تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 16 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):ما (اهل بيت) ستون هاى حق را استوار و لشكريان باطل را متلاشى كرديم.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826581450




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

ماه تو كه مي‌رسد مشكي ديگر دلگير نيست


واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: ماه تو كه مي‌رسد مشكي ديگر دلگير نيست
خانه فيروزه‌اي- مناف يحيي‌پور:
مي‌خواستم به تو فكر كنم و درباره تو بنويسم. مي‌خواستم درباره تو و از كارها و حرف‌هاي تو بخوانم و بعد، دريافت و حس خودم را روي كاغذ بياورم.

مي‌خواستم به تو چشم بدوزم و لبخند و بغض و اشكم را يك‌جا جاري كنم.

مي‌خواستم... ولي تو آن‌قدر بالا رفته‌اي كه ديدم وقتي به تو فكر كنم، خودم را با فاصله‌اي‌ كه از تو دارم مي‌سنجم و انگار باز هم خودم را مي‌بينم. وقتي ‌از تو مي‌خوانم، بيشتر راه پيشِ رويم روشن مي‌شود. و وقتي‌ به تو نگاه مي‌كنم، مي‌خواهم به خودم هويتي ببخشم.

به تو كه فكر مي‌كنم، مي‌بينم حضورت را و نشانه‌هايت را خيلي جاها مي‌توانم دنبال كنم. انگار كسي مرتب نام تو را و نشانه‌هاي ‌تو را در زندگي و وجودم كاشته است؛ نشانه‌هايي كه ريشه بعضي از آنها پيش از تولدم، شكل گرفته و جوانه زده است.

بدم نمي‌آيد كه خودم را با نشانه‌هاي تو ببينم؛ خودم را با نشانه‌هاي تو پيدا كنم؛ خودم را با مهر تو بشناسم و هر وقت خودم را مرور مي‌كنم، حضور تو را حس كنم. خودم را مرور مي‌كنم. توي شهر كوچكي بزرگ شده‌ام كه در هر گوشه و هر خانه‌اش، نام و نشاني از تو پيدا بود.

عكس: محسن موسوي زاده ، مشهد

ماه تو كه مي‌رسيد، تقريباً همه خانه‌هاي شهر، پرچم تو را بر سردر و بر پشت‌بام‌هاي‌ كاه‌گلي مي‌زدند. دو طرف كوچه‌ها و خيابان‌ها، پرچم‌هاي ‌سياه و سبز و سرخ تو در اهتزاز بود و هركدام حرفي داشت انگار. يكي از عزاداري تو خبر مي‌داد و آن يكي از راه و رسم و دين و آيين پدربزرگت و سومي هم از آمادگي براي مبارزه با ستم.

ماه تو كه مي‌رسيد، تا 40 روز يا دو ماه، هر روزِ شهر، مردم دسته دسته نام تو را زمزمه مي‌كردند. هر روزِ شهر، كوچه‌ها و خيابان‌ها شاهد قدم‌هاي دسته‌هاي عزاداران تو بودند كه از اين خانه به آن خانه و از اين مسجد به آن تكيه مي‌رفتند تا همه جا نام تو برده شود؛ تا همه جا ذكر تو خوانده شود؛ تا مبادا هواي ‌يك خانه و يك كوچه از نبردن نام تو و از نبودن به ياد تو نفس‌تنگي بگيرد.

ماه تو كه مي‌رسيد، مشكي دلگير نبود. مشكي، رنگ محبوب كودكي ‌و نوجواني ما در ماه تو بود. اصلاً پيراهن مشكي ما، پيراهن ماه تو بود. نه دلمان مي‌آمد آن پيراهن را به مناسبتي ديگر بپوشيم و نه در ماه تو آن را از تن درمي‌آورديم. راست راستكي در آن روزها، مشكي رنگ عشق و رنگ هويت ما بود. اصلاً انگار با اين رنگ، با يكديگر و با ديگراني ‌كه ممكن بود نبينيم‌شان، حرف مي‌زديم. مشكي، زبان حال ما بود.

* * *

حالا هم كه به دوروبرم نگاه مي‌‌كنم؛ مي‌بينم هنوز دوست دارم توي ‌دسته‌هاي نوجوان‌ها باشم يا توي دسته‌هاي بزرگ، اين طرف‌تر، نزديك نوجوان‌ها بمانم و همراه آنها سينه بزنم و نذري بگيرم.

آن روزها، بزرگ‌ترها را خيلي نمي‌ديدم و حالا نمي‌دانم دلم را در كدام بخش از ماه تو جا بدهم كه نه از آنها خيلي‌ جا بمانم و نه از اينها خيلي دور شوم.

نمي‌دانم چرا، ولي‌ هنوز وقتِ بادسته رفتن انگار نوجوان مي‌شوم، كودك مي‌شوم. هنوز فكر مي‌كنم چه‌قدر مي‌توانم به تو نزديك شوم؟ هنوز از خودم مي‌پرسم آن‌قدر بزرگ شده‌ام كه آرزو كنم كاش با تو بودم؟

عكس: ‌حميدرضا مجيدي/اراك(چهارمين جشنواره عكس رشد)

آن روزها، محرم‌هاي گرم تابستان تشنگي ‌را به همه‌ما مي‌چشانيد و حالا گاهي محرم‌هاي‌ سرد و پرسوز زمستان، انگار شلاق سرد ستم را بر تن و جانمان مي نشاند.

آن روزها، شربت خنك تو بود كه كاممان را شيرين مي كرد و حالا چاي داغ توست كه توي ‌خيابان گرممان مي‌كند و در هر دو حال، چون هم آن شربت و هم اين چايي مال توست، خجالت نمي‌كشيم كه براي ‌گرفتن و نوشيدنش بايستيم.

* * *

خجالت نمي‌كشيم كه براي‌ گرفتن غذا و چايي و شربت نذري تو بايستيم و بگيريم؛ ولي‌ با خودم فكر مي‌كنم براي شنيدن صداي تو، براي‌ شنيدن حرف‌هاي تو هم خجالت نمي‌كشيم بايستيم؟ اصلاً براي ‌شنيدن و فهميدن صداي ‌تو، براي ‌ديدن نگاه تو چه كار مي‌كنيم؟

نمي‌دانم. مي‌دانم و نمي‌دانم. مي‌دانم رازي و گوهري ويژه داري كه اين همه سال، اين همه آدم را در جاهاي‌ مختلف و سن‌هاي گوناگون، دسته دسته جمع مي‌كني و دنبال خود مي‌كشي؛ رازي‌ كه رنگ تو را ماندني‌ كرده و گوهري كه با آن، رنگ تو انگار رنگ خدا شده. و نمي‌دانم. نمي‌دانم چه‌قدر دارم دنبال تو مي‌آيم؟ چه‌قدر صدايت را مي‌شنوم؟ چه‌قدر به حرف‌هايت گوش مي‌كنم؟ چه‌قدر تو را و دوستانت را درست مي شناسم، فقط حر و حبيب و مسلم و عباس و اكبر سال 60 هجري را نمي‌گويم، هم آنها و هم حر و حبيب و عباس امروزت را. چه‌قدر دشمنانت رامي شناسم، چه‌قدر مي‌توانم عمرسعد و شمر و ابن‌زياد و يزيد امروز را تشخيص بدهم؟

همين روزها راديو سخنراني حدود 40 سال پيش شهيد مطهري را پخش كرد. شهيد مطهري از عمرسعدها و شمرها و ابن‌زيادهاي روز حرف مي‌زد. مي‌گفت به اين فكر كنيم كه اگر امروز امام حسين ع در ميان ما بود، در برابر چه‌ كساني مي‌ايستاد و با چه كساني ‌مبارزه مي‌كرد؟ و چه كساني ‌در برابر امام حسينع مي‌ايستادند؟ مي‌گفت كه ابن زياد و يزيد امروز را بايد در ميان سران رژيم صهيونيستي جست‌وجو كرد؛ در ميان همان‌ها كه حاضرند به هر جنايتي در حق مردم و به‌ويژه كودكان و نوجوانان فلسطيني دست بزنند.

* * *

ياد حرف‌هاي تو مي‌افتم. ياد حرف‌هايي كه در باره تو مي‌شنيديم و مي‌گفتيم. ياد اين مي‌افتم كه گفته‌اي ‌آي مردم! نمي‌بينيد كه حق كنار گذاشته شده و به باطل عمل مي‌كنند؟ يا آن كه گفته‌اي‌ من براي‌ ترويج خوبي‌ها و بازداشتن از بدي‌ها و زشتي‌ها و زنده نگه داشتن آيين و سنت پيامبر خداص قيام كرده‌ام و ...

و ياد حرف‌هاي‌خودمان مي‌افتم، كه توي‌ زيارت‌نامه‌ها و نوحه‌ها مي‌گفتيم و مي‌گوييم كه «اي‌كاش با تو بوديم و در راه تو جان خود را فدا مي‌كرديم» يا اين كه «به خدا تا هميشه، تا ابد حسينع را از ياد نمي‌بريم»و ...

فكر مي‌كنم كاش همچنان همان حس‌وحال و همان فكر و باور، در جانمان زنده بماند و باز هم از ته دل بخوانيم كه:

«... چه غم ما را؟
كه عاشقيم و مجازات عشق سنگين است
در آن شبي كه چراغ خموش خيمه تو
گريز پايان را
مجال رفتن داد
به خيمه‌گاه تو مانديم، جرم ما اين است.»*

-------------

* از شاعر معاصر، ساعد باقري (نجواي جنون)
 پنجشنبه 26 دي 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: همشهری]
[مشاهده در: www.hamshahrionline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 168]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن