واضح آرشیو وب فارسی:فارس: پيامدهاي قيام عاشورا(5)نهضت توابين/ قسمت دوم
خبرگزاري فارس: سـيـاهـى شـب بـر همه جا سايه افكند، هياهوى جنگ و فريادهاى رزمندگان با رسيدن شب خاموش شد، اجساد كشته شدگان و شهدا در همه جا پراكنده بود و حماسه تاريخى و شجاعت بى نظير توّابين در آن روز، پايان يافت .
پايمردى توّابين
سـليمان پايمردى و مقاومت شيعيان را مى ديد و آنان را به جهاد تشويق مى كرد؛ او از اسب پياده شد و فرياد زد: (اى بندگان خدا، هر كه مى خواهد زودتر به ملاقات خدايش برود و از گناه خـود تـوبه كند، به نزد من آيد، آن گاه غلاف شمشير خود را شكست . عدّه زيادى از لشكريانش نـيـز پـيـاده همانند او دورش را گرفتند و او فرمان حمله داد. شمشيرزنان با عزمى راسخ ، كمر بـر مرگ بستند و بى مهابا به شاميان يورش بردند. كشتار عظيمى كردند و جمعيّت زيادى را نيز مجروح ساختند.
حـصـين بن نمير وقتى اين وضعيّت فوق العاده را از عراقيان ديد، بر لشكريان خود فرياد زد تا كمان داران با تير به آنان حمله برند و سواران نيز با شمشير، بى امان بر آنان بتازند و از هر سو، آنان را مورد حمله قرار دهند.(138)
پـيـرمـرد قهرمان و خون خواه دلير حسين بن على (ع) با روحيه اى حيرت انگيز از هر طرف به قلب دشمن حمله ور مى شد. با وجود زخم هاى فراوان ، همچون شير غرّان به كسى امان نمى داد، امّا از هر طرف مورد حمله بود. ناگهان مورد اصابت تير دشمن واقع شد و بر زمين افتاد. دوباره بـرخـاسـت تا حمله كند، ولى زخم كارى و خون ريزى شديد او را توان نداد و نقش بر زمين شد. سـليـمـان ، فـرمانده لشكر توّابين ، به شهادت رسيد و به سرورش و ياران او ملحق گرديد. درود خدا بر آنان باد.
با شهادت فرمانده ، مسيّب بن نجبه ، مرد شماره دو توّابين ، علم افتاده سليمان را بلند كرد و بـا يـاران خـود بـه مـقـابـله دشـمـن برخاست ، بر سليمان درود فرستاد و بر عهد خود تاءكيد كرد.(139)
او بـا شـجـاعـتى كم نظير، ياران را فرماندهى مى كرد و مرتب به دشمن حمله ور مى شد. چندين بـار صـفـوف آنـان را در هـم شـكـسـت ، امـّا تـعـداد انـدك يـاران و كـثـرت دشـمنان اجازه پيروزى كـامـل را بـه او نـداد با وجود اين ، ضربات مهلكى بر دشمن وارد كرد و او نيز همچون سليمان به شهادت رسيد.
عـبـداللّه بـن سـعـد پـرچـم افـتـاده مـسـيـّب را بـه دسـت گرفت و به جنگ ادامه داد. لشكريان را فرماندهى كرد و بر روان دو سردار بزرگ و شهيد (سليمان و مسيّب)درود فرستاد و اين آيه را خـوانـد: (... و مـِنـْهـُمْ مـَنْ قـَضـى نـَحـْبـَهُ، و مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِر وَ ما بَدَّلوُا تَبْديلاً.)(يعنى :... بعضى رفتند و بعضى منتظرند، ولى از عهد و تصميم خود برنگشتند.)
در هـمـيـن حـال ، سـه سوار از شيعيان مدائن سررسيدند و گفتند: به زودى ، سعدبن حذيفه رهبر شـيـعـيـان مـدائن ، و مـثـنـى بن مخربه ، رهبر شيعيان بصره ، با سيصد مرد جنگى به كمك شما خواهند آمد.
