تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 28 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):یک ساعت اندیشیدن در خیر و صلاح از هزار سال عبادت بهتر است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816412658




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

روباه خواب آلود


واضح آرشیو وب فارسی:خراسان: روباه خواب آلود
عابديان يكي بود يكي نبود توي جنگلي سرسبز و زيبا روباهي زندگي مي كرد كه خيلي لاغر بود. هر كس اين روباه رو مي ديد با خودش مي گفت: روباه بيچاره حتما چيزي براي خوردن پيدا نمي كنه اما اين حرف درست نبود چون جنگل پر از شكار بود ولي روباه حال شكار كردن نداشت وبه جاي هر كاري دلش مي خواست بخوابه. هر وقت هم گرسنه مي شد، آهسته چشم هاي خواب آلودش رو اين طرف و اون طرف مي گردوند و شكار كوچكي پيدا مي كرد اون رو مي خورد و دوباره همون جا مي خوابيد. روزي از روزها روباه تشنه اش شد، اون قدر كه مجبور شد از جا بلند بشه و بره كنار چشمه آب بخوره. وقتي خوب سيراب شد همون جا كنار چشمه به خواب رفت. چيزي نگذشته بود كه توي خواب و بيداري صداي خش خشي به گوش روباه رسيد. با خودش گفت: چه كار كنم؟ چشمام رو باز كنم يا نكنم؟ شايد شكار خوبي باشه.

روباه غلتي زد و چشماشو باز كرد اما چشمتون روز بد نبينه، به جاي شكار، يك شكارچي رو ديد. روباه ديد دير شده و نمي تونه فرار كنه پس چشماشو بست و از جاش تكون نخورد شكارچي تا روباه رو ديد خوشحال شد و گفت: چه خوب! بهتر از اين نمي شه.

اما وقتي به روباه نزديك شد و خوب نگاهش كرد با خودش گفت: روباه بيچاره به طور حتم از گرسنگي مرده!

شكارچي راه افتاد كه بره اما برگشت و يكي از گوش هاي روباه رو براي يادگاري بريد و با خودش برد. چيزي نمونده بود كه روباه از درد فرياد بكشه اما نه چيزي گفت و نه تكوني خورد. وقتي شكارچي خوب دور شد، روباه از درد به خودش پيچيد و ناليد و گفت: عيبي نداره با يك گوش هم مي شه شنيد در عوض تكون نخوردم و زنده موندم.

دوباره همون جايي كه دراز كشيده بود به خواب رفت. چيزي نگذشت كه خش خش ديگري به گوش رسيد روباه با خودش گفت: شكار است يا شكارچي؟ فرار كنم يا سرجام بمونم؟

تا روباه تصميم بگيره كه چه كار كنه، شكارچي دوم از راه رسيد. روباه با خودش گفت: بهتره خودم رو به زحمت نندازم از جام تكون نخورم و چشم هام رو باز نكنم، به طور حتم اين يكي هم فكر مي كنه مرده ام و راهش رو مي گيره و مي ره.

شكارچي تا اونو ديد با خوشحالي جلو اومد اما وقتي به روباه نزديك شد و خوب نگاهش كرد با خودش گفت: اين روباه كه مرده يكي هم گوش اونو بريده و با خودش برده. خوبه من هم دمش رو با خودم ببرم.

شكارچي دوم هم دم روباه رو بريد و با خودش برد. باز هم چيزي نمونده بود كه روباه از درد فرياد بكشه اما اين بار هم نه تكون خورد و نه چيزي گفت. وقتي شكارچي رفت، روباه ناليد و گفت: يك گوش و يك دم كه چيزي نيست در عوض زنده موندم و از جام تكون نخوردم. چيزي نگذشت كه دو شكارچي ديگر از راه رسيدند.

اين بار روباه با خيال راحت خوابيد و با خودش گفت: هيچ كس به روباه يك گوش و بدون دم نگاه نمي كنه. اما اشتباه مي كرد چون اين دو شكارچي مي خواستن پوست اونو با خودشون ببرن. روباه ديد كه ديگه نه جاي موندنه و نه جاي خوابيدن. از جاش بلند شد و پا به فرار گذاشت. اما از بس خوابيده بود، ديگه نمي تونست خوب و تند بدوه و هر چند قدم يك بار به زمين مي افتاد. يكي از شكارچي ها به دنبال روباه دويد و خواست اونو با تفنگ بزنه اما دوستش گفت: ولش كن. مريضه و به درد ما نمي خوره.

روباه به هر زحمتي بود خودش رو به لونه رسوند. دراز كشيد كه بخوابه اما از ترس اين كه باز هم سر و كله شكارچي ها پيدا بشه خوابش نمي برد. جاي گوش و دمش هنوز مي سوخت و درد مي كرد.

روباه از درد ناليد و گفت: واي گوش عزيزم، اي دم قشنگ، برگردين سر جاتون، ديگه نمي خوابم و از شما مواظبت مي كنم.

اما نه تنها گوش و دم روباه برنگشتن، خواب هم از چشم هاي روباه بيرون رفت و ديگه برنگشت. روباه حالا ديگه فهميده بود كه تنبلي و سستي بدترين كاره ولي ديگه خيلي دير شده بود و فايده اي نداشت!
 دوشنبه 2 دي 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: خراسان]
[مشاهده در: www.khorasannews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 16424]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن