واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: بازخواني پرونده حمله آمريكا به عراق
سياسي. اشغال عراق. آمريكا
براي توجيه دلايل حمله آمريكا به عراق بايد به مجموعهاي از دلايل استراتژيك كه منافع آمريكا را در مناطق از خاورميانه تا شرق آسيا و ديگر نقاط استراتژيك جهان شكل ميدهد توجه كرد.
مقدمه:
در حالي كه به پايان پنجمين سال اشغال عراق از سوي آمريكا نزديك ميشويم هنوز سوالهاي بيشماري در رابطه با اهداف آمريكا از اين لشكركشي در ذهن مطرح ميشود. با وجود آنكه پي بردن به اهداف آمريكا براي لشكر كشي به عراق به ويژه براي ما ايرانيان از اهميت فراواني برخوردار است؟ ولي با اين وجود اين مبحث كمتر از سوي پژوهندگان و محققان مورد عنايت قرار گرفته است. به نظر ميرسد اين مطالب از سوي مراكز تحقيقاتي آمريكا تعمدا و از سوي مراكز تحقيقاتي؟ پژوهشي و مراكز رسانهاي كشورمان به دليل شتاب حوادث و گستردگي رويدادهاي خاورميانه مورد غفلت قرار گرفته باشد. به هر جهت با توجه به اين كه ريشه يابي تحولات و فرايندهاي رفتاري واحدهاي سياسي در صحنه بينالمللي اهميت بسيار شاياني در تنظيم متقابل رفتارها وتدوين راهبردها براي مقابله يا در پيش گرفتن رفتارهاي ويژه به منظور كسب حداكثر منافع و يا دفع حداكثر خسارتهاي احتمالي دارد؟ دراين مقاله تلاش شده در حالي كه در آستانه پايان پنجمين سالگرد اشغال عراق هستيم؟ بار ديگر اهداف راهبردي، بلند مدت و پشت پرده آمريكا از اين حضور نامشروع و مغاير با كليه اعراف و مقررات بينالمللي مورد مداقه قرار گرفته و از زاويهاي كه تا كنون كمتر مورد عنايت قرار گرفته مورد بررسي قرار گيرد.
قبل از ورود در موضوع تذكر يك نكته ضروري مينمايد. به نظر نگارنده پرداختن به موضوع اشغال عراق از يك ديدگاه نقطهاي و يا منطقهاي اشتباهي فاحش و راهبردي بوده و خدمتي شايان به اهداف تبليغاتي آمريكا ميباشد.
نگارنده سخت بر اين باور است كه ايالات متحده آمريكا در پس اشغال عراق؟ يك راهبرد كلان جهاني را تعقيب نموده و اين اقدام را در چارچوبهاي ژئوپلتيك ، ژئواستراتژيك و ژئواكونوميك و به منظور تثبيت موقعيت هژموني خود در جهان تك قطبي انجام داده است. از اين رو اشغال افغانستان و عراق مكمل يكديگر بوده و پرداختن به آنها بدون توجه به اهداف جهاني آمريكا تحليلي اشتباه، گمراهكننده و به شدت خسارت بار ميباشد.
فروپاشي بلوك شرق دولتمردان آمريكا را بر آن داشت از منظر ديگري جهان را بنگرند. به باور بسياري از تحليلگران آمريكايي اينك آمريكا بايد به تنهايي جهان را اداره ميكرد. زيرا اتحاد جماهير سوسياليستي شوروي و به تبع آن قطب شرق فروپاشيده شده و درگير مشكلات بيپايان دروني بود. بسياري از دوستان و متحدان شوروي براي دريافت كمك از آمريكا به دريوزگي افتاده بودند و جنگ با ليبراليسم به پايان رسيده بود و اگر تاريخ را به مفهوم مبارزه مستمر قدرت در عرصه روابط بينالملل بدانيم؟ تاريخ به پايان رسيده و عصر آمريكا فرا رسيده است.
لذا فوكوياما دراين دوران كتاب پايان تاريخ را نوشت. از نظر تئوريسينهاي آمريكايي، ايالات متحده آمريكا بايد منابع و ابزارهاي تامينكننده هژموني خود و تهديدهاي احتمالي را شناخته و راهبردهاي لازم براي مقابله با اين چالشها را تدوين و عناصر كمككننده مورد حمايت قرار ميگرفتند. بايد نظم نويني در دهكده جهاني حاكم ميشد. نظمي كه برخاسته از منافع و مصالح تنها ابرقدرت دنيا بوده واستمرار هژموني آمريكا و حاكميت ارزشهاي آمريكايي بر جهان را تسهيل مينمود.
مولفههاي تهديدكننده : از ديدگاه استراژيستهاي آمريكايي، هژموني ايالات متحده در سطوح منطقهاي و بينالمللي با چالشهاي زير روبرو بود:
تشكيل اتحاديه اروپايي و روند روز افزون قدرت آن؟ بازسازي قدرت در روسيه؟ نرخ رشد شتابان توسعه قدرت چين به ويژه در زمينههاي اقتصادي و نظامي؟ ظهور قدرتهاي منطقهاي چون هند؟ برزيل و ايران در مناطق حساس جهان.