شـيـعـيـان خـرسـنـد شـدند. عبداللّه گفت : بلى ، اگر به موقع مى رسيدند. آن سه تن از ديدن اجساد شهدا و كشته شدگان سخت متاءثّر شدند وخود به همراه شيعيان وارد نبرد گرديدند.
در ايـن نـبـرد، عـبـداللّه بـن سـعـد نـيـز بـه شـهـادت رسـيـد. قـاتـل او بـرادرزاده ربـيـعـة بـن مـخـارق بـود. خـالدبـن سـعـد، بـرادر عـبـداللّه بـن سـعـد، به قاتل برادر خود حمله برد و با او گلاويز شد. امّا يارانش وى را كه به شدّت مجروح شده بود از دست خالد نجات دادند و خالد را به شهادت رساندند.(140)
در نـبـرد توّابين ، شخصى به نام عبداللّه بن عزيز كنانى به سختى با شاميان جنگ مى كرد. او، كه فرزندى خردسال به نام محمّد با خود داشت ، از قبيله كنانه ، كه در لشكر شام بودند، تـقـاضـا كـرد مـحمد را در پناه خود نگه دارند و سالم به خانواده اش برسانند. شاميان گفتند: بـه خـودت هـم امـان مـى دهـيـم ، بـه مـا مـلحـق شو، امّا عبداللّه نپذيرفت و دليرانه جنگيد تا به شهادت رسيد.(141)
كرب بن يزيد، از فرماندهان توّابين ، به همراه يك صد تن از يارانش دليرانه مى جنگيد. ابن ذى الكلاع ، از فرماندهان دشمن ، به او و يارانش پيشنهاد امان داد، امّا او گفت : ما در دنيا در امان بـوديـم ، ولى بـراى امـان از عـذاب آخـرت قـيـام كـرديـم . آنـان جـنـگيدند تا همگى به شهادت رسيدند.(142)
صـخـر بـن هـلال مـزنـى بـا سـى تـن از يـاران خـود مـردانـه جـنـگـيـد تـا هـمـگـى بـه شـهـادت رسيدند.(143)
تـعـداد اندك و باقيمانده توّابين همچنان مردانه مى جنگيدند. پرچم فرمانده بر زمين مانده بود. عـبـداللّه بـن وال بنابر وصيّت سليمان ، فرماندهى را به عهده گرفت ، ياران را به مقاومت و پـايـدارى خـوانـد، پـرچـم سـرنـگـون شده توّابين را بلند كرد و فرياد زد: (هر كس زندگى جـاويد مى خواهد و طالب آسايش ابدى است و رستگارى و شادى واقعى را كه در آن اندوهى نيست مـى جـويد و قرب الهى را مقصد قرار داده است ، با اين گمراهان بجنگد كه راه بهشت همين است . هان ، به سوى بهشت جاويدان بشتابيد.!)
بعد از ظهر شد و تعداد اندك توّابين به فرماندهى عبداللّه و رفاعه به شدّت مقاومت كردند و جـمـعى كثير از شاميان را به هلاكت رساندند و آنان را عقب راندند، امّا دشمن ، كه تعدادش بسيار بـود، حـمـله اى سنگين را تدارك ديد و آنان را زير فشار قرار داد. به ناچار توّابين مجبور به عـقـب نـشـيـنـى شـدنـد. آن هـا تـنـهـا از يـك جـبـهـه مـى تـوانـسـتـنـد حـمـله كـنـنـد، آن هـم جـبـهـه مقابل بود. با وجود اين ، همچنان مقاومت كردند وجنگيدند تا شب فرا رسيد.
ادهـم ابـن مـحـرز، يـكـى از فـرمـانـدهـان دشـمـن ، بـا سـواران خـود از مـقـابـل ، بـا فـرمـانـده تـوّابـيـن ، عـبـداللّه بـن وال ، مـى جنگيد عبداللّه اين آيه را خواند: (وَ لا تـَحـْسـِبَنَّ الِّذينَ قُتِلُوا فى سَبيلِ اللّهِ اَمْواتا...)(144)(يعنى : گمان مدار آنان كه در راه خـدا كـشـتـه شـده انـد مرده اند... .) ادهم اين آيه را كه شنيد، خشمگين شد، به عبداللّه حمله بـرد و بـا ضربتى دست او را قطع كرد و رهايش ساخت و گفت : دوست نداشتم كشته شوى ، مى خـواسـتم به نزد خانواده ات برگردى . عبداللّه گفت : (بد گمان بردى به خدا، دوست ندارم همچون تو دست سالمى در بدن داشتم ، بلكه مى خواستم اجر بريدن اين دست نصيب من گردد و اين ثواب از من سلب نشود.)
ابـن ادهـم بـاز از سخنان شجاعانه عبداللّه خمشگين شد و نيزه اش را در بدن او فرو برد. امّا او با همان وضع ، از خود دفاع كرد و به جنگ ادامه داد تا به شهادت رسيد.
عبداللّه بن وال يكى از پرهيزگارترين و برترين فقها و از بزرگان و زهّاد زمان خود بود.
وقـتـى عـبـداللّه كـشـتـه شـد، رفـاعـة بن شداد پرچم را برداشت ، چون فقط اندكى از ياران او باقى مانده بودند، تصميم گرفت عقب نشينى كند، و گفت : (برگرديم شايد خداوند در جبهه اى ديـگـر، مـا را بـه مصاف آنان برد.) امّا عبداللّه بن عوف به او گفت : (اگر باز گرديم ، همه هلاك خواهيم شد. آنان ما را تعقيب خواهند كرد و احدى از ما را زنده نخواهند گذاشت . اگر كسى هـم زنـده بـمـانـد، اعـراب او را گـرفـتـه و تـحـويـل دشـمـن خـواهـنـد داد. ايـن خـورشـيـد در حال غروب كردن است . ساعتى مقاومت مى كنيم و مى جنگيم تا شب شود. وقتى هوا تاريك شد، بر اسب هاى خود مى نشينيم و محل را ترك مى كنيم ، زخميان را هم با خود مى بريم . شب را تا صبح مى رويم و با خيال راحت خود را به جاى امنى مى رسانيم تا به كوفه باز گرديم .
رفـاعه اين نظر را پسنديد و پرچم را به حركت در آورد و به جنگ ادامه داد. شاميان ، كه تعداد انـدك آنـان را ديـدنـد، مـى خـواستند همه را قتل عام كنند، امّا پايدارى و شجاعت توّابين مانع شد. آنان توانستند تا شب مقاومت كنند و شب هنگام صحنه نبرد را ترك كردند.(145)
بازگشت به كوفه
سـيـاهـى شـب بـر همه جا سايه افكند، هياهوى جنگ و فريادهاى رزمندگان با رسيدن شب خاموش شد، اجساد كشته شدگان و شهدا در همه جا پراكنده بود و حماسه تاريخى و شجاعت بى نظير توّابين در آن روز، پايان يافت .
از هر دو طرف ، كشته ها و مجروحان بسيار بود. تعداد اندك توّابين به دستور رفاعه ، خود را بـراى فـرار و بـازگشت مهيّا نمودند. زخمى ها را جمع آورى كردند و هر كس را به رزمنده اى از قـوم خـودش تـحـويـل دادنـد تا همراه خود بياورد. آنان شبانه با مجروحان خود، صحنه را ترك كـردنـد و خـود را بـه مـنـطـقـه قـرقـيـسـيـا رسـانـدنـد؛ ايـن كـار را بـا احـتـيـاط كامل انجام دادند.
صـبـح روز بـعـد حـصـيـن بـن نـمـيـر مـتـوجـّه شـد كـه طـرف مقابل ، صحنه را ترك كرده و همگى رفته اند .بعضى مى خواستند آنان را تعقيب كنند، امّا حصين اين راءى را نپذيرفت واز تعقيب آنان منصرف شد.
بازماندگان توّابين مجدّدا بر زفر بن حارث كلابى وارد شدند. زفر از حادثه اى كه براى شـيـعـيـان پيش آمده بود، بسيار متاءثّر گرديد و پيشنهاد كرد كه آنان در پناه او، در همان دهكده بـمـانند. امّا آنان نپذيرفتند و تنها سه روز در آن جا ماندند. زفر از آنان پذيرايى كرد و به آن ها توشه و وسايل مورد نياز داد و روانه كوفه نمود.(146)
در بـين راه ، نيروهاى مدائن همراه با سعد بن حذيفه ، كه آنان را فرماندهى مى كرد و به قصد يـارى تـوّابـيـن در حـركـت بـودنـد، به بازماندگان توّابين برخورد نمودند. طرف ديگر نيز نـيـروهـاى بـصـره بـه فـرماندهى مثنّى بن مخربه سر رسيدند و در محلى به نام صندوداء با بازماندگان توّابين برخورد كردند.
مـتاءسّفانه نيروهاى كمكى دير رسيده بودند. قطعا اگر به موقع مى رسيدند، سرنوشت جنگ به شكل ديگرى بود. آنان از وضع جبهه و كشته شدگان آگاه شدند و از اين كه نتوانستند به موقع برسند، آشفته و پشيمان گرديدند و به ناچار، به طرف شهرهاى خود بازگشتند.
پيام مختار از زندان
مـخـتـار، قهرمان خونخواه و مرد مصمّم انتقام ، آن زمان كه رفاعه و يارانش از جبهه بازگشتند در زنـدان كـوفـه بـود. وقـتـى بـه او خـبـر رسـيـد، پـيـامى محرمانه با اين مضمون براى رفاعه فرستاد:
مـرحـبا و آفرين بر شما؛ گروهى كه خداوند ثواب و اجر آنان را بس عظيم داشته واز كار آنان خـوشـنـود اسـت ! بـه خداى كعبه سوگند، قدمى كه برداشتيد و به هر محلى كه رسيديد يا هر فـراز و نـشـيـبـى را كه در اين مسير در نورديديد، خداوند براى آن ، اجرى عظيم و ثوابى بى مانند منظور داشته . اين ثواب از يك دنيا بزرگ تر و فزون تر است .
سليمان ، آن پيرمرد بزرگ ، حق خود را ادا كرد و خداوند او را به نزد خود برد و روح بلند او را با ارواح انبيا و صدّيقين و شهدا وصالحان قرين نمود. اگر چه او در شرايطى نبود كه شما را بـه پيروزى برساند. (زيرا با فنون جنگ چندان آشنا نبود)، امّا من مى توانم راه او را بهتر بـپـيـمـايـم شـمـا را آن طـور كه مى خواهيد، به هدفتان برسانم . من آن امير ماءمور، امين ماءمون ، كـشـنـده ديـوصـفـتـان جـبـّار، كـيـنـه جـوى و مـنـتـقـم از دشـمـنـان ديـن ، و خـون خـواه و طـالب حـق پايمال شده هستم .
شـمـا آمـاده شـويـد واسـتـعداد خود را تكميل و آشكار كنيد. من به شما بشارت مى دهم كه خود به كـتـاب خـدا و سنّت پيامبر(ص) و خون خواهى خاندان او و دفاع از مستضعفان و جهاد با مجرمان و روادارندگان حرام قيام خواهم كرد.(147)
بـاقـيـماندگان توّابين با مختار ارتباط پيدا كردند و بعدا در قيام مختار شركت نمودند و او را يـارى دادنـد. (شـرح آن خـواهـد آمد.) مورّخين تاريخ شهادت سليمان بن صرد و توّابين را در ماه ربيع الاخر سال 65 ه.ق مى دانند.(148)
......................................................................................................................................
ادامه دارد...
دوشنبه 30 دي 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 181]