محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1827990866
محمد سالارى در گفتوگو با حياتنومجسمه عشقى است كه مرا به بازى مىگيرد
واضح آرشیو وب فارسی:حيات نو: محمد سالارى در گفتوگو با حياتنومجسمه عشقى است كه مرا به بازى مىگيرد
صنم مودى - مىگويم مجسمه برايت چيست؟/ مىگويد: «مرا به بازى گرفته است / كه خود آفرينهاى بودم پيش از آنكه بيافرينمش / با شمهاى از جنس بى قرارى به حضور مىخواندم / مىآيد / مىنشيند / به پرواز در مىآيد/ و تودهها مىشود از آهن و سنگ / از آتش و دود / با خط و نگاه و موم بى عسل/ و صفحاتى از جنس ندانستن/ آرام آرام جلوس مىكند / نه از پس آنكه بخواهم / از آن جهت كه باشد / كه بود/ پيش از آنكه من باشد / يا آنكه بخواهم »
مىگويد: مجسمه براى من عشق است.
مىگويم: «از كى مجسمه را عاشقى كردي.»
مىگويد: «پيش از آنكه بدانم يا بخواهم. تا به خودم آمدم ديدم گرفتارش شدم.»
انگار همين چند خطى كه براى مجسمه سروده است همه درونش را هويدا مىكند. و ديگر لازم نيست بيشتر بكاوى و بپرسي. بهار بود كه چشم به جهان گشود در ديار هنر، همانجايى كه مىگويند نصف جهان است. از اندك مجسمه سازهايى است كه براى فضاهاى شهرى اتود مىزند و اجرا مىكند. كافى است در پايتخت گردشى كنى و به شهرك محلاتى بروى يادمانى از رزمنده است كه سالارى ساخته و پرداخته. مىگويد: « به من گفتن يك رزمنده بساز كه يك كلاشينكوف دستش است. اما براى من رزمنده اين نبود. مادر شهيدى را ساختم كه غمىدارد و يك صفحهاى كه شهيد ديگر در آن نيست.» باز براى ديدن اثرى از اين مجسمه ساز كافى است به روبهروى برج كوه نور در اتوبان امام على بروى يك كار چيدمانى دارد از 2 سرو و يك آدم كه 6 متر ارتفاع دارد، شهرك اكباتان و يك كار چيدمانى ديگر با ارتفاع 12 متر. از همه آشناتر ايستگاههاى مترو و كارهاى ديواري. مردى در حال انتظار. از سالارى دعوت كرديم به روزنامه بيايد تا به پاى سخنانش بنشينم. گفت: «كار براى فضاهاى شهرى محدوديت دارد، اما اين محدوديت بد نيست چرا كه خلاقيتت را شكوفا مىكند.»
مجسمه براى شما چيست؟
مجسمه براى من عشق است. من نفهميدم چه شد كه مجسمهساز شدم. تحصيلاتم مجسمهسازى است. قبل از آنكه بخواهم تصميم بگيرم كه مجسمه ساز بشوم يا نه،ديدم درگير اين وادى شدهام.
من احساس مىكنم اين مجسمهها من را به بازى گرفتهاند. فلسفه شكلگيرى مجسمههايم اين است. مجسمهسازى برايم چنين فضايى را دارد. حس مىكنم كه اينها زنده اند و يا نه اصلا من را به بازى گرفته اند. يعنى هر كدام از مجسمههايم خودش مىخواسته باشد، به وجود بيايد وعرض اندام كند. براى همين است كه به سراغ من مىآيند، بى قرارم مىكنند. از خانه بيرونم مىآورند به كارگاه مىبرندم ورق مىدهند به دستم كه آن را خط خطى كنم. شكلش بدهم و بعد مجسمه را از درون آن بيرون بياورم.
چهچيزىباعثمىشودچنينحسى نسبت به مجسمههايتان داشته باشيد.
اتفاقاتى دارد مىافتد.
