واضح آرشیو وب فارسی:حيات نو: مرورى بر مجموعه شعر «سطرها در تاريكى جا عوض مىكنند»سطـرها هم در تاريـكى به كوچـه مىآينـد!
«گروس عبد الملكيان» متولد سال 1359 در تهران است. مجموعه « سطر ها در تاريكى جا عوض مى كنند» عنوان سومين مجموعه اوست. كتاب اول اين شاعر با عنوان «پرنده پنهان» در سال 1381 منتشر و برنده كتاب سال شعر كارنامه شد. مجموعه دومش؛ «رنگ هاى رفته دنيا» در سال 1383 منتشر شد و به چاپ پنجم رسيده است. اين كتاب جوايز سرو بلور شعر فجر و كتاب سال شعر جوان را به خودش اختصاص داده است.
علاوه بر اين ها، ترجمه كردى كتاب «سطر ها ...» هم در عراق زير چاپ است و گزيده اى از شعر هاى اين شاعر هم در تركيه منتشر مى شود.
محمود معتقدي- آنگاه كه كلمات از خلوت شاعر عبور مىكنند و براى رسيدن به گزارههايى ناب، در كنار هم به ساحتى زيباشناسانه قدم مىگذارند، جريان سركش و لغزنده شعر، به زبانى «ديگر» به حسى آتشناك بدل مىشود! و چنين است كه شاعر اين زمانه چون مسافرى بىقرار، گزينههايش را به اضطراب جهان مىسپارد و سطرهايش، يكى پس از ديگري، از تاريكى به منظر روشنايى پيش مىرانند. شايد اين فرآيند، همان «اتفاق بزرگ» در قلمرو ذهن و زبان باشد! شبيه سطرهايى كه به كوچه مىآيند! و اما در ادامه اين داوري:
مجموعه «سطرها در تاريكى جا عوض مىكنند» با بهرهگيرى از عناصرى از طبيعت و بخشهايى از زندگي، از همان زاويهها به جريان سيال شعر، نزديك و نزديكتر مىشود گويى شاعر ميان فصلها و لحظهها تنها به صيد موسيقايى واژههايى مىپردازد كه با رنگ و سهمى از واقعنمايي، در هم آميخته و از اين رهگذر مخاطب از دنياى محسوسات به درون نوعى «زيستن» به سمت دريافت تجربههاى شاعرانگى سرازير مىشود:
دود نامهاى مختلفى دارد
وگرنه سيگار من و خانههاى خرمشهر
هر دو به آسمان رفتند
غروب را قدم زدم
صبح زود گذشتهام براى مردن/ و باد
كه فكر مىكرديم/ تنها از دو سويمان مىگذرد
عقربه را تكان داد و / ما پير شديم ...
(صص 46-47)
«گروس عبدالملكيان» با انرژى يك شاعر سختكوش، در قلمرو شعر امروز بىگمان امكان رسيدن به حس «زبان گفتار» را به درستى مىشناسد و سعى دارد با توانى شاعرانه آن را در زاويههاى متفاوت تجربه كند. بيان چشماندازى كه كلمات در آنجا عوض مىكنند و سطرها در فضاهايى روايي، مخاطب را به نگاهى اينجايى و اكنونى فرامى خوانند. وى سعى دارد در فاصلههاى «بيم» و «اميد» رنگ دلواپسىهايش را با حسى شاعرانه با مخاطبانش قسمت كند:
من اما بيشتر
نگران عمر بودم تا نگران آب
و نمىدانستم عمر، بدون آب
از گلويم پايين نمىرود
«مى ترسم/ مىترسم از اين خواب/ كه هر لحظه
مرا دورتر مىبرد/ و هرچه بيشتر شانههايم را
تكان مىدهي/ بيشتر خواب ساعتى را مىبينيم
كه در گورستان زنگ مىزند»
(ص 17)
در اين متن شاعر در چشمانداز همنوايى بامقولههايى از جنس «هستي» و «زمان» سطرهايش را به سمت رودخانهاى خروشان مىنشاند كه بعضا با نوعى جهانبينى تيره همراه مىگردد:
«حالا/ تو مرد خستهاى هستي/ كه كمكم بيشترى مىشوي
در خيابانها مىدوي/ و دستكم هميشه چند دست
براى گرفتن زخمهايت كم داري...»
(ص 18)
شايد در همين فضاهاست كه عناصرى از مرگ انديشى و دويدن بيهوده انسان به ميدان مىآيد كه در واپسين نگاه خود نوعى تفكر رنج آدمى در عزاى ايستادن خويش را به تماشاى جهان برمى كشاند.
