واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: يك قرن تلاش و تقوا
نگرشي بر حيات علمي و معنوي مرحوم حجت الاسلام والمسلمين سيد ابراهيم اصغري بهاري
به كوشش سيد اسماعيل اصغري
قسمت هشتم
در رثاي حسين (ع )
شيوه تبليغ و ترويج و منبرش همانطور كه اشاره كرديم ويژه خود او بود. براي تبيين و توضيح روايات و آياتي كه مطرح مي كرد غالبا از امثال و حكم و اشعار عرفاني و داستانها استفاده مي كرد و همواره مي گفت :
مكتب اسلام بر خلاف آنچه شهرت داده اند آيين معنويت و محبت و گذشت و ايثار و وحدت است . براي طرد و رد تهمت « خشونت » كه دشمنان هميشه به آن متوسل مي شوند گاه از حب و عشق عرفاني مي گفت و اين عبارت يا روايت را مطرح مي فرمود كه : « هل الدين الاالحب » و اين كه آيه مباركه مي فرمايد : « فسوف ياتي الله بقوم يحبهم و يحبونه » (سوره مائده آيه 54 )
و در توضيح و تبيين « حب » از رفتار پيامبر اسلام (ص ) مي گفت و آن داستان آموزنده كه پيامبر از حال مردي پرسيد كه خار و خاشاك در راه آن بزرگوار مي ريخت و پاسخ دادند كه مريض است و پيامبر همراه با اصحاب تصميم گفت كه به ديدار مرد يهودي برود. آنگاه با صداي زيبا اين اشعار را مي خواند :
يهودي به جاي گل رنگ رنگ
براه نبي ريختي خار و سنگ
مگر تا بيازارد آن ماه را
به درد آورد جان آگاه را
روان شد محمد به كوي يهود
بگويد به دشمن سلام و درود
دويدند ياران او سر به سر
بدان مرد گفتند كاي بي خبر
چه خسبي كه خورشيد بختت دميد
رسول خداوند يكتا رسيد
و اينكه با چنين روش محبت آميزي پيامبر ديگران را احيا مي كرد و آيه مباركه كه مي گويد : « يا ايهاالذين آمنوا استجيبوا لله و لرسوله اذا دعاكم لما يحييكم و... »
و آن داستان از بوستان سعدي كه تنبور زن مست و مدهوش مي آمد و با فقيه شهر رو در رو شد و در گير و دار برخورد تنبورش شكست و...
يكي بربطي در بغل داشت مست
به شب بر سر پارسائي شكست
چو روز آمد آن نيكمرد سليم
برسنگدل برد يك مشت سيم
كه دوشينه معذور بودي و مست
مرا و تو را بربط و سرشكست
مرا به شد آن زخم و برخاست بيم
ترا به نخواهد شد الا به سيم
از اين دوستان خدا بر سرند
كه از خلق بسيار برسرخورند
در نهايت منبر وعظ و خطابه به طوفان محبت در كربلا گريز مي زد و از حب « زينب و حسين (ع ) » و محبت ياران چون : مسلم بن عقيل مسلم بن عوسجه و زهير كه معدن وفا و عشق بودند سخن مي گفت و اشعار زيباي « عمان ساماني » را مي خواند :
پس زجان بر خواهر استقبال كرد
تا رخش بوسد الف را دال كرد
همچو جان خود در آغوشش كشيد
اين سخن آهسته بر گوشش كشيد
كاي عنانگير من آيا زينبي
يا كه آه دردمندان در شبي
پيش پاي شوق زنجيري مكن
راه عشقست اين عنانگيري مكن
با تو هستم جان خواهر همسفر
تو بپا در اين راه كوبي من بسر
خانه سوزان را تو صاحبخانه باش
با زنان در همرهي مردانه باش
جان خواهر در غمم زاري مكن
با صداي بهرم عزاداري مكن
معجر از سر پرده از رخ وامكن
آفتاب و ماه را رسوا مكن
گاه در آخر وعظ و خطابه بيش از يك ربع ساعت روضه مي خواند و عاشقانه و با صداي بلند گريه مي كرد. چنان گريه اي كه هيچگاه فراموش نمي شود. طنين گريه اش فضاي مسجد و مجلس را پر مي كرد و همراه قطرات بي رياي اشك از اسلام و عاشورا و كربلا سخن مي گفت . چنان ناله اي كه گويي تمام وجود او در اشك و فرياد خلاصه شده است و پيكر نحيف و استخواني اش گويي همه اشك مي شد و بر چهره مي ريخت .
گاه در برابر پدران و مادران شهدا و فرزند از دست داده ها قرار مي گفت واز « امتحان » و آزمايش و صبر و تسليم سخن مي گفت و باز هم آيات قرآن محور بحث مي شد :
« ولنبلونكم بشي من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الا نفس و الثمرات و بشر الصابرين » به ياد دارم كه در مقوله صبر و استقامت به آيات قرآن در مورد مراحل امتحان حضرت ابراهيم (ع ) و « امامت » آن پيامبر... رنج ها و پايداري هاي او مي پرداخت . آنگاه باز هم از امثال و حكم بهره مي گرفت و اين شعر زيبا را مي خواند :
به الماس مي زد چكش زرگري
به هر لحظه مي جست از او اخگري
بناليد الماس كه اي تيره راي
ز بيداد تو چند نالم چو ناي
بجز خوبي و پاكي و راستي
چه كردم كه آزار من خواستي
و پاسخ زرگر :
مرنج ار تنت را جفائي رسد
گزين كار كارت به جائي رسد
همين دم فروزان و پاكت كنم
فروزنده و تابناكت كنم
همين دم تراش تو گردد تمام
به رويت كند نيك بختي سلام
و ... شگفتا كه در سنين 80 و 85 سالگي هم گاه روزانه سه يا چهار منبر و مسجد را اداره مي كرد و گويي خستگي نمي شناسد
يك روز پس از سه چهار منبري كه رفته بود و در هر مجلس و محفل با ياد حسين (ع ) و ذكر مناقب عاشورا گريه ها كرده بود عرض كردم : آقا آخر اين وضعيت شما را مريض مي كند. به هر حال بدن شما هم نيازهايي دارد و با اين وصف بيماري و ضعف شما قابل پيش بيني است !... نگاه به اصطلاح « عاقل اندر سفيه » ي كرد و گفت :
چشمي كه در او گريه مستانه زند موج
بحري است كه از گوهر يكدانه زند موج
بحري است لبالب شده از گوهر مقصود
چشمي كه در او گريه مستانه زند موج
آنگاه گفت : « فليضحكوا قليلا وليبكوا كثيرا »
شگفت آن كه در همان حال باز هم آن عشق و اشتياق دوباره ميدان مي يافت و يك مرتبي با صداي بلند مي خواند و مي گفت :
گريه بر هر درد بي درمان دواست
چشم گريان چشمه فيض خداست
تا نگريد طفل كي نوشد لبن
تا نگريد ابر كي خندد چمن
دوشنبه|ا|12|ا|اسفند|ا|1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 243]