مجسمه چه چيزى دارد كه اين حس را به شما مىدهد.
مىخواهد باشد. شاعرى بود كه من شعرش را خيلى دوست داشتم و در دورههاى مختلف با شعرش زندگى كردم. وقتى ديدمش اصلا از او خوشم نيامد. با خودم فكر كردم كه چنين آدمىبا چنين شخصيتى چگونه مىتواند آن شعرها را بگويد. حالا معتقدم كه آن شعر آن آدم را به بازى گرفته است. آن شعر زاده زمانش بوده است. زاده يك حركت اجتماعى بوده كه بايد در آن مقطع اين شعر شكل مىگرفته و اين شعر از دهان او بيرون آمده است.
پس در اين نوع از نگاه، تكليف هنرمند چه مىشود.
هنرمند بعضى وقتها يك حامل است، فقط همين. اين مجسمه ماهى پرنده وقتى مىخواست حضور داشته باشد من را به بازى گرفت. رفتم آهنگرى كردم، كوبيدم و... تا ساخته شد. حالا اين مجسمه به دنيا آمد. مىرود و در فضاى شهرى قرار مىگيرد. مخاطبان خودش را دارد. دوستان خودش را پيدا مىكند. آدمهايى كه كنارش مىنشينند و نگاهش مىكنند و من ديگر در اين مرحله تمام شدهام. او رفت تا زندگى خودش را داشته باشد.
در بى ينال مجسمههاى شهرى برگزيده شديد و سالهاست كه در زمينه مجسمهسازى كار مىكنيد. درباره ناشناخته ماندن اين هنر بگوييد.
اگر قرار باشد در باره اين ناشناخته ماندن صحبت كنيم موضوع به چند دسته تقسيم مىشود. يكى مربوط به اين است كه در دورهاى مجسمه به عنوان بت شناخته مىشد و حرف و حديثهايى از اين دست. از سوى ديگر اينكه مجسمهسازى هنرى است كه پرداختن به آن هزينهبر است براى مجسمهسازى بايد كارگاهى باشد و مصالح براى كار مورد نياز است.
مگر بقيه هنرها هزينه ندارد. نقاش هم آتليه مىخواهد و...
چرا هست اما من خودم هم نقاشى كردهام. در نقاشى تو با يك بوم طرف هستى و مقدارى رنگ كه نقاش مىنشيند و كار مىكند. اما وقتى صحبت مجسمهسازى مىشود در واقع بايد يك فرمىايجاد شود كه در يك فضا حركت مىكند. در سادهترين قسمت ماجرا مجسمهساز درگير مصالح مىشود. همين مصالح بايد بيايد و در فضا حركت كند. همين حركت متريال در فضا امكاناتى مىخواهد. بايد متريال را بشناسي، با ايستايىها و نوع كاربرى مصالح آشنا باشي. براى ايجاد اين موقعيت كارى نياز به فضا و امكانات است. يك نقاش با يك جعبه آبرنگ وينزور و يك تعداد كاغذ كانسور مىتواند تعدادى كار انجام دهد اما در مجسمهسازى از همان ابتدا براى مدلينگ و تبديل خيلى پروسه پيچيده اى وجود دارد.
يعنى گران بودن اين رشته خود باعث شده است كه افراد كمترى به سراغ مجسمهسازى بروند؟
يك بخشى مربوط به گران بودن و هزينههاى بالاست و بخش ديگر مربوط به نوع كار است. در مجسمهسازى بدن با كار درگير است. يعنى يك فعاليت كاملا بدنى است. البته اين ويژگى مجسمهسازى براى من جذاب است. اما در هنرهاى ديگر يك سكونى وجود دارد. براى مثال در نقاشى بوم مقابل نقاش است و نقاش آرام آرام رنگ روى بوم مىگذارد. اما در يك كار حجمىيك حركت بدنى دخيل مىشود. ابعاد كارهاى من حدود8-7 سال است كه اشل بزرگ دارد و اين نوع از كارها كه ابعاد بزرگى دارند در مرحله اجرا پروسه سنگينى دارد. شما فكر كنيد وقتى قرار است يك مجسمه 30 سانتى برونزى چيزى حدود 400 هزار تومان هزينه براى تبديل كار به برونز در بر داشته باشد بحث اجرت هم كه جاى خود دارد. من مجسمه ساز وقتى مىخواهم نمايشگاهى از مجسمههاى مخصوص فضاهاىداخلى برگزار كنم ممكن است يك نمايشگاه برايم 100 ميليون تومان هزينه در بر داشته باشد.
