم داشت. آن هم اين كه هوشمند بود و خيلي وقت‌ها خود به خود حركت مي‌كرد، ولي نكته جالبش اين بود كه اين ويژگي درست در راستای عكس چيزي كه اين دو تا كارآگاه دست و پا چلفتي مي‌خواستند، عمل مي‌كرد و به جاي اين كه به دردشان بخورد، برايشان دردسرساز مي‌شد. كلا در سينما و مخصوصا در كمدي‌هاي سينمايي كمدي‌هاي دو نفره ويژگي‌هاي خيلي خاصي دارند و براي همين هم خيلي بهتر مورد توجه قرار مي‌گيرند و حالا رسام راز بزرگ كودكي ما را اين جوري فاش مي‌كند: «جايي را كه پدال‌ها بود سوراخ كرده بوديم. وقت‌هايي كه قرار بود ماشين بدون راننده حركت كند، يكي از بچه‌ها آنجا كف ماشين مي‌خوابيد و با دست پدال‌ها را فشار مي‌داد. ولي در بقيه نماها بالاخره يكي مي‌نشست پشت فرمان.» مي‌گويم «راز بزرگ كودكي» و رويش تأكيد مي‌كنم. چون ممكن است اين موضوع الان برايمان ساده و پيش پا افتاده باشد، ولي زمان خودش واقعا مجبورمان مي‌كرد كلي فسفر بسوزانيم و حدس بزنيم اين ژيان استثنايي چه طور بدون راننده راه مي‌رود؟! از جلوه‌هاي ويژه ديگر اگر بشود همچين اسمي ‌رويش گذاشت، كار دستگاه ارتباطي كارآگاهان با رئيس بزرگ بود. هر وقت لازم مي‌شد اين دستگاه مثل تونل زمان عمل مي‌كرد و بعد از اين كه كلي چراغ‌هاش روشن و خاموش شدند و يك عالم سر و صدا و دود و بخار ازش آمد بيرون، سر و كله رئيس بزرگ از تويش پيدا مي‌شد. رسام مي‌گويد كه غير از لباس‌ها و ماسك‌هاي اصلي، دو تا عروسك تمام قد هم از آنها ساخته بودند براي وقتي كه لو مي‌رفتند و شكست مي‌خوردند و طرف مقابل هم با يك اردنگي از جايي كه بودند پرتشان مي‌كرد بيرون يا از يك ساختمان بلند چند طبقه مي‌انداختشان پايين. اين جور صحنه‌ها هم جزو صحنه‌هاي تكرارشونده كار بود كه مي‌دانستيم بالاخره اتفاق مي‌افتد، ولي باز هم دوست داشتيم بدانيم اين كارآگاهان زبل چطوري دستشان رو مي‌شود و شكست مي‌خورند. جذابيت كمدي‌هاي دونفره كلا در سينما و به ویژه در كمدي‌هاي سينمايي، كمدي‌هاي دو نفره ويژگي‌هاي خيلي خاصي دارند و براي همين هم خيلي بهتر مورد توجه قرار مي‌گيرند. نمونه‌هايش هم خيلي زياد است، ولي يك ويژگي تكنيكي و كارگرداني اين جور كارها از نگاه رسام اين است كه چون كار دو نفره گفت‌وگو محور است، كارگرداني و تصويربرداري‌اش هم راحت‌تر است و توليد ساده‌تري دارد. بر عكس، تك نفره‌ها تصويري‌تر است و توليدش هم سخت‌تر است. به قول رسام مثلا يك صفحه اكشن و تعقيب و گريز، چهار روز كار است و چهار صفحه ديالوگ را ممكن است بشود كمتر از يك روز و در عرض چند ساعت گرفت. اين براي برنامه‌سازاني مثل آنها كه هميشه تلاش مي‌كنند با توجه به شرايط و امكانات، كم خرج كنند خيلي راهكار خوبي است. ديگر اين كه ما ايراني جماعت كلا با ديالوگ و گفت‌وگو، خيلي بهتر و راحت‌تر ارتباط برقرار مي‌كنيم. چرا ديگر از اين‌جور برنامه‌ها خبري نيست؟ هم رسام و هم بيرنگ فكر مي‌كنند كه از اين مدل عروسك پوشيدني دو سري ساخته‌اند. ولي چي شد كه برنامه كم خرج و به ياد ماندني مثل «چاق و لاغر» ادامه پيدا نكرد و تمام شد؟ رسام مي‌گويد: «اين برنامه عروسكي بود و هزينه‌اش پايين بود و ما از سال 65 تا 69 هر سال به مناسبت دهه فجر در شبكه 2 برنامه داشتيم. حتي يك سال علاوه بر شبكه 2، برنامه كودك ويژه شبكه يك را هم ما كار كرديم كه نامش بود «گلاب بپاش.» آن موقع كارگردان‌هایی در چند استوديو به صورت شبانه‌روزي كار مي‌كردند.» بيرنگ هم اضافه مي‌كند: «راستش نمي‌دانم چرا ديگر نتوانستيم از اين جور برنامه‌ها بسازيم يا چرا كلا ديگر اين جور برنامه‌هاي موفق توليد نمي‌شود. به هر حال، ما آن موقع در آن برنامه‌ها شو و واريته و ترانه را براي نخستین بار وارد دنياي بچه‌ها كرديم. خلاصه تيم بزرگي روي اين برنامه‌هاي به ظاهر كوچك و كوتاه كار مي‌كرد و نتيجه‌اش هم لابد خوب بود كه پس از اين همه سال در ذهن شما مانده است. اين دو عروسك ساده را بچه‌ها واقعا خيلي دوست داشتند.» به قول رسام همه كارهاي به يادماندني مال دهه 60 است، ولي حالا كه نگاه مي‌كنيم، مي‌بينيم كه انگار دهه 70 ، دهه از بين رفتن برنامه كودك‌هاي خوب و به يادماندني بود. از هيچ كدام از شخصيت‌هاي به يادماندني بچه‌ها مثل مدرسه موش‌ها، قورباغه سبز و بقيه در اين دهه هيچ خبري نيست؛ دهه 80 كه هيچي! بيرنگ هم كه انگار دل‌پرتري از اين ماجرا دارد، آهي مي‌كشد و اضافه مي‌كند: «ما حتي به فيلم سينمايي هم فكر كرده بوديم كه عملي نشد. منبع: جام جم





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 378]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن