تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 2 بهمن 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هر كس سه روز آخر ماه شعبان را روزه بگيرد و به روزه ماه رمضان وصل كند خداوند ثواب روزه ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

کلینیک زخم تهران

کاشت ابرو طبیعی

پارتیشن شیشه ای اداری

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

ساندویچ پانل

ویزای ایتالیا

مهاجرت به استرالیا

میز کنفرانس

تعمیرگاه هیوندای

تعمیرگاه هیوندای

تعمیرگاه هیوندای

اوزمپیک چیست

قیمت ورق سیاه

چاپ جزوه ارزان قیمت

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1855800392




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

فرار و بدشانسی بزرگ


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: فرار و بدشانسی بزرگ

خاطره‌ای از یك آزاده یكی از دوستان هم اردوگاهی تعریف می‌كرد: مدتها بود كه دلم از اسارت و از اعمال وحشیانه عراقی‌ها گرفته بود. هر زمان كه از پشت سیم‌های خاردار به آسمان نگاه می‌كردم یا پرنده‌ای را می‌دیدم كه در فضای لاجوردی آسمان آرام بال می‌زند، دلم هوای پریدن می‌كرد و دنیا در برابر چشمانم تیره و تار می‌شد. این فكر لحظه‌ای دلم را آرام نمی‌گذاشت تا این كه تصمیم به فرار گرفتم و همه چیز و همه جا را در هر فرصتی زیر نظر داشتم تا شاید موقعیتی حاصل شود. به گزارش سرویس فرهنگ و حماسه خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، مطلب بالا بخشی از خاطره یكی از آزادگان است. در ادامه این خاطره می‌خوانیم: هر روز حوالی ساعت 3 بعد از ظهر خودرویی برای حمل و نقل زباله‌های اردوگاه به داخل می‌آمد و چون شامل دستگاه زباله خردكن بود، پنهان شدن در انبوه زباله‌ها امكان نداشت. تصمیم گرفتم شانس خود را بیازمایم و با آویزان شدن به زیر خودروی زباله به بیرون از اردوگاه بروم. امید زیادی به موفقیت نداشتم اما همین قدر كه می‌دانستم این عمل عراقی‌ها را به خشم می‌آورد برایم شكلی ‌از انتقام محسوب می‌شد... . خودرو هر روز طبق برنامه‌ای زباله‌ها را بار كرده، سپس به طرف شهر رمادی حركت می‌كرد. دل به دریا زدم و در لحظه‌ای دور از چشم نگهبان‌ها خود را در زیر خودرو مخفی كردم. خودرو به راه افتاد و در حالی كه دلم می‌لرزید از اردوگاه بیرون رفت؛ اما آن روز نمی‌دانم چرا راننده مسیر دیگری را انتخاب كرد و به پاركینگی كه درست روبه‌روی اردوگاه بود رفت و در كمال تعجب خودرو را خاموش كرد و پیاده شد و رفت. گفتم: حتما كاری دارد برمی‌گردد، ساعتی منتظر شدم دستانم تاب‌وتوان نگهداری بدنم را نداشت. آرام در زیر ماشین روی زمین نشستم. كسی مرا نمی‌دید. پاركینگ با اردوگاه بیشتر از چند متر فاصله نداشت؛یعنی درست آن سوی سیم‌های خاردار واقع شده بود و جزوی از پادگان بود. امیدی به بیرون رفتن نبود. به راننده لعنت می‌فرستادم. تا چند دقیقه دیگر سوت "داخل‌باش" به صدا درمی‌آمد و با آمار عراقی‌ها فرار من مشخص می‌شد. تصمیم عجیبی گرفتم و آن این بود كه به اردوگاه باز گردم! اما چگونه كه مرا نبینند؟ راهی به جز در اصلی نبود. آرام به راه افتادم. دو تن از سربازان عراقی از كنار من گذشتند و نگاهی به سرتاپای من كردند؛ اما چیزی نگفتند. به داخل در ورودی رفتم و به نگهبانها گفتم: "می‌خواهم داخل بروم!" آنها با سر و صدای زیاد دور مرا گرفتند كه اینجا چه می‌كنی؟ گفتم: "یكی از افسران شما مرا برای بیگاری به بیرون آورده است". نگاهی به هم انداختند و گفتند: "چگونه تو از این در رفته‌ای كه تو را ندیده‌ایم"؟ خود را به نفهمی زدم و گفتم:"من چه می‌دانم. از آن افسر بپرسید!" یكی از آنها به دیگران گفت. دیگران هم حرف مرا تصدیق كردند. برخورد من با آن خونسردی عجیب، آنها را به شك و تردیدی فرو برده بود ... . عاقبت شاید از ترس اینكه مسوؤلیت این امر متوجه آنان شود آرام در را به روی من گشودند و مرا به سرعت به داخل فرستادند و من بدون هیچگونه مشكلی به میان بچه‌ها باز گشتم. با وجود اینكه حدود یك ساعت‌ و نیم در خارج از اردوگاه به سر برده بودم. بعدها متوجه شدم كه آن روز، روز تعطیلی در عراق بود و راننده ماشین پس از باركردن زباله‌ها به دنبال كار خود رفته بود! هر وقت این خاطره را به یاد می‌آورم به بدشانسی خودم و به حالت عراقی‌ها و به كل قضیه خنده‌ام می‌گیرد. مدتها بعد وقتی جریان را برای یكی‌ دو تن از دوستان نزدیكم تعریف كردم هیچكس باور نكرد. تهیه و تنظیم: مؤسسه‌ فرهنگی پیام آزادگان   





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 285]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن