محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1829145855
عنصر تبليغ در نهضت حسيني از نگاه استاد شهيد مطهري (قسمت هفتم )
واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: عنصر تبليغ در نهضت حسيني از نگاه استاد شهيد مطهري (قسمت هفتم )
كتاب "حماسه حسيني" مجموعهاي مشتمل بر سخنرانيها و يادداشتهاي استاد مطهري در باره واقعه كربلا است. در اين گزارش عنصر تبليغ در نهضت حسيني(تبليغ در اسلام) به نقل از اين كتاب منتشر مي شود.
كتاب "حماسه حسيني" مجموعهاي مشتمل بر سخنرانيها و يادداشتهاي استاد مطهري در باره واقعه كربلا است. در اين گزارش عنصر تبليغ در نهضت حسيني(تبليغ در اسلام) به نقل از اين كتاب منتشر مي شود.
جلسه هفتم :" شرايط مبلغ و تاثير تبليغي اهل بيت امام حسين ع در مدت اسارتشان "
بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين باري الخلائق اجمعين والصلوه والسلام علي عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابي القاسم محمد صلي الله و عليه و آله و سلم و علي آله الطيبين الطاهرين المعصومين . الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله و كفي بالله حسيبا »
بحثي كه باقي ماند دو چيز بود ، يكي شرايط پيام رسان كه در بحث كلياي كه راجع به تبليغ ميكرديم ، آن را يكي از شرايط چهارگانه موفقيت يك پيام شمرديم . گفتيم كه يك پيام براي اينكه موفق باشد چند شرط لازم دارد، اولين شرط، قدرت محتوي و به تعبير قرآن حقانيت آن پيام است. دوم، بكار بستن متد و روش و اسلوب صحيح پيام رساني است . سوم استفاده كردن از وسائل و امكانات طبيعي و صنعتي هر دو ولي به صورت مشروع و با پرهيز از افراط و تفريط . افراط به معني استفاده كردن از وسايل نامشروع كه قهرا نتيجه معكوس ميدهد ، و تفريط به معني جمود ورزيدن [ در استفاده از وسائل مشروع كه آنهم باعث ضعف نيروي تبليغي ميشود . چهارم كه باقي ماند ، لياقت و شخصيت شخص پيام رسان است . همچنين در مسئله عنصر تبليغ در نهضت حسيني كه توام بود با بحث تبليغ ، قسمتهايي از تاثير تبليغي اهل بيت عليه السلام در مدت اسارتشان از كربلا تا كوفه و از كوفه تا شام و در كوفه و شام و بعد در دوره به اصطلاح آزاديشان كه شكل اسير نداشتند و از شام به مدينه فرستاده شدند باقي ماند و لازم بود در اين باب بحث كنيم . اين دو قسمت باقيمانده قهرا به يكديگر مربوطند . مسئله شرائط مبلغ و پيام رسان از آن مسائلي است كه درست نميدانم به چه علتي در جامعه ما خيلي كوچك گرفته شده است . ارزش بعضي از مسائل در جامعه محفوظ است ، ولي ارزش واقعي بعضي ديگر به علل خاصي از بين ميرود مثالي برايتان عرضميكنم : يكي از شئون ديني اجتماعي ما مقام افتاء و مرجعيت تقليد است كه يك مقام عالي روحاني است . خوشبختانه جامعه ما اين مقام را در حد خودش ميشناسد . هر كس كه فيالجمله به امور مذهبي وارد باشد ، وقتي ميشنود مرجع تقليد ، فورا در ذهنش مردي كه اقلا چهل پنجاه سال به اصطلاح استخوان خرد كرده ، زحمت كشيده ، سرش در قرآن و تفسير و حديث و فقه بوده ، سالها پيش استادان عاليقدر درس خوانده ، سالها تدريس كرده ، كتابها نوشته و تاليف كرده مجسم ميشود . و اين درست است و بايد هم چنين باشد و خدا نكند كه اين مقام در ذهنها سقوط بكند ، آنچنان كه مقام تبليغ و مبلغ سقوط كرده است . در دوران گذشته اسلام ، مطلب ، اين طور نبوده است . شما اگر به كتب رجال مراجعه بكنيد ميبينيد عده زيادي از علماء به نام واعظ يا خطيب معروفند : خطيب رازي ، خطيب تبريزي ، خطيب بغدادي ، خطيب دمشقي ، اينان كساني هستند كه كلمه خطيب جزء نامشان نيست . اينها چگونه اشخاصي بودند ؟ آيا در حد يك روضهخواني بودند كه ما اكنون در جامعه خودمان ميشناسيم ؟ هر كدام از كساني كه بنام خطيب معروف هستند ، دريائي از علم بودهاند . مثلا خطيب رازي همين فخرالدين رازي معروف است امام فخر كه يكي از كتابهايش " تفسير كبير " است كه در سي جزء منتشر شده است و كتاب بسيار بزرگي است مثل اينكه اخيرا در بيست جزء منتشر كردهاند ، و يكي از تفاسيري است كه مزاياي بسيار زيادي دارد . اين مرد در طب ، نجوم ، فلسفه ، منطق ، حديث ، فقه و وعظ و خطابه وارد بوده و كسي است كه اشارات بوعلي سينا را شرح كرده و ايرادها بر بوعلي سينا گرفته است و تنها خواجه نصيرالدين طوسي بود كه توانست ايرادهاي او را از بوعلي سينا رفع و برطرف كند . اين شخص ، يك واعظ و خطيب زبردست در تاريخ اسلام است . آنكه به خطيب بغدادي معروف است ، صاحب كتاب " تاريخ بغداد " است كه يكي از مدارك معتبر تاريخي اسلامي است . آنكه به او خطيب تبريزي ميگويند همين كسي است كه در متن كتاب " مطول "كه يكي از متون اصلي ادبيات عربي در علم معاني و بيان و بديع است ، از اوست . و همچنين اشخاص ديگر . مثلا مرحوم مجلسي رضوان الله عليه ، از علماي بزرگ شيعه است كه در عين حال يك واعظ و خطيب بوده است . در گذشته در ميان علماي اسلام مقام خطيب و مبلغ و واعظ ، مقام كسي كه اسلام را معرفي ميكرد ، همپايه مقام مرجعيت تقليد بود ، يعني همين طور كه امروز اگر كسي ادعا كند كه من رساله نوشتهام و مرجع تقليدم ، محال است كه شما قبول بكنيد ، و ميپرسيد خوب آقا كجا و پيش كدام مجتهد درس خوانده ؟ و اين آقا سنش هنوز مثلا چهل سال بيشتر نيست ، در گذشته در مورد يك مبلغ نيز اينچنين دقيق بودند . در سن چهل سالگي ادعا ميكند كه من مرجع تقليد هستم ، ديگر نميداند كه نه آقا ، درس خواندن خيلي لازم است ، چهل ، پنجاه سال درس خواندن لازم است تا كسي به اين پايه برسد كه بتوان او را مجتهد ، فقيه ، مفتي و شايسته براي استنباط و استخراج احكام فقهي و شرعي دانست . مثلا اگر ميگويند مرحوم آيت الله بروجردي ، شما اجمالا و بطور سربسته ميدانيد كه اين مرد چندين سال زحمت كشيده است ، تا نزديك سي سالگي در اصفهان بوده ، در اين شهر اساتيد بزرگي ديده ، فقه و اصول و فلسفه و منطق را تحصيل كرده است . در حالي كه در اصفهان يك استاد محقق و مجتهد بوده و به مقام اجتهاد رسيده است ، به نجف ميرود و در حوزه درس مرحوم آيت الله آخوند خراساني شركت ميكند و سالها يكي از بهترين شاگردان ايشان بوده است . مرحوم آقا سيد محمد باقر قزويني يكي از علماي قم بود ، پير مرد بود و تقريبا سالهاي اولي كه ما در قم بوديم ، يعني سي سال پيش فوت كرد . ايشان نقل ميكرد كه ما در درس مرحوم آخوند خراساني بوديم آخوند خراساني از آن مدرسهايي است كه در جهان اسلام كم نظير بوده ، يعني اولا در اصول ، ملاي فوق العاده و از اساتيد اين علم است و ثانيا در فن استادي بينظير بوده ، در بيان و تحقيق و تقرير ، عجيب بوده ، در حوزه درسش هزار و دويست نفر شركت ميكردهاند كه شايد پانصد تاي آنها مجتهد بودهاند ميگويند صداي رسايي داشت به طوري كه صدايش بدون بلند گو فضاي مسجد را پر ميكرد . يك شاگرد اگر ميخواست اعتراض بكند ، حرف بزند ، بلند ميشد تا بتواند حرفش را به استاد برساند يك وقت همين مرحوم آيت الله بروجردي كه در آن وقت جوان بود ، بلند شد ، اعتراض به حرف استاد داشت ، حرف خودش را تقرير كرد ايشان هم بسيار خوش تقرير بودهاند ، ما در پير مردي ايشان اين را ديديم . البته دهانشان كمي لرزش داشت ولي ميگفتند در جوانيشان عجيب بودهاند مرحوم آخوند گفت يكبار ديگر بگو ،بار ديگر گفت ، آخوند فهميد راست ميگويد ، ايرادش وارد است ، گفت الحمدالله نمردم و از شاگرد خودم استفاده كردم . تازه اين مرد بعد از چند سال نجف ماندن بر ميگردد به ايران . مگر در اين موقع به مقام مرجعيت تقليد ميرسد ؟ نه ، تازه سي سال ديگر يكسره كار ميكندمن در سال بيست و دو اين توفيق را پيدا كردم كه رفتم بروجرد در خدمتشان ايشان در زمستان بيست و سه آمدند به قم و در سال بيست و دو هنوز در بروجرد بودند ، ماه شعبان بود ، پانزدهم شعبان كه شد طبق سنت ، آن درسي را كه ميگفتند خارج مكاسب بود تعطيل كردند ، گفتند اين پانزده روز را ميخواهم يك بحث كوچكي بكنيم و يادم هست بحث مسيحيت را پيش كشيدند و گفتند من اين مسئله را در حدود چهل و چند سال پيش كه در اصفهان بودم يكبار مطالعه كردهام ، تحقيق كرده و نوشتهام و نوشته ام را دارم ، و بعد از آن ديگر به اين مسئله مراجعه نكردهام . حالا ميخواهم بعد از چهل و چند سال بار ديگر روي اين مسئله مطالعه بكنم . بعد خودشان گفتند ميخواهم به نوشتههاي خودم مراجعه نكنم بلكه از نو مطالعه بكنم و سپس مراجعه كنم ، ببينم آيا با آن وقت فرق كرده يا نه ؟ بعد از ده پانزده روز كه بحث كردند ، رفتند آن جزوه خودشان را آوردند . وقتي خواندند ديدند تمام آنچه كه حالا به ذهنشان رسيده است ، در چهل و چند سال پيش نيز رسيده ، با اين تفاوت كه ذهن حالا پختهتر و ورزيده تر شده و آن وقت اصوليتر و قاعدهايتر بوده ، حالا به متن اسلام واردتر است . گفتند از نظر تحقيق فرق نكرده ، فقط ذهن ما فقاهتيتر شده است . حالا ببينيد اين ، مقام يك مرجع تقليد است و بايد هم چنين باشد . و من از اين ميترسم كه جامعه ما اين را فراموش بكند ، مردم ، افرادي را كه صلاحيت ندارند ، بپذيرند ولي اين مقام محفوظ است و بايد هم محفوظ باشد . اگر بگويم مقام تبليغ اسلام ، رساندن پيام اسلام به عموم مردم ، معرفي و شناساندن اسلام به صورت يك مكتب ، از مرجعيت تقليد كمتر نيست ، تعجب نكنيد . مقامي است در همان حد . البته براي مرجعيت تقليد يك چيزهايي لازم است كه براي يك مبلغ لازم نيست ، ولي جامعه ما به اين مسئله كه ميرسد ، همه چيز را فراموش ميكند . شما ببينيد در جامعه ما سرمايه مبلغ شدن چيست و مبلغ شدن از كجا شروع ميشود ؟ اگر كسي آواز خوبي داشته باشد و بتواند چهار تا شعر بخواند ، كم كم به صورت يك مداح در ميآيد ، ميايستد پاي منبرها و شروع ميكند به مداحي و مرثيه خواندن . بعد شما ميبينيد كه يك شالكي هم به سر خودش بست و آمد روي پله اول منبر نشست مدتي به اين ترتيب سخن ميگويد ، بعد ، از كتاب جودي ، جوهري ، جامع التفصيل ، حكايتي ، قصهاي نقل ميكند و يا به اصطلاح از صدرالواعظين نقل ميكند كه وقتي از او ميپرسي از كجا نقل ميكني ؟ ميگويد از صدرالواعظين يا لسان الواعظين . هر كس خيال ميكند كتابي است به نام صدرالواعظين ، وقتي كه دقت ميكنيم ميفهميم كه ميخواهد بگويد از سينه ديگران ، از زبان ديگران شنيدهام . چند تا از اين ياد بگير ، چند تا از ديگري ، دروغ ، راست ، اصلا خبر ندارد قضيه چه هست . كم كم چهار تا پا منبري جور ميكند و از پله پائين ميآيد پله بالاتر ، كم كم ميآيد بالاتر ، و عوام مردم را جمع ميكند . و اكثر بانيان مجالس فقط روي يك مسئله تكيه ميكنند و آن جمعيت كشيدن است كه چه كسي بهتر ميتواند جمعيت جمع بكند . بابا آخر اين جمعيت كشيدن براي حرف حسابي گفتن است . بعد كه جمعيت جمع شد ، چه حرفي ميگويد ! اين خيانت است به اسلام . خيانت است نسبت به اسلام كه از يك آواز گرم مطلب شروع بشود . و اين قاعدهاي است كه عموميت دارد و در بسياري از جاها كه ما بودهايم ، معيار و ملاك همين بوده است و از امثال چنين چيزي مطلب شروع ميشده است و واي به حال ما در اين عصر ، در عصر علم ، در عصر شك و ترديد ، در عصر شبهه ، در عصري كه براي اسلام اينهمه مخالف خوانيها هست و روزي نيست كه در روزنامهها يا مجلات آدم يك چيزي بر عليه اسلام نبيند يا در مقالات راديوئي يك گوشهاي نشنود . چرا روزنامهها درباره كلمه مهرجو درست كردهاند ؟ ! در چنين عصري تو بايد بلد باشي حرف خودت را خوب بزني ، استدلال بكني . اگر در اعصار گذشته ، مبلغ شرايط سخت و سنگيني داشت ، در زمان ما آن شرايط ، ده برابر و صد
برابر شده است . اولين شرط براي يك نفر مبلغ ، شناسايي خود مكتب است ، شناسايي ماهيت پيام است . يعني كسي كه ميخواهد پيامي را به جامعه برساند بايد خودش با ماهيت آن پيام آشنا باشد . بايد فهميده باشد كه هدف اين مكتب چيست ، اصول و پايههاي اين مكتب چيست ، راه اين مكتب چيست و به كجا ميرسد ، اخلاق و اقتصاد و سياست اين مكتب چيست ، معارف اين مكتب چيست ، توحيد و معاد اين مكتب چيست ، احكام و مقررات اين مكتب چيست آخر مگر كسي ميتواند پيامي را به مردم برساند بدون آنكه خودش آن پيام را شناخته و درك كرده باشد ؟ اين مثل اين است كه بگوئيم يك نفر مرجع تقليد باشد اما فقه نخوانده باشد . چطور ميشود كسي مرجع تقليد باشد و بخواهد بر اساس فقه
فتوي بدهد و فقه نخوانده باشد . و يا مثل اين است كه يك نفر ميخواهد طبيب باشد اما پزشكي نخوانده باشد . از اينجا معلوم ميشود كه براي يك نفر مبلغ تا چه اندازه وسعت اطلاعات علمي و شناخت اسلام آنهم به صورت يك مكتب لازم است . اسلام خودش يك مكتب است ، يك اندام است ، يك مجموعه هماهنگ است يعني تك تك شناختي هم فايده ندارد . بايد همه را در آن اندام و تركيبي كه وجود دارد ، بشناسيم . ارزيابي ما درباره مسائل اسلامي بايد درست باشد . براي يك اندام ، يك عضو به تنهايي ارزش ندارد . در اندام انسان ، دست ، پا ، بيني ، چشم ، گوش ، اعضاي دروني مثل معده ، روده ، قلب و مغز هر كدام ، يك عضو هستند . ولي آيا ارزش اين اعضا در اين اندام با اينكه همه لازم و واجب هستند يكجور است ؟ آيا اگر لازم شد ما يك عضو را فداي ديگري بكنيم ، كدام عضو را فداي عضو ديگر ميكنيم ؟ آيا اگر لازمشد ، قلب را فداي دست ميكنيم يا دست را فداي قلب ؟ معلوم است كه دست را فداي قلب ميكنيم . چون آدم بدون دست ميتواند زنده بماند ولي بدون قلب نميتواند ، بدون كبد يا بدون مغز و اعصاب نميتواند
زنده بماند . اسلام هم اينگونه است كه اين خودش بحثي است بنام اهم و مهم . دومين شرط براي كسي كه حامل يك پيام است ، اولا مهارت در بكار بردن وسائل تبليغ و ثانيا شناسائي آنهاست . يعني بايد بداند چه ابزاري را مورد استفاده قرار بدهد و چه ابزاري را مورد استفاده قرار ندهد و بلكه خودش از نظر ابزارهاي طبيعي ، چه ابزاري را داشته باشد و چه ابزاري را نداشته باشد . در حدود دوازده سال پيش ، سخنرانيهايي كردم تحت عنوان " منبر و خطابه " كه در كتابي به نام گفتار عاشورا چاپ شده است . يك سلسله بحثها را من در آنجا ذكر كردهام . در مورد خطبه ، علماء اساسا كتاب نوشتهاند . اصلا خطابه خودش يك فن است ، ظاهرا اول كسي كه در اين فن كتاب نوشته ارسطو است ، و مسلمين كه آثار ارسطو را ترجمه كردند ، خطابه را جزء منطق قرار دادند . بعدها درباره خطابه خيلي حرفها گفتند ، بوعلي
سينا كتابي حدود پانصد صفحه درباره خطابه دارد كه در آن درباره شرايط خطيب ميگويد : بدون شك خطيب بايد يك سلسله شرايط طبيعي هم داشته باشد مثل سخنوري و قدرت بيان . اين خودش نعمتي از نعمتهاي بزرگ الهي است و براي تبليغ ، داشتن اين هنر طبيعي لازم است . « الرحمن علم القرآن خلق
الانسان علمه البيان » . داستان بعثت موسي بن عمران به رسالت را شنيدهايد . بعد از ده سال كه
دوباره ميخواهد به مصر برگردد ، با همسرش حركت ميكند . شبي تاريك و باراني است . زن حاملهاش درد زايمان ميگيرد . هوا هم سرد است و بايد زنش را گرم كند ولي وسيله گرم كردن هم ندارد . ناگهان در نقطهاي از آن بيابان نوري را ميبيند در وادي طور ، وادي سينا . فكر ميكند آتش است . ميرود آنجا ، معلوم ميشود كه آتش نيست ، جريان ، جريان ديگري است . در همانجا موسي بن عمران مبعوث ميشود ، ندا ميرسد كه از اين به بعد رسول ما هستي يعني مبلغ خدا هستي ، پيام ما را بايد به فرعون و فرعونيان برساني . موسي ميفهمد كه يك مبلغ ، شرايطي دارد . پيغمبري خودش را كافي نميداند ، تقاضاهايي دارد : « رب اشرح لي صدري » خدايا به من حوصله فراوان بده ، شرح صدر بده آنچنانكه عصباني نشوم ، ناراحت نشوم ، به تنگ نيايم ، دريا دلم كن كه كار تبليغ دريادلي ميخواهد ، « و يسر لي امري » اين ماموريت سنگين را بر من آسان گردان ببينيد كار تبليغ را ما چقدر كوچك ميشماريم و موسي بن عمران چقدر بزرگ ميشمارد . مؤيد اين مطلب مطلبي است راجع به پيغمبر اكرم . قرآن كريم به پيغمبر اكرم راجع به ماموريتش يعني تبليغ اسلام و هدايت مردم ميفرمايد : « انا سنلقي عليك قولا ثقيلا » عنقريب يك بار سنگين به دوش تو خواهيم گذاشت . باري است كه به دوش پيغمبر سنگيني ميكند ! به دوش پيغمبران سنگيني ميكند ! چه ميگوئيم ما ؟! موسي عليه السلام در ادامه تقاضاهاي خود گفت : « و احلل عقده من لساني خدايا گره را از زبان من باز كن ، به من بياني رسا و گوارا بده ، سخنوري و ناطقه بده . « يفقهوا قولي » 5 به من قدرت تفهيم بده كه آن حقيقتي را كه به من وحي ميكني ، به مردم القاء كنم و مردم بفهمند ، درك كنند . رابطهاي بين من و مردم برقرار كن كه مردم مطلب را عينا آنطوري كه تو ميخواهي از من بگيرند نه اينكه من چيزي بگويم و آنها پيش خود چيز ديگري خيال بكنند نه اينكه من نتوانم آنچه را كه دارم بيان كنم قدرت و قوه بيان يك امر طبيعي است البته مقداري از آن اكتسابي است ، ولي امور طبيعي بايد با تمرين و اكتساب تقويت بشوند . مثل كارهاي ورزشي كه شخص بايد يك استعدادي داشته باشد و اين استعداد در اثر تمرينهاي ورزشي تكميل ميشود . در عين حال خوشبختانه بايد گفت كه در جهان شيعه در اثر بركت امام حسين عليه السلام خطباي بسيار قوي و نيرومند و عاليقدر ، چه از نظر بيان و چه از نظر غير بيان ظهور كردهاند و الحمد لله الان هم چنين افرادي هستند كه انصافا از نظر نطق و سخنوري آيتي هستند . من در نظر ندارم اسم كسي را ببرم ، ولي چنين اشخاصي وجود دارند و جاي تشكر است و افراد زحمت كشيدهاي هستند و انصاف اين است كه در كار خودشان به اندازهاي كه شرايط برايشان مساعد بوده ، زحمات زيادي كشيدهاند . موسي عليهالسلام در ادامه سخنانش ميگويد : « و اجعل لي وزيرا من اهلي هارون اخي » خدايا من فكر ميكنم كه به تنهايي از عهده كار تبليغ و هدايت مردم بر نميآيم ، شريك و همكار ميخواهم . اما من بدبخت هنوز اين طور احساس نميكنم ، هنوز خيال ميكنم كه به تنهايي كافي هستم . همكار يعني چه ؟ همفكر يعني چه ؟ همگام يعني چه ؟ من بايد به تنهايي كار بكنم . ولي موسي ميگويد : خدايا كار تبليغ است ، كار هدايت است ، كار ارشاد مردم است ، من پيغمبر به تنهايي از عهده اين كار برنميآيم ، خدايا براي من يك شريك ، كمك و معاون بفرست . كانديد هم ميكند ، برادرم هارون از هر جهت مرد لايقي است ، خدايا او را به كمك من بفرست . « كي نسبحك كثيرا و نذكرك كثيرا » براي چه ؟ اخلاص خودش را ذكر ميكند : خدايا ما هيچ هدفي نداريم جز اينكه مسبح تو را در دنيا زياد بكنيم ، حق پرست را در دنيا زياد كنيم . براي اين است كه من اين تقاضاها را از تو دارم و اين كمكها را از تو ميخواهم . قرآن عين همينها را درباره پيغمبر اكرم ذكر ميكند ولي به صورت امور تحقق يافته . در مورد موسي به صورت خواسته او ذكر ميكند كه البته مستجاب شد . معلوم ميشود كه خدا پيغمبر را نيز براي همين هدف و رسالت و ايده ، مؤيد كرد به همان خواستهاي موسي بن عمران . ميفرمايد : بسم الله الرحمن الرحيم الم نشرح لك صدرك » اي پيامبر ، اي حبيب ما ، آيا ما سينه ترا باز نكرديم ؟ سينه باز در عربي كنايه از روح وسيع است آيا روح تو را وسيع نكرديم ؟ ترا دريا دل نكرديم ؟ و وضعنا عنك وزرك » . و زر يعني بار سنگين ، به گناه هم كه وزر ميگويند به خاطر اين است كه گناه برخلاف حسنه كار خوب كه براي انسان حكم بال و نيرو را دارد و انسان را پرواز ميدهد و به او نيرو ميبخشد ، بر عكس حكم بار را دارد و انسان را از حركت باز ميدارد . موسي گفت : « يسر لي امري » كار مرا آسان كن . اينجا ميگويد : و وضعنا عنك وزرك »بار سنگين را از دوش تو برداشتيم . « الذي انقض ظهرك » اين خيلي عجيب است . براي توضيح معني انقض مثالي ذكر ميكنم : اگر بالاي يك سقف چوبي ، بار سنگيني مثلا جمعيت زيادي باشد كه ديگر اين سقف توانايي نگهداري آن را نداشته باشد ، يك وقت به اصطلاح عاميانه خودمان صداي جرق و جرق سقف را ميشنويم . عرب اينجا ميگويد : انقض يعني چوبهاي سقف به صدا در آمد كه اگر بار يك مقدار زيادتر باشد ، سقف ميشكند . ميفرمايد : اي پيغمبر ! اين بار سنگين ، ستون فقرات ترا مثل آن چوبها به صدا در آورده بود ، كمرت را خم كرده بود ، پشتت را شكسته بود . بعد پيغمبر را تسليت ميدهد : « فان مع العسر يسرا 0 ان مع العسر يسرا 0 فاذا فرغت فانصب 0 و الي ربك فارغب » هرگز از سختي نترس ، سستيها در سختيها است و باز سستيها در ميان سختيها پايدار ميشود . باز تاكيد ميكند مطمئنا از سختي نترس كه سستيها همراه سختيهاست وقتي اين آيه نازل شد ، چهره پيغمبر اكرم از خوشحالي ميدرخشيد ، متحلل شده بود ، سرخ شده بود ، وعده خدا است ، خدا گفته از سختي نترس ،دوباره به من گفته از سختي نترس . « فاذا فرغت فانصب »از اين كارت كه فارغ شدي باز خودت را به كار پرمشقت ديگري مشغول كن كه تو از سختي و مشقت ضرر نديدي و ضرر نخواهي ديد . « و الي ربك فارغب »اين را ، شيعه اين طور تفسير ميكند كه : ما اين بار سنگين را به وسيله علي عليه السلام براي تو سبك كرديم ، علي را براي تو كمك فرستاديم . و شيعه حق دارد اين حرف را بزند و درست هم هست ، يعني منطق ، همين طور حكم ميكند پيغمبر اكرم در حديثي كه شيعه و سني هر دو روايت كردهاند و متواتر است و سني هم نميتواند آن را انكار بكند زيرا سنيها بيشتر از شيعه روايت كردهاند ، خطاب به علي عليه السلام فرمود : « انت مني بمنزله هارون من موسي » ، تو با من همان نسبت را داري كه هار ون با موسي داشت « الا انه لا نبي بعدي » با اين تفاوت كه هارون پيغمبر بود ولي چون بعد از م ن پيغمبري نيست ، تو بعد از من پيغمبر نيستي . يعني همان طور كه خدا ، تقاضاي موسي بن عمران را مستجاب كرد و برايش در امر
تبليغ و هدايت مردم شريك و كمك فرستاد ، علي جان ! خدا تو را براي من كمك و معاون فرستاده است . پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم خطاب به علي عليه السلام فرمود : " « انت وزيري » . . . " ، كلمه وزير ، در اصل لغت به معناي كمك و معاون است . وزراء را كه به اين نام ميخواندند ، چون كمكهاي پادشاهان بودند . اصلا كلمه وزير به معني كمك دهنده است . اين است كه پيغمبر اكرم خطاب به علي فرمود تو وزير من يعني كمك من هستي همان طور كه هارون وزير موسي يعني كمك موسي بود . ببينيد ، درخواستهاي موسي عليهالسلام : « رب اشرح لي صدري و يسر لي امري و احلل عقده من لساني يفقهوا قولي و اجعل لي وزيرا من اهلي هارون اخي » صددرصد منطبق است با آنچه كه درباره پيغمبر اكرم به صورت انجام يافته است : « الم نشرح لك صدرك 0 و وضعنا عنك وزرك 0 الذي انقض ظهرك 0 و رفعنا لك ذكرك 0 فان مع العسر يسرا 0 ان مع العسر يسرا فاذا فرغت فانصب 0 و الي ربك فارغب . »اگر معني انصب را از ماده " نصب " نگيريم بلكه از ماده " نصب " بگيريم يعني مقصود اين باشد كه علي عليه السلام را به خلافت نصب كن ، باز مطلب صددرصد منطبق با آيات قرآن است . از همه اينها چه نتيجه ميگيريم ؟ نتيجه ميگيريم كه در منطق قرآن ، كار تبليغ ، كار هدايت و ارشاد مردم ، كار بسيار بسيار دشواري تلقي شده است ، در حالي كه در جامعه ما اينقدر كوچك و سبك گرفته ميشود و كار به جائي رسيده كه ديگر اهل علم و فضل ، هر كس كه سواد و معلومات داشته باشد ، ننگش ميآيد برود منبر . ميگويند فلاني مرد عالمي است در شانس نيست كه برود منبر و تبليغ كند . تقصير كيست ؟ تقصير جامعه است ، جامعه اين قدر مقام تبليغ را تنزيل داده و پائين آورده كه هر عالمي ، ننگ و عارش ميآيد ، توهين به خودش ميداند كه شان تبليغ را به عهده بگيرد. الان درجامعه ما الحمدلله اشخاصي هستند كه ذو فضيلتين هستند؛ هم امام جماعت هستندوهم خطيبمثل آقاي دكتر مفتح ولي درجامعه ما شان پيش نماز ازشان مبلغ بيشتر وبالاتر است. پيش نمازي كه هنري نيست ايستادن وديگران به اواقتداء كردن كه هنري نيست. چون من هردو كاررا كرده ام ميگويم. من درمحراب بوده ام پيش نمازي كرده ام درمنبر بوده ام تبليغ كرده ام هميشه ديده واحساس كرده ام كه وقتي درمحراب هستم درنظرمردم محترمتر هستم تا وقتي كه منبر رفته ام. خدا مي داند اين حقيقت است. دريك ماه رمضان من درمسجدي منبر ميرفتم ومدتي ديگرپيش نمازي مي كردم، مي ديدم وقتي كه پيش نماز هيتم درنظر مردم بزرگترو محترمتر هستم تا وقتي كه حرف ميزنم. اين بود كه تشخيص مي دادم كه اين مردم، بي هنري را برهنرترجيح مي دهند. چرا بايد اين جورباشد؟ ما خودمان هستيم كه اين مقام عظيم ومنيع را پايين مي آوريم. پيغمبر اكرم خودش مبلغ بود، واعظ بود، منبر مي رفت. درابتداء منبر نبود، ستوني بود كه رسول اكرم در حال ايستاده به آن تكيه مي كردند وبراي مردم موعظه مي نمودند، بعد دستوردادند منبري ساختند وازآن پس مي رفتند بالاي منبر مي نشستندالبته منبرهاي امروز عين منبر پيغمبر نيست . بيشتر نهج البلاغه ، منبرهاي علي عليه السلام است . نهج البلاغه علي عليه السلام سه قسمت است : خطبهها ، نامهها ، و كلمات قصار . كلمات قصار جملات كوتاهي است كه ايشان در مواقع مختلفي فرموده است . مجموع نامهها و كلمات قصار يك ثلث نهج البلاغه را تشكيل ميدهد . دو ثلث نهج البلاغه خطبههاي مولا است و تازه اينها همه خطبههاي مولا نيست بلكه به قول سيد رضي مختار است از خطبهها ، يعني قسمتهاي انتخاب شده است . و الا خطبهها خيلي بيش از اينها بوده است . مسعودي كه صد سال قبل از سيد رضي بوده است ، در كتاب بسيار معتبر مروج الذهب كه از مدارك معتبر تاريخ اسلام است ، مينويسد الان در حدود چهار صد و هشتاد خطبه از علي عليه السلام در دست مردم است . در صورتي كه در نهج البلاغه بيش از دويست خطبه وجود دارد . تازه اين تعداد را سيد انتخاب كرده و قسمتهايي را نياورده است . بنابراين خطبههاي علي عليهالسلام شايد چهار برابر خطبههاي نهج البلاغه فعلي بوده است . بيشتر نهج البلاغه چيست ؟ همان منبرهاي علي عليه السلام . علي عليه السلام منبر رفته است، منبرهايش را ضبط كرده و در نتيجه براي ما مانده است . و اين ، بيانگر عظمت و اهميت مقام تبليغ در اسلام است ، در صورتي كه در ميان ما كوچك و حقير است . نتيجهاش اين است كه ديگر پيام اسلام نميرسد . خودمان مطلب را خراب كردهايم . و قتي كه به اين وضع اجتماعي و به اين شكل در آمد كه هر عالمي براي اينكه حيثيت و مقامش محفوظ بماند حالا آن عذر درست است يا نه ، من كار ندارم ، بالاخره جريان اجتماعي كار خودش را ميكند ، از خطابه خواندن و تبليغ و هدايت و ارشاد مردم پرهيز داشته باشد ، كار تبليغ و هدايت و ارشاد بدست افرادي ميافتد كه هيچگونه صلاحيتي ندارند و كارشان از جودي و جوهري شروع شده است . آن وقت آيا ميتوان انتظار داشت كه پيام اسلام ، پيام خدا ، پيام پيغمبر ، پيام علي ، اين مكتب عظيم و وسيع داراي جنبههاي مختلف دنيائي و آخرتي ، سالم به دست مردم برسد ؟ چه انتظار غلطي ! مقام شامخ زينب در تبليغ او بروز كرد . شما ببينيد اهل بيت امام حسين عليه السلام چه ماهرانه تبليغ كردهاند . دو سه نكته است كه تا انسان به اينها توجه نداشته باشد ، به ارزش تبليغ اهل بيت و در واقع به ارزش سفر تبليغاتيشان پي نميبرد . كار اباعبدالله حساب شده بود ، يعني اين سفر را به دست دشمن درست كرد ، دشمن ، اين سفر را به وجود آورد . دشمن به خيال خودش اسير حمل ميكند اما در حقيقت دارد مبلغ ميفرستد . نكتهاي را عرض ميكنم ، هميشه در جامعه بشري هر قدرت جابرهاي هر اندازه زور داشته باشد بالاخره نياز به يك پشتوانه فكري و فلسفي و عقيدتي دارد ، يعني يك نظام اعتقادي لازم دارد كه تكيهگاه نظام اقتصادي و سياسي و وضع موجود آن باشد . بشر بالاخره نياز به فكر دارد ، اگر جامعهاي درست به نظام فاسد حاكم بر خود فكر بكند ، محال است كه آن نظام بماند . اين است كه هر نظام موجودي خودش را نيازمند به يك نظام فكري و عقيدتي به عنوان تكيهگاه و پشتوانه ميداند . ميخواهد آن نظام به صورت يك فلسفه باشد ، يك ايسم داشته باشد يا به صورت مذهب باشد . دستگاه يزيد نميتوانست بدون يك پشتوانه فكري و اعتقادي يا لااقل بدون آنكه اعتقادات موجود مردم را توجيه كرده باشد ، كارش را انجام بدهد . خيال نكنيد آنها اين قدر احمق بودند كه بگويند سرها سر نيزه ، گور پدر مردم و افكارشان ، بلكه در هر حال ، در مقام اغفال افكار مردم و القاي يك سلسله افكار و انديشهها بودند تا فكر مردم قانع بشود كه وضع موجود بهترين وضع است ، بايد همين طور باشد . البته در ميان يك عده مردم مذهبي بايد آن فكر، رنگ وصورت مذهبي داشته باشد. چراازشريح قاضي استمداد مي كنند؟ براي اغناي فكر مردم تابه فكرمردم رنگ بدهند، ودادند. دركربلا اين برنامه تاعصرعاشورا موفق بود. امام باقر عليه السلام مي فرمايد سي هزار دركربلا جمع شده بودند براي كشتن پسر پيغمبر ، وكل يتقربون الي الله عزوجل بدمه ، و همه آنها به قصد قربت آمده بودند، به حسين بن علي شمشير ميزدند براي اينكه به بهشت بروند. البته روسا به تعبيري كه فرزدق كرد، جوالشان ازرشوه پر شده بود، ولي توده مردم كه اين حرفها سرشان نمي شد. فكر توده مردم رااغوامي كردند. واين خودش دربرنامه هاي ابن زياد بخصوص نقش اساسي داشت. يزيد دراثر شرابخواري واينكه كله اش داغ ميشد، افسارش پاره مي شد وباطنش را بروز مي داد گفت مستي و راستي . در حال مستي ، حرف راستش را ميگفت كه هيچ چيز را قبول ندارم . مستي ، رسوايش ميكرد و الا خود او هم از اين برنامه استفاده ميكرد . ابن زياد بعد از شهادت اباعبدالله وقتي كه مردم را در مسجد بزرگ كوفه جمع كرد تا قضيه را به اطلاع آنها برساند ، آنچنان قيافه مذهبي و مقدسي به خود گرفت كه گفت : الحمدلله الذي اظهر الحق و اهله ، و نصر اميرالمؤمنين و اشياعه ، و قتل الكذاب بن الكذاب خدا را شكر ميكنيم كه حقيقت را پيروز كرد و ريشه يك دروغگو و پسر دروغگو را كه ميخواست مردم را بفريبد ، كند . از مردم ، " الهي شكر " ميخواست و شايد صدها " الهي شكر " هم گفتند . اگر يك كور بيداردل نبود ، آن مجلس را خوب فريب داده بود . مردي است به نام عبدالله بن عفيف كه خدايش رحمت كند . گاهي وقتها افرادي در موقعيتهايي جانبازي ميكنند كه يك دنيا ارزش دارد . اين مرد از دو چشم نابينا بود . يك چشمش را در جمل در ركاب علي عليهالسلام و چشم ديگرش را در صفين در ركاب علي عليهالسلام از دست داده بود . اعمي بود ، چون اعمي بود ، ديگر كاري از او ساخته نبود و قهرا در جهاد هم شركت نميكرد و غالبا به عبادت ميپرداخت . آن روز هم در مسجد كوفه بود اين مرد وقتي كه اين جمله را شنيد از جا حركت كرد و گفت كذاب توئي و پدر تو است و شروع كرد به نطق كردن و خطابه انشاء كردن بطوري كه همانجا ريختند او را گرفتند و بعد هم كشتند . ولي بالاخره اين پرده را دريد . ابن زياد واقعا به همان دو معنا حرامزاده است ، يعني يك مرد نابكار و شيطان . غالبا در جوامعي كه مردم افكار مذهبي دارند ، وقتي كه دستگاههاي جبار ميخواهند خودشان را توجيه كنند ، جبرگرا ميشوند ، يعني همه چيز را مستند به خدا ميكنند ، كار خدا بود كه اين جور شد ، اگر مصلحت نبود كه اين جور نميشد ، خدا خودش نميگذاشت كه اين جور بشود . اينكه : آنچه هست همان است كه بايد باشد و آنچه نيست همان است كه نبايد باشد ، خودش يك منطق است ، منطق جبرگرايي . منطق ابن زياد است كه وقتي مواجه ميشود با زينب سلام الله عليها ، فورا مسئله خدا را مطرح ميكند كه الحمدلله الذي فضحكم و قتلكم و اكذب احدوثتكم اين جملهها خيلي معنا دارد ، خدا را شكر ، اين خدابود كه شما را كشت ، اين خداخواهي بود . عجب فتنهاي براي مسلمين درست كرده بوديد ، شكر خدا را كه شما را كشت ، شكر خدا را كه شما را رسوا كرد . رسوايي در منطق او چيست ؟ در منطق او هر كس كه به حسب ظاهر در جبهه نظامي شكست بخورد ، ديگر رسوا شده و قضيه تمام شده است . اگر او به حق ميبود كه در جبهه نظامي غالب ميشد . و اكذب احدوثتكم يعني مغلوب شدن شما دليل بر اين است كه حرفتان دروغ بود زينب چه گفت ؟ گفت : « الحمد لله الذي اكرمنا به نبيه » ، خدا را شكر كه مارا گرامي داشتند كه پيغمبر راازميان ما قرارداد ومااز خاندان پيغمبر هستيم، آن كسي كه در جبهه نظامي شكست مي خورد رسوا نشده است، معياررسوايي چيز ديگري است . معيار رسوايي، حقيقتجويي وحقيقت طلبي است. آنكه درراه خدا شهيد مي شود رسوا نشده، رسوا آن كسي است كه ظلم وستم مي كند.رسواآن كسي است كه ازحق منحرف ميشود. ملاك رسوائي وغير رسوائي اين است. اين طور نيست كه اگر كسي كشته شد، پس حرفش دروغ بوده است. معيار دروغ وراست بودن، خود انسان است، ايده انسان است، حرف و عمل انسان است .حسين من كشته بشود راست گفته، زنده هم بماند راست گفته. تو كشته هم بشوي دروغگو هستي بعد به شدت به او حمله مي كند. جمله اي گفت كه جگر ابن زياد آتش گرفت. گفت : ابن مرجانه مرجانه مادرابن زياد بود. بود . نميخوا هد كسي اسم مادرش را بياورد ، چون مادرش زن بدنامي بود . اي پسر مرجانه آن زن بدنام ! رسوايي بايد از پسر مرجانه باشد . اينجا بود
كه ابن زياد درماند و چنان مملو از خشم شد كه گفت جلاد را بگوئيد بيايد گردن اين زن را بزند . مردي كه از خوارج و دشمن مولا اميرالمؤمنين است و با اينها هم خوب نيست ، در حاشيه مجلس ابن زياد نشسته بود . وقتي ابن زياد گفت بگوئيد ميرغضب بيايد ، او از يك احساس به اصطلاح عربيت ، از يك حميت عربيت استفاده كرد . ايستاد و گفت امير ! هيچ توجه داري كه با يك زن داري حرف ميزني ، زني كه چندين داغ ديده است ؟ با يك زن برادرها كشته ، عزيزان از دست رفته داري سخن ميگويي . و عرض عليه علي بن الحسين يعني بر او علي بن حسين را عرض كردند . فرعون وار صدا زد " من انت ؟ " باز منطق جبرگرايي را ببينيد تو كي هستي ؟ فرمود : « انا علي بن الحسين » ، من علي بن حسين هستم . گفت : اليس قد قتل الله علي بن الحسين ؟ مگر علي بن حسين را خدا در كربلا نكشت ؟ حالا ديگر بايد همه چيز را به حساب خدا گذاشته شود تا معلوم شود كه اينها همه بر حق هستند . فرمود من برادري داشتم نام او هم علي بود و مردم در كربلا او را كشتند . گفت خير ، خدا كشت . فرمود البته كه قبض روح همه مردم بدست خداست ، اما او را مردم كشتند . بعد گفت : علي و علي يعني چه ، پدر تو اسم همه بچههايش را گذاشته بود علي ، اسم تو را هم گذاشته علي ، اسم ديگري نبود كه بگذارد ؟ گفت پدر من به پدرش ارادت داشت ، او دوست داشت كه اسم پسرانش را به نام پدرش بگذارد . يعني اين تو هستي كه بايد از پدرت زياد ننگ داشته باشي . ابن زياد ، انتظار داشت كه علي بن حسين عليهالسلام اصلا حرف نزند . از نظر او يك اسير بايد حرف نزند و وقتي به او ميگويد اين ، كار خدا بود ، بايد بگويد بله ، كار خدا بود ، مقدر چنين بود ، نميشد كه اين طور نشود ، كار اشتباهي بود و اين حرفها . وقتي ديد كه علي بن حسين عليهالسلام ، يك اسير ، اينچنين حرف ميزند ، گفت : و لك جراه لجوابي . شما هنوز جان داريد ، هنوز نفس داريد ، هنوز در مقابل من حرف ميزنيد ، جلاد بيا گردن اين را بزن . نوشتهاند تا گفت جلاد گردن اين را بزن ، زينب از جا بلند شد ، علي بن حسين را در آغوش گرفت و گفت : به خدا قسم گردن اين را نخواهيد زد مگر اينكه اول گردن زينب را بزنيد . نوشتهاند ابن زياد مدتي نگاه كرد به اين دو نفر و بعد گفت : به خدا قسم ميبينم كه الان اگر بخواهيم اين جوان را بكشيم ، اول بايد اين زن را بكشيم صرف نظر كرد . اين يكي از خصوصيات اهل بيت بود كه با منطق جبر گرايي كه در دنيا جبر است و در عين جبر ، عدل است ، يعني بشر در اين جهان هيچ وظيفهاي براي تغيير و تبدل و تحول ندارد و آنچه هست آن است كه بايد باشد و آنچه نيست همان است كه نبايد باشد و بنابراين بشر نقشي ندارد، مبارزه كردند.
ولا حول ولا قوه الا بالله العلي العظيم
جمعه 20 دي 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1054]
-
گوناگون
پربازدیدترینها