واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: هرچه ميخواهد دل تنگت، نگو
جام جم آنلاين: زمانهاي دور شايد هم نزديك بود كه ميگفتند: تا مرد سخن نگفته باشد، عيب و هنرش نهفته باشد.
زمانهاي دور شايد هم نزديك بود كه ميگفتند: زبان سرخ سر سبز ميدهد بر باد...
زمانهاي دور شايد هم نزديك بود كه مراقب بوديم حرمت زبانمان را نگه داريم. تو، او، ما، شما، ايشان را رعايت ميكرديم، همانطور كه پايمان اندازه گليممان دراز بود و مراقب بوديم مبادا بزرگتري باشد و پايمان را دراز كنيم؛ اما پيش از آن حرمت زبان را نگه ميداشتيم. هر حرفي را نميزديم.
ميدانستيم كه هر سخن جايي و هر نكته مكاني دارد. حالا انگار اوضاعمان كمي فرق كرده است. انگار كه بايد جور ديگري سخن بگوييم. عين خيالمان هم نيست كه نيست.
قصه سخن گفتن بعضي از ما در كوچه و خيابان، خانه و اين ور و آن ور جور ديگري شده است. زبان برخي از ما انگار بخوبي نميچرخد. قصه سخن گفتن برخي از ما ديگر حكايت تا مرد سخن نگفته باشد، نيست.
انگار عين خيالمان نيست كه ديگران بشنوند ما چه ميگوييم و چگونه ميگوييم. براحتي روي ديوار پشت منزلمان مينويسيم: لعنت خدا بر پدر و مادر كسي كه...
در استاديوم، بازيكن تيم حريف كه به تيممان گل ميزند، هر آنچه الفاظ ركيك بلديم، نثارش ميكنيم؛ حتي اگر بازيكن تيم خودمان هم بد بازي كند، باز هم بد ميگوييم. در خيابان راه ميرويم و شوخي ميكنيم؛ اما شوخيهايمان هم زيبا نيست. بد و بيراه ميگوييم و ميخنديم و ميرويم.
انگار نه انگار كه خيابان محل رفتوآمد همگان است. انگار نه انگار زن و فرزند و خانوادههايي از خودمان از كنارمان عبور ميكنند... اين قصه روزانهاي است كه برخي ـ كم يا زيادشان را خودتان كه اين يادداشت را ميخوانيد و با اين موضوع روبهرو شدهايد، تعيين كنيد ـ آن را هر روز تكرار ميكنند. گويي كه حرف خوب بلد نيستند.
چه كنيم با اين قصه روزانهاي كه نميتوانيم آن را انكار كنيم؛ اما انگار كار خاصي هم نميتوانيم با آن بكنيم؛ اما شايد بتوانيم آن را بهتر و زيباتر كنيم.
شما بگوييد چه كنيم با آنهايي كه خيابانها را، استاديومها را، داخل اتوبوسها را، مسير خانه تا مدرسه را و هر جايي را، زير سيطره زبان ركيك خود قرار ميدهند و هر آنچه دلشان ميخواهد ميگويند.
چه كنيم با خودمان كه اگر كمي آرامشمان به هم ميخورد چه در خانه، چه در جامعه، فحش و بد و بيراه از دهانمان خارج ميشود؟ چه كنيم با خودمان كه حتي شوخيهايمان هم زشت و زننده شده است، بيآنكه ببينيم، كجاييم و چه كساني اطرافمان هستند.
آيا اگر جوان و نوجوان بوديم و هستيم، حق داريم شأن خود را زير سوال ببريم و زشت رفتار كنيم و حرف بزنيم و در محيطهاي اجتماعي و محلهاي عبور و مرور هر آنچه خواستيم، بگوييم، به بهانه اينكه جوانيم و خام؟ آيا اگر سن و سالي داشتيم و درگير گرفتاريهاي زندگي بوديم، حق داريم در هر برخورد اجتماعي ساده مثلا وقتي موتورسيكلتي با سرعت جلوي ماشينمان ميپيچد سرمان را از شيشه ماشين بيرون بياوريم و هر آنچه خواستيم بگوييم به بهانه اينكه اعصاب نداريم؟
براستي چه كنيم با خودمان؟
صولت فروتن - جامجم
دوشنبه|ا|19|ا|دي|ا|1390
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 207]