گران بودن مجسمه و پرهزينه بودن اين رشته در مجموع باعث مىشود مردم نسبت به خريد مجسمه رغبت چندانى نشان ندهند و هنرمندان كمترى هم سراغ اين كار بروند؟
اين هم يك بخش است. گرانى و سختى كار دو بخش ماجرا است. اما در مورد نبود رغبت در مردم نسبت به داشتن مجسمه مىتوان بحث ديگرى را هم مورد صحبت قرار داد. ببينيد در گذشته تعداد مجسمه سازان خيلى كم بود. چند وقتى است كه دانشگاهها آمدهاند و به صورت علمىمجسمهساز تربيت مىكنند. هرچقدر تعداد مجسمهسازها بيشترباشد و كارهاى بيشترى براى نمايش به مردم ارائه شود به طور طبيعى علاقه به داشتن مجسمه هم در افراد جامعه بالا مىرود. چرا كه وقتى كسى به نمايشگاههاى مختلف مىرود و كارهاى زيادى را مىبيند پس از برگشتن به خانهاش خلأ مجسمه را احساس مىكند و سعى مىكند اين خلأ را جبران كند. و يا در فضاهاى شهرى وقتى از مجسمه استفاده مىشود آرام آرام نياز به افزايش و ساخت و استفاده از مجسمه در مردم و مسئولان افزايش مىيابد. وقتى در يك منطقه و در يك پارك مجسمهاى را مىگذارند اين امر باعث مىشود در ديگر فضاهاى شهرى نيز نياز به مجسمه احساس شود اما تا وقتى كه اين حركت آغاز نشود نيازى هم به وجود نخواهد آمد. پس سومين عامل موثر در مغفول ماندن مجسمه در زندگى مردم نبود مجسمه سازهاى زياد است. ما نقاش در دورههاى مختلف زياد داشتيم چه نقاشان آماتور و چه نقاشان حرفهاي. اما تعداد مجسمه سازها واقعا انگشت شمار است. در يك مقطعى ما اصلا مجسمهساز نداشتيم. اين خلأ باعث شده است كه مجسمه چه براى فضاهاى شهرى و چه داخلى كم ساخته شود.
مىگوييد مجسمه ساز كم است اما از اين ميان باز تعداد مجسمه سازهايى كه به فضاهاى خارجى علاقهمندند، كم هستند. شما فكر مىكنيد اين بى علاقگى مجسمه ساز مربوط به نبود استقبال از سوى مديران و متوليان شهرى است كه مىدانند اگر كار كنند كارشان بازار اقتصادى ندارد؟
مجسمهسازى به دوتا بخش تقسيم مىشود. يكى مجسمهسازى براى فضاهاى داخلى و دوم مجسمهسازى براى فضاهاى شهري. ممكن است يك مجسمه ساز در تمام مدت كارش فقط براى فضاهاى داخلى كار كند و هيچ علاقهاى به كار در فضاهاى شهرى نداشته باشد. اما مجسمهسازى هم داريم كه فقط براى فضاهاى شهرى كار مىكند و كارى به كار فضاهاى داخلى ندارد. من خودم علاقه شديدى به كارهاى شهرى دارم چرا كه در اين كار درگيرىها زياد تر مىشود. وقتى مىخواهى كارى را بسازى با المانهاى شهرى طرف هستي. با مخاطب طرف هستى مخاطب چقدر براى ديدن اثر مكث دارد و چه المانهاى شهرى در كنار كارتو قرار مىگيرد. در چه زمانى پيام را به مخاطب برساني. چگونه جذبش مىكني. اينكه در فضاهاى شهرى مجسمه كم مىبينيم چند تا دليل دارد. يكى آنكه تخصص پرداختن به مجسمه در اشلهاى بزرگ تازه دارد به دست مىآيد. تعداد اندكى بودند كه مىتوانستند كارهاى خوبى را باسبكهاى رئال انجام دهند . نامشان هم هست و هنوز تعدادى از آنها باز هم كار مىكنند. نسل ديگر نسلى است كه تازه دارند تربيت مىشوند. يك بخش ديگر هم اين است كه تازه حس نياز به مجسمههاى شهرى دارد به وجود مىآيد.يك بخشى كه دارد در مديريت شهرى نسبت به مجسمهسازى به وجود مىآيد همان بحث حمايت است. وقتى يك نمايشگاهى مثل همان بى ينال شهرى برگزار مىشود يك تعدادى از كارها كه قابليت شهرى شدن را دارد انتخاب مىشود با هنرمندان قرار داد مىبندند و به آنها امكان اجرا مىدهند. مشخص است اين هنرمندان رشد مىكنند. و اين حمايتها شايد حتى به رشد كارگاههاى حرفهاى مجسمهسازى براى فضاهاى شهرى هم بيانجامد. منظورم اين است كه من به حركتى كه به وجود آمده اميدوارم و فكر مىكنم خلايى كه تاكنون با آن مواجه بوديم به مرور از بين برود. و در اين جريان يك هنرمند جوان و علاقمند به مجسمهسازى براى فضاهاى شهرى تربيت مىشود.
يعنى معتقديد بايد اول هنرمند به سمت اين عرصه برود و بعد متوليان شهرى از مجسمه ساز درخواست كار كنند.
متقابل است. آرام آرام حركت مىكند. اگر همين الان يك مدير شهرى فرد علاقهمندى باشد و بخواهد در سال 500 مجسمه براى شهر تهران بسازد واقعيت اين است كه متخصص براى اجراى اين طرح و خواسته نيست. البته اين حركت به وجود آمده و نسبتا شرايط به خوبى در حال تغيير است. براى خود من هم همين طور جريان پيش آمد و كارم از كارهاى كوچك براى فضاهاى شهرى آغاز شد. در اين جريان من داشتم در زمينه ساخت مجسمه براى فضاهاى شهرى تخصص كسب مىكردم و از سوى ديگر كارم شناخته مىشد.
گفتيد اين دو رشته از يك ديگر جداست و مجسمهسازى براى فضاهاى داخلى طرف دار بيشترى دارد.
آسان و كم هزينه بودن اين ميل را به وجود آورده است. وقتى قرار است كار شهرى انجام بدهى بايد يك فضاى كارگاهى در اختيار داشته باشي. اداره فضاى كارگاهى هم بسيار هزينه بر است. ما چند تا كارگاه حرفهاى مجسمهسازى داريم كه همه مىشناسند. من يك كارگاه حرفهاى داريم كه در آن كار مىكنم. نگهدارى اين كارگاه براى من هزينه بر است. هزينه كارگاه، هزينه ابزار، كارگر. نگهداشتن اين كارگاه، حتى اگر هيچ سفارشى هم نداشته باشى باز هم هزينه بر است.
وقتى سفارش مىگيريد هزينهها جبران مىشود پس انگيزهها هم ايجاد مىشود.
شروع كار سرمايه مىخواهد. بگذاريد از آغاز به كار خودم بگويم. در ابتداى كار يك دستگاه جوش ساده داشتم و در كارگاه دوستم كار مىكردم. سفارش اولم را آنجا جمع كردم و بعد كم كم توانستم يك كارگاه براى خودم راه اندازى كنم و ابزار تهيه كنم. 13 سال طول كشيد تا اين كارگاه حرفه اى شكل گرفت. زنده ماندن كارگاه من وابسته به اين است كه من سفارش بگيرم و كار كنم. اما كسى كه مىخواهد كار شهرى انجام دهد از همان ب بسم الله نمىتواند اين كارگاه را داشته باشد.
گفتيد من مجسمهسازى براى فضاهاى شهرى را دوست دارم چون در اين رشته علاوه بر مجسمهسازى با خيلى از المانهاى ديگر درگير مىشوم. كار شما وقتى در يك نقطه از شهر نصب مىشود، بسيارى از افراد چه بخواهند و چه نخواهند با اين كار مواجه مىشوند آيا علاقهمندى به مجسمهسازى براى فضاهاى شهرى را مىتوان به برونگرايى هنرمند ربط داد.
كسى كه كار هنرى مىكند مىخواهد مخاطب كارش را ببند. نمىدانم ربطى به برونگرايى دارد يا نه اما مىدانم كار مجسمهسازى براى فضاهاى شهرى جرأت مىخواهد. مىتوانم منظورم را اين گونه بيان كنم، نمايشگاهى از مجسمههاى فضاهاى داخلى برگزار مىشود تعداد زيادى هم كار به نمايش گذاشته مىشود. تعدادى هم علاقهمند به نمايشگاه مىآيند و از كارها ديدن مىكنند. در ميان اين كارها ممكن است آثار بدى هم وجود داشته باشد. بازديد كننده وقتى از نمايشگاه مىرود ديگر اين كار خيلى در خاطر او باقى نمىماند. و ماجرا تقريبا به همين جا ختم مىشود. اما وقتى يك كار شهرى انجام مىشود تعداد زيادى مخاطب آن را مىبينند و حتى ممكن است سالهاى زيادى اثر در همانجا باقى بماند. حتى ممكن است واكنش مخاطبان مسير يك مجسمه ساز را تغيير دهد. از اين روست كه معتقدم كار براى فضاهاى شهرى جرأت و حسابشدگى خاصى مىخواهد. اگر يك مجسمه ساز بداند كه در كارش با مخاطبان بيشترى مواجه است و مىخواهد در ذهنها باقى بماند بايد با جرأت و دقت بيشترى كار كند.
وقتى مىخواهيد يك كارى را اتود بزنيد به چه چيزهايى فكر مىكنيد.
پيشترها بيشتر وقتى اتود مىزدم كه قرار بود سفارشى را انجام بدهم يا كارى را براى نمايشگاه و يا بىينالى بسازم. اما در سالهاى اخير براى خودم كار مىكنم. در كارهاى قبلم براساس فراخوان و فضايى كه قرار بود مجسمه در آن قرار بگيرد طراحى مىكردم. ولى در بعد از آن زمان سوژهاى را انتخاب مىكنمو راجع به آن فكر مىكنم. كار اخيرم كه در رابطه با بىينال شهرى بود آمدم با دو تا پرنده و يك ماهى كار فرم كردم. با كار هم راحت بودم و ديگر به دنبال خواست سفارش دهنده نبودم و در واقع يك نياز را طراحى مىكردم.
مجسمه ساز شهرى بايد سفارش داشته باشد و كار كند. سفارش هم محدوديت دارد. آيا اين محدويت به معناى از بين رفتن ماهيت هنر نيست. و اين دورى بر مخاطب هم اثر مىگذارد. و آيا در بحث مجسمهسازى براى فضاهاى شهرى يك تهديد به حساب نمىآيد؟
مجسمه براى فضاى شهرى يك مقدار مجسمهساز را محدود مىكند. يعنى اين محدوديتى كه شما مىگوييد در كار هست. وقتى من اثرى را خلق مىكنم همهاش حس خودم نيست. از جمله اين محدويتها مىتوانم مثالى را مطرح كنم. فرض كنيد من دوست دارم كارى را بسازم كه حالت تعليق و عدم ايستايى داشته باشد. اگر قرار باشد اين كار براى فضاهاى شهرى ساخته شود حادثه ساز خواهد بود. در همه جاى دنيا وقتى كارهاى شهرى را مورد بررسى قرار مىدهيد مىبينيد كه اين جبر در كار وجود دارد يعنى با ايستايي، ونداليزم و فرسايشهاى محيطى سر كار داريد و اينها همه محدوديت به وجود مىآورد. اما جالب اين است كه اين محدوديتها بد نيست. شما مىتوانيد در اين محدوديت يك كار خلاقى انجام دهيد و كار خيلى حسى هم مىتوانيد انجام دهيد. و اين براى من خيلى جذاب است.
لابد شما شيوه اى را به كار مىگيريد تا اين تناقض آسيبى به اثرتان وارد نكند.
بله- در ابتدا كه مىخواهم كار را آغاز كنم مخاطب چندان برايم در اولويت نيست. كاملا با حس خودم ارتباط دارم اثر را با هر متريالى كه دوست دارم مىسازم، به ايستايى فكر نمىكنم و همچنين ملاحظات ديگر را در كارم در نظر نمىگيرم. ممكن است من چيزهايى را دوست داشته باشم كار كنم كه در جامعه قابل ارائه نباشد. و اين يك چيز طبيعى است.
همچنين گفتم كار براى فضاهاى شهرى محدوديتىهايى دارد اما در مقابل امكاناتى نيز در اختيار مجسمه ساز براى فضاهاى شهرى است كه مجسمهساز براى فضاهاى داخلى اين امكان را ندارد. ببينيد وقتى من براى فضاهاى داخلى كار مىكنم اثر را تا نمايشگاه با خودم مىآورم. در مرحلهاى كه مخاطب مى آيد و كارى را خريدارى مىكند ديگر اوست كه فضاى قرار گيرى مجسمه و نحوه چيدمان را انتخاب مىكند و ديگر من از اين به بعد نقشى در انتخاب فضاى قرار گيرى اثرم ندارم و انتخاب فضا به عهده مخاطب است. و به لحاظ حسى انتخاب مكان قرارگيرى اثر از سوى خريدار اثر ممكن است حس من را تقويت كند و به كار قوت بيشترى ببخشد و يا نقطه مقابل اين ممكن است پيش آيد يعنى خريدار كار را در جايى قرار دهد كه به لحاظ حسي، انتخاب او با حس من مغايرت داشته باشد و به كار لطمه بزند. اما در كارهاى مربوط به فضاهاى شهرى ديگر اين موضوع وجود ندارد. يعنى اين هنرمند است كه خيلى از المانهاى قرار گيرى كار را انتخاب مىكند. من تصميم مىگيرم اثرم را روى يك صخره قرار بدهم. با اجراى اين ايده مىتوانم به لحاظ حسى به مخاطب خواسته و هدفم را انتقال بدهم. مجسمه اى را براى اصفهان ساختم كه نصب هم نشد. 15 متر ارتفاع داشت. مجسمه اسبى بود كه يك سوار بالدار از روى آن بلند شده بود و داشت اوج مىگرفت. كار كنسول شده بود يعنى تا روى زايندهرودپيش مىآمد. و چون قرار بود مجسمه كنار زاينده رود نصب شود. وقتى از زير مجسمه رد مىشدى احساس سنگينى مىكردى و حس مىكردى ممكن است هر لحظه كنده شود. جاى نصب مجسمه را طورى انتخاب كرده بودم كه از جاهاى مختلف قابل رؤيت بود. همه اينها يك عالمه حس با خودش داشت. پس نمىتوان گفت چون من كار شهرى كردم و در اين رشته محدوديت وجود دارد پس به لحاظ حسى موثر نبودهام. پس مىرسم به گفته اولم كه كار كردن با محدوديت يك فضاى خلاقانه به وجود مىآورد و به بيان حسى كمك مىكند.
