واضح آرشیو وب فارسی:حيات: اي كاش ديوارها مي توانستند گريه كنند
تهران - حيات
سلام. من ديوار هستم. ديوار شهر، ديواري كه شاهد روزهاي خوشي و ناخوشي مردم شهر و كشورم بوده ام. هنوز جاي دستان خوني شهيدان ميدان ژاله را احساس مي كنم و افتخار مي كنم كه روزي با رنگهايي دوست بوده ام كه با رقص دستان مجاهدي آغاز انقلابي اسلامي را رقم زد و به عشق آن دوران تا توانستم يادگاري هاي اين انقلاب را نگاه داشتم. آن روزها هر كس هر حرفي را مي خواست بزند با من در ميان مي گذاشت. براي خودم كسي بودم، هم كارهاي فرهنگي مي كردم و هم كارهاي سياسي. آدمها با دلشان مي نوشتند و رهگذران با جانشان مي خواندند.
اين دوران زياد طول نكشيد، برادرانم با حمله رژيم بعث عراق در خرمشهر و آبادان يكي يكي از دست رفتند و من به تنهايي شعار جنگ جنگ تا پيروزي را به دوش مي كشيدم. بعد از جنگ از شعار و خون و آتش پاك شدم و به ميزباني لاله ها مفتخر گرديدم.
تصاوير شهدا آنچنان غروري در من ايجاد كرده بود كه نمي توان آن را وصف نمود. چشم ها مرا مي خواندند و لبها با تماشاي من ذكر مي گفتند. اين افتخار و غرور ماندني نبود و آرام آرام مانند تماشاگرانم بي وفا شدم. ولي اين بي وفايي از من نبود. رنگهايم در پي زرق و برق دنيا از من رخت بربستند و خود را به تابلوهاي تبليغاتي شركتها و آدمها فروختند. نمي دانستم چه كنم. دادگاهي نبود تا به آن از بي مهري و بي وفايي شكايت كنم.
بدون هيچ محاكمه اي مرا نيز به جرم عاشقي محكوم كردند و همانند مسيح با ميخ به صليب دنيا كوباندند.آنقدر ميخها و پيچ ها و تابلوها بزرگ و قوي بودند كه حتي از تكه رنگهاي باقيمانده بر روي من نيز كاري ساخته نبود. آنجا بود كه احساس شرمندگي كردم.
از تصاوير مردان بزرگي كه روزي ميهمان دل من بودند شرمنده شدم. مي خواستم فرياد بزنم ولي آنقدر عابران مدهوش بوق و ترافيك و صداي تبليغات دنيا شده بودند كه فرياد من بي فايده بود. اي كاش ديوارها نيز مي توانستند گريه كنند.
آري داستان ديوارهاي شهرما نيز شنيدني است. به راستي چگونه شد كه تصاوير شهدا و قهرمانان وطن بدينگونه مظلومانه از ديوارهاي شهر محو شدند. اين تصاوير متعلق به همه مردم بوده است و خواهد بود و نمي توان ترسيم و نگهداري از آن را جزو وظايف شهرداري، وزارتخانه ها، دولت، مجلس و... دانست زيرا هر ايراني مي داند كه ما با ياد شهدا زنده ايم و فراموش نمودن رشادتها و روزهاي به ثمر رسيدن نهال انقلاب روز گمراهي و تباهي ما خواهد بود.
اين تصاوير همچون موزه اي از مردان و زنان ايثار گر كشورمان است كه در دل شهر آدمي را به اوج لذت ايثار و خداشناسي مي رساند و نخواهد گذاشت تا نفس مطمئنه راه را به اشتباه انتخاب كند. همانند تسبيح كه زماني كه آن را در دست مي گيري بي اختيار ذكر خدا بر لبانتان جاري مي گردد.
از دل برود هر آنكه از ديده برفت
پايان پيام
يکشنبه 8 دي 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: حيات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 124]