مولفههاي تامينكننده : از ديدگاه استراتژيستهاي آمريكايي؟ اين كشور براي استمرار سلطه خود بر جهان و غلبه بر چالشها بايد:
- مولفههاي محوري را در اقتصاد جهاني (تكنولوژي برتر؟ بازارهاي توليد و مصرف و منابع توليد) كنترل ميكرد.
- مناطق ژئوپليتيك را در جهان در اختيار ميگرفت.
- ايدئولوژيهاي معارض با ارزشهاي آمريكايي را سركوب ميكرد.
- از ائتلافهاي جديد و شكلگيري بلوكهاي نوين قدرت جلوگيري ميكرد راهبردهاي استراتژيستهاي آمريكايي براي كنترل مولفههاي تامينكننده استمرار هژموني ايالات متحده آمريكا
مولفههاي اقتصادي: درحالي كه در قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم فاكتورهاي ژئوپليتيكي از اهميت بالاتري برخوردار بودند؟ از نيمه دوم قرن بيستم به بعد فاكتور اقتصادي روز به روز از اهميت بيشتري برخوردار شد. از نظر تحليلگران غربي؟ يكي از عمدهترين دلايل فروپاشي بلوك شرق، ضعف بنيادهاي اقتصادي در اين بلوك بود.
آمريكاييان پس از فروپاشي قدرت رقيب بيش از هر زمان ديگري براي كنترل عوامل محوري در اقتصاد جهاني ارزش قائل شدند. در اين زمان عمدهترين قطب تكنولوژي خود ايالات متحده بود.
پس از آمريكا، اروپا و ژاپن قرار داشتند. چين هنوز از نظر تكنولوژي صنعتي در حالت تهديدكننده اي قرار نداشت. از لحاظ منابع و مواد خام البته هيدروكربنها مهمترين ماده اقتصادي در جهان صنعتي به شمار ميآمدند و همچنان نيز نقش و اهميت فوقالعاده خود را حفظ كرده اند. گرچه تا كنون درباره اهميت هيدوركربنها مسائل زيادي گفته شده است؟ ولي واقعيت آن است كه در قرن گذشته نفت موتور محركه اقتصاد جهان بوده است. در آغاز قرن جديد نه تنها از اهميت اين ماده حياتي كاسته نشده بلكه بر اهميت آن نيز افزوده شده است.
منابع هيدوركربن در مناطق مشخصي از جهان پراكنده اند. خليج فارس؟ بخش هايي از آفريقا، شمال روسيه، بخشهايي از آمريكاي لاتين و آمريكاي شمالي.
بر اساس تحقيقات فراوان اثبات شده است كه از پايان ربع اول قرن جاري به بعد تنها ذخيره نفتي انباشته شده در پنج كشور خليج فارسي عربستان، كويت، عراق، ايران و امارات است كه ميتواند در كميتهاي تجاري قابل اعتماد در سطح بينالمللي عرضه شود. تا اين تاريخ كشورهاي توليدكننده اي مانند نروژ و انگليس به سرنوشت چين و اندونزي (كه روزي از توليدكننده ها و صادركننده هاي مهم نفت بودند و امروز به واردكننده هاي پرمصرف تبديل شده اند) گرفتار ميشوند. طبيعي است در آن زمان كنترل برمنابع هيدور كربن جهان نقش بسيار مهمترين نسبت به زمان فعلي پيدا ميكند.
از نظر استراتژيستهاي آمريكايي، ايالات متحده در صورتي كه ميتوانست منابع نفتي خليج فارس را كنترل كند، قادر ميشد اروپا، ژاپن، چين و قدرت هاي نوخاستهاي چون شرق آسيا، هند و برزيل را به راحتي مهار نمايد.
مولفههاي فرهنگي: به باور تئوريسينهاي آمريكايي پس از به زانو درآمدن قطب كمونيسم، جهان ليبران - دموكراسي به رهبري آمريكا يك رقيب بيشتر نداشت آن هم اسلام سياسي وبد. به عقيده هانينگتن در كتاب پرسر وصداي برخورد تمدن ها، در پايان جنگ سرد تنها اسلام بود كه ارزشهاي آن جهاني بوده و تمدن غربي را تهديد ميكرد. به گفته هانينگتن در قرن جديد جنگ ها، كشمكشهاي ميان كشورها جاي خود را به جنگ كشمكش ميان تمدنها داده است و از آن جايي كه جز تمدن مسيحيت در غرب و تمدن اسلام (با تمركز بر خاورميانه نزديك) بقيه تمدنها منطقهاي تلقي ميشوند، نبرد سرنوشت در قرن جديد ميان اسلام وغرب (به محوريت آمريكا) اجتناب ناپذير است. به باور هانتينگتون آمريكا در اين راستا براي دفاع از ارزشهاي اعلاي انساني كه در دموكراسي غربي خلاصه شده است رسالت اخلاقي و جهاني دارد و بايد تمام امكانات لازم براي مقابله با اين دشمن نوخاسته، سرسخت و لجوج را فراهم مي كرد. البته حضور مستقيم آمريكا در اين منطقه و اشغال احتمالي برخي مناطق ميتوانست كمك شاياني در اين راستا باشد.
مولفه ژئوپليتيك: يك قرن پس از آن كه ميكندر اصطلاح قاره اوراسيا و هاتلند را وارد مباحث ژئوپليتيك كرد، رقابت قدرت در صحنه بينالمللي به نفع آمريكا پايان يافته بود. از نظر استراتژيهاي آمريكايي هارتلند زمين اكنون در جايي واقع شده بود كه كانالهاي مبادلات تجارت جهاني، شاهراههاي ارتباطي بينالمللي ، فرهنگها وارزشهاي بالنده گيتي و اهداف راهبردي امنيتي - نظامي در آن جا همديگر را قطع كنند. يقيقا خاورميانه همه اين ويژگيها را داشت.
عوامل تسريعكننده : حمله عراق در آگوست ۱۹۹۱به كويت و اشغال اين كشور از سوي نيروهاي بعثي امكان اجراي نقشههاي آمريكا را در خاورميانه فراهم ساخت. پس از اين حمله آمريكا مقدمات جنگ نفت را فراهم آورد. نيروهاي بعثي به سرعت متلاشي شدند و نيروهاي ائتلافي آنها را تعقيب نمودند.
توقف موقت برنامههاي آمريكا: در حالي كه جهان منتظر شنيدن خبر سقوط نظام بعثي بود، نيروهاي ائتلاف در منطقه صفوان واقع در ۹۰كيلومتري داخل خاك عراق توقف كرده و خواستار مذاكره با طرف عراقي گرديدند. اين خبر گرچه براي بسياري گيجكننده بود اما براي تحليلگران ژرف انديش جاي تعجب نبود.
زيرا قيام شيعيان عراق (انتفاضه شعبانيه) كه كه متعاقب فروپاشي سازمان رزمي بعثي در عمليات توفان صحرا و فروپاشي هيبت صدام صورت گرفت، تئوريسين هاي آمريكايي را به فكر فروبرد و آنها را از اين كه هم مسلكان ايران در عراق به قدرت برسند خوفناك شده و عمليات نظامي را متوقف كردند.
به دنبال گفتگوهاي سريع صفوان نيروهاي بعثي اجازه يافتند هليكوپترهاي نظامي خود را به پرواز در آورده و از موشكهاي اسكاد نيز بر عليه شهرهاي شيعهنشين استفاده نمايند. اين در حالي بود كه سراسر جنوب، شهرهاي كرد نشين و بخش بزرگي از بغداد به دست مردم افتاده بود.
به هر حال در منطق آمريكايي معادلات استراتژيك اجازه سقوط صدام را نميداد . بنابراين يك بار ديگر بايد برنامهها بازخواني ميشد و اين كار البته زمان بر بود وبا تحولات داخلي آمريكا گره خورد. پيروزي دموكراتها وقفه اي طولاني در پروژههاي خاورميانهاي آمريكا ايجاد كرد. از نظر دموكرات ها بازسازي اقتصاد آمريكا در اولويت بود. ضمن آن كه يك صدام ضعيف شده هم منافع ارزشمندي براي آمريكا داشت و با وجود او ميشد پيمانهاي بلند مدت نظامي و امنيتي با كشورهاي كوچك عربي حوزه خليج فارس منعقد كرد، پايگاه هاي نظامي برپا ساخت و مقادير فراواني سلاح فروخت. اين بازي موش و گربه ۸ سال به درازا كشيد تا بار ديگر جمهوري خواهان به قدرت رسيدند.
دولت بوش پسر را هستهاي از جمهوري خواهان افراطي، موسوم به نيوكانها يا نومحافظه كاران تشكيل ميدادند. ميليتاريسم افراطين تكبر چندش آور، برخورد از موضع قدرت، آمريكا محوري زننده و اسلام فوبيا (اسلام ترسي بي دليل) از مشخصههاي بارز نيوكانها بود. آنان الگوي موفق سياست خارجي خود را از دوران رياست جمهوري ريگان كپي برداري كرده بودند. به اعتقاد نيوكان برخورد ريگان از موضع قدرت يكي از دلايل اصلي عقب نشيني روسها از مذاكرات با آمريكاييها بوده و اين مشي بايد استمرار پيدا ميكرد.
به هر حال بوش پسر مبارزات تبليغاتي خود در باب سياست خارجي را با تكيه بر مسائل عراق و خطرات نظام صدام حسين براي امنيت منطقه واهميت استقرار دموكراسي در عراق و خاورميانه به پايان برد و با اختلاف بسيار ناچيزي بر آلگور نامزد مورد حمايت دموكراتها پيروز شد. مقابله با تروريزم طالباني
دوشنبه 30 دي 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 69]