واضح آرشیو وب فارسی:کيهان: «از من به من نزديك تر»
شب از نيمه گذشته و من دلم در ياد توست. در ياد تو و در ياد لحظه هاي بودن با تو. دوست دارم از تو بنويسم براي تو بنويسم. دوست دارم آن چنان قلمم را بر روي كاغذ به رقص دربياورم تا به تصوير كشد لحظه اي از عظمت وجودت را ، اما نمي دانم چرا قلم ياري ام نمي كند؟ شايد تو با من قهر كرده اي كه قلمم را تاب حركت و كاغذم را ظرفيت ميزباني نيست. در وصيت نامه ات از شاگردانت خواسته بودي تا مطالعه نهج البلاغه را ترك نكنند من نيز ترك نكردم اما بود زمان هايي كه كوتاهي كردم، سهل انگاري كردم.
گاهي با خود مي گويم شايد براي همين است كه با من قهر كرده اي و من چون گذشته نمي توانم از تو بگويم و بعد به خودم نهيبي ميزنم كه حسين و قهر؟! حسين و نبخشيدن؟!
حسين جان تو هماني، همان كسي كه پس از انقلاب وقتي در دادگاه محاكمه معبر (شكنجه گر ساواك) حاضر شدي، رو به او كه سرش را پايين انداخته بود كردي و گفتي: من از تو شكايتي ندارم،آن زمان هم نداشتم،آن زماني كه مرا زير
شلاق هايت سياه
مي كردي و با كابل برق به جانم
مي افتادي،آن زمان كه مرا در زمستان سرد به درخت وسط حياط بستي و دستور دادي آن قدر شلاقم بزنند تا از حال بروم و مرا تا صبح در آن سرما رها كنند، من در هيچ يك از اين لحظه ها از تو شكايتي نداشتم وندارم. نداشتم چون
مي دانستم كه نمي داني، مي دانستم كه غافلي وحالا هم فقط از تو مي خواهم تا در خلوتت ،نامه مرا بخواني شايد...
معبر سربلند كرد و با خجالت نگاهت كرد. او هم مثل تو به ياد گذشته افتاده بود به ياد لحظه هايي كه در دادگاه بي انصافي اش حكم شكنجه ات را صادر مي كرد و تو در تمام مدت مقاومت مي كردي و لب از لب نمي گشودي و حالا همه چيز دگرگون شده بود اما در اين دگرگوني تو خود را گم نكرده بودي. چرا كه شيوه ات جز شيوه مولايت علي(ع) نبود و هميشه هم همين بخشش و مهرباني هايت بود كه همه حتي نوجوانان خلافكاري را كه در زندان ساواك هم بندت بودند عاشق رفتارت مي كرد،
به گونه اي كه پس از آشنايي با تو تعداد زيادي نمازخوان شده بودند.
امشب من نيز به ياد تمامي مهرباني هايت به ياد تمام خوبي هايت دلتنگم وآرزو دارم كه
اي كاش...
اي كاش من نسيمي بودم و مي وزيدم در دشت يادگار مانده از كربلا،آن زمان كه دست برروي پيشاني ات گذاشته بودي و به دشت هويزه خيره شده بودي ونگاهت را به سوي كربلاي شهادتت دوخته بودي. اي كاش مي وزيدم بر صورتت آن هنگام كه اللهم ارزقني التوفيق الشهاده را زير لب زمزمه مي كردي و پس از آن دعايت را به سوي كربلاي حسين مي بردم و مي رساندم به حسين زهرا كه: اماما بنگر1400 سال پس از شهادتت، دشتي را كه فرسنگ ها دور است از نينوايت، اما هستند در اين دشت مرداني كه پاي در ركاب دل دارند براي پيوستن به كاروانت. و بعد سلامت را به امام مي رساندم و طوافي بر گرد گنبد زيبايش مي كردم و سپس باز مي گشتم به سوي دشت هويزه تا اين بار به هنگامه شهادتت به دستور مولايم حسين عليه السلام بر گرد پيكرصد پاره تو طواف كنم.
اي كاش من خاك هويزه بودم تا در لحظه شهادتت خونت را ميزبان بودم.
اي كاش من ملكي بودم واز عرش بر زمين مي آمدم و درود خداوند را بر تو مي رساندم در آن زمان كه تمام عرشيان هم نجوا مي شدند در تلاوت آيه قرآن كه: ولاتحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون.
حسينم اي كاش پس از رفتنت من نيز در اين دنيا نمي ماندم تا تجربه كنم بدون تو بودن را،بدون تو نبودن را!وحالا پس از گذشت 30 سال از شهادتت آرزو مي كنم كه كاش سنگي بودم تا مرا بر روي مزار پاكت مي نهادند وبر روي من حك
مي كر دند:سيدمحمد حسين علم الهدي.
و حالا من نه سنگم و نه باد و نه خاك. من تنها يك از كاروان جامانده ام، جامانده اي كه از فراقت اشك مي ريزد و در حسرت بودن با تو لحظه ها مي گذراند. من تنها يك جامانده ام، جامانده اي كه هر از گاهي داغ فراقت دل گرفته اش را راهي بيابان هاي هويزه مي كند و قلب پر دردش را زائر مزارت.
من تنها يك جامانده ام، جامانده اي كه روزگاري شاگردت بود و عاشق و امروز نيز عاشق است و چشم انتظار.
چشم انتظار روزي كه بيايد تا با تو هم نشين شود و هم قدم.
وآن روز به وعده خدا بسيار بسيار نزديك است.
شنبه|ا|17|ا|دي|ا|1390
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: کيهان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 165]