و اما تغيير مديريتها بر كار شما چه اثرى مىگذارد.
مديريتهاى قبل به مديريت جديد سفارش مىدانند. تعداد زيادى سفارش داده شد كه از ميان كل كارها 40 درصد كار خيلى خوب به وجود آمد و مجسمهسازهاى زيادى در اين كار شركت كردند. در آن كار مشاور مجسمهسازى بود كه گروه را به لحاظ هنرى مشاوره مىداد. در آن جريان من را آزاد گذاشتند كه هر كارى مىخواهم انجام دهم. در آن زمان مجموعه اى را به نام «ماه و روياى كودكى »كار مىكردم. در همان زمان اين كار را اتود كردم. آن كارم را با يك تكنيك جديد كار كردم. بالهاى سوار هفت متر طول داشت. اين كار براى من يك معما بود كه بخش بخش آن را حل مىكردم و پيش مىرفتم. از تكنيك كار گرفته تا ورقهايى كه استفاده كردم. مشكلات سازه اى را رفع كردم. چون بنا بود كل اين مجموعه روى دوتا پاى اسب ايستايى داشته باشد. در پروسه اين كار كسانى كه مىآمدند و كار را مىديدند جالب بود. بعد از پايان كار قرار شد مجسمه نصب شود. حتى آزادم گذاشتند كه جاى نصب را هم خودم انتخاب كنم. من هم جايى را انتخاب كردم كه هم از روى پل ديد داشته باشد وهم ديد عابر. فرداى آن روزى كه قرار بود مجسمه نسب شود گفتند نه نصب نشود. و تا كنون هم نصب نشده است. كسى هم دليل را نمىگويد. در حالى كه اين كار كاملا آبستره و تجريدى است. و هيچ طبيعتگرايى ندارد. آن كار در آن روز تكنيك تازه اى براى من داشت بعد از آن تكنيكهاى ديگرى را اجرا كردم و شايد ديگر امروز برايم نصب شدن يا نشدن آن چندان مهم نباشد اما مىگويم اين كار پيش از تولدش كشته شد چون يك مجسمه بايد در فضاى شهرى قرار گيرد تا حياتش را آغاز كند. مىخواهم بگويم تغيير مديريتها بدون آسيب به هنر نيست. يكى از رشتههايى كه در مجسمهسازى براى فضاهاى شهرى در ايران مغفول باقى مانده و به آن پرداخته نشده است كارهايى است كه ماندگار نيست اما هنرمند مىآيد و با ساخت يك اثر غير پايدار اثرش را بر ذهن مخاطب مىگذارد و مىرود. در اين رشته هنرمند مجسمه ساز به دنبال همين اثر گذارى است.
رشتههايى مانند مجسمههاى شنى و يخي؟
اينها هم از جمله اين نوع از مجسمهها هستند و يا نه اصلا يك مجسمه ساز مىآيد با كاغذ و ابزارى از اين دست اثرى را مىسازد و مخاطب مىآيد و در سايت راه مىرود با اثر ارتباط برقرار مىكند. حتى مجسمهساز كارش را و چيدمان اثرش را طورى طراحى مىكند كه مخاطب كارش را خراب كند. همين خراب شدن اثر هم ممكن است بار حسى داشته باشد. همه اينها يك فرايندى است كه در اين نوع از مجسمهسازى مىتواند وجود داشته باشد. و در نسل جوان هم خيلى از فكرهاى پويا داريم كه علاقهمند به اين نوع از كارها هستند.
سه|ا|شنبه|ا|8|ا|بهمن|ا|1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: حيات نو]
[مشاهده در: www.hayateno.ws]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 106]
-
گوناگون
پربازدیدترینها