گفتنى است ضرب آهنگ «ريتم» و نگاه كاونده حس «روايت» شاعر را در بسيارى از لحظهها به فضاهاى حركت و خودجوشى و نوعى تجسم بخشيدن به معرفت اشيا نزديك مىكند به خصوص در كشف مرثيههاى روزمره يك زندگي. بىگمان اين نزديكى كه گاه با نوعى تسخيرشدگى نيز همراه است، حكايتى از فروريختن بسيارى از مرزهاى شكننده روح بىقرار انسان معاصر:
«فردا صبح/ انسان به كوچه مىآيد/
و درختان از ترس/ پشت گنجشكها
پنهان مىشوند»
(ص 25)
شايد مرزهاى واقعگرايى در همين جاست كه «گروس عبدالمليكان» در موقعيتى معاصر و مدرن دنياى پيرامونش را از منظرى ديگر و به مدد فرصتى استعارى به چشماندازى سيال و سورئال پيوند مىزند:
«آه! بيابان بى پايان/ وقتى كه دست در گردن
اين تنهايى غريب مىاندازم/ حتى دلم براي
دشمنانم تنگ مىشود/ كاش لااقل كسى من را نشانه بگيرد»
(صص 26-27)
نقطه عزيمت «سطرها در تاريكى جا عوض مىكنند» اغلب برزخ آدمى را ميان طبيعت و اشيا به نقطههاى روشن و تاريك مىكشاند، كه گاه در ميانه راه، مخاطب با بخشهاى ناخوانده و سپيدى از شعر روبهرو مىگردد، به مانند شعر «جزيره تبعيد»!
«روبهروى دريا نشسته است
... [با هفت سطر سفيد]
سطر بعد را/ سالها بعد نوشتهام:
روبهروى دريا نشسته است»
(ص 31)
در اين شعر، سطرها، گردش زمان را پشت سر مىگذراند و چشمانداز يك زندگى شاعرانه (ريتوسي)، در نهايت ايجاز به تصوير كشيده مىشود.
از سوى ديگر، شاعر در پيوند زمان از دست رفته با پيري، كوچ پرندگان را در قاب رنگها و فصلها به گونه شاعرانهاى به گزارش يك «مرگ» مىنشاند:
«بازگشتند و/ با چشمهاى زرد/ پاييز در
ايوان خانه نشسته بود/ و من به پرندگاني
پير فكر مىكردم/ كه ديگر هيچ كوچي/ از مرگ دورشان
نخواهد كرد...» (صص- 61-62)
در اين متن، شاعر در چشماندازى اعلام وضعيت مىكند كه محور آن بر بنياد نشان دادن اضطراب آدمى و يادآورىهايى از جنس كودكي، عشق، جنگ و تن سپردن به زاويههايى از خاطرههاى كوچك و بزرگ را با خود دارد. شبيه اين شعر:
«فقط پنج دقيقه/ از تاريكى مرخصي
گرفتم/ تا برايت شعرى عاشقانه بنويسم» (ص 72)
گفتنى است كه مخاطب در مجموعه «سطرها در تاريكى جا عوض مىكنند» همواره با دو نوع نگاه و زبان شعرى روبهروست. نخست شعرهاى كاشفانه جوششى كه اغلب در شعرهاى كوتاه (طرح) خود را به نمايش مىگذارد و همچنين در بخشهايى از چند شعر بلند، دوم شعرهاى كوششى است كه در بخشهايى از شعرهاى بلند جريان دارند. شكى نيست كه تفاوت شعرهاى جوششى با شعرهاى انديشه شده در اين است كه در فضاى شعرهاى جوششى كشف و صيد لحظهها اغلب شهودى و به دور از تامل كردن است همانند اين شعر به ياد ماندني:
«پيراهنت در باد تكان مىخورد/ اين به تنها پرچمىست كه دوستش دارم» (ص 82)
و همچنين شعرهايى كه در جاى جاى اين متن به عنوان شعرهاى ساختمند، از آن ياد شده است كه از جمله شعرهاى زيبا و كاملا درونى اين متن است. اما در شعرهاى كوششى شاعر جوهره شعر و زبان را به خدمت واقعيتهايى گرفته كه بار و سنگينى آن، فضاى شعر را به سايه آورده و گويى همه چيز در سطح مىگذرد همانند شعرهاي: «روز خالي»، «آن سوى بادها»، «اسباب كشي»، «طرح 3» و «صداى پاى زهر» كه در اين نوع شعرها، چفت و بست و دراماتيزه شدن سياليت زبان و سوژه چندان به هم وصل نمىشوند چرا كه حس روايتهاى بيرونى از درونى شدن شعر به شدت مىكاهد و موقعيت زبان به لبه تيغ، به فضاهاى نثر روزنامهاى نزديك مىشود همانند اين شعر و بخشهاى پس از آن:
«گرگها خورشيد را خوردهاند/ و لاشه سرخى را
كه گوشه آسمان افتاده/ كمكم به پشت كوهها
خواهند كشيد» (ص 50)
با اين همه از برآمد و گردش و جستوجو در مجموعه «سطرها در تاريكى جا عوض مىكنند» مىتوان گفت كه «گروس عبدالملكيان» در حوزه شعر امروز مىتواند يكى از صداهاى تازه باشد چرا كه در زبان و نگاه، شاعر، انديشه و معاصر بودن به شدت احساس مىشود و جريان واقعگرايى و توجه به لايههاى بيرونى شعر، از يك سو و دغدغه و توجه شاعر به رمانتيسم اجتماعى و دريافت بىواسطه وقايع از سوى ديگر، نشان مىدهد كه وى چقدر توانسته است از شاعران صاحب سبك، تجربهها و آموزههاى ساختمندى را كسب كند. در شعر گروس عبدالملكيان فرصتهاى شاعرانگى فراوانى حضور دارند و بىشك «سطرها در تاريكى جا عوض مىكنند» چشمانداز يك فرصت سيال و نوعى خم شدن به درون زندگىست، بايد به انتظار روزهاى ديگر بود.
شنبه|ا|10|ا|اسفند|ا|1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: حيات نو]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 149]