واضح آرشیو وب فارسی:خراسان: كار خوب امير كوچولو
عابديان امير كوچولو با مامان و باباش توي يك ده كوچك زندگي مي كردن. اون ها زميني داشتن كه توي اون گندم و جو مي كاشتن. مامان و باباي امير كوچولو بايد از صبح تا شب روي زمينشون كار مي كردن و براي همين امير بيشتر وقت ها تنها مي موند. يك روز صبح كه امير كوچولو باز هم تنها بود، به حياط رفت. خروس روي نرده هاي دور حياط ايستاده بود و آواز مي خوند: قوقولي قوقو، قوقولي قوقو امير كوچولو از نرده ها بالا رفت و گفت: چه كار خوبي! من هم مثل تو قوقولي قوقو مي كنم.خروس گفت: قوقولي قوقو. امير كوچولو گفت: قوقولي قوقو. كمي گذشت امير كوچولو خسته شد و گفت: من هر قدر هم خوب قوقولي بكنم نمي تونم مثل تو آواز بخونم.خروس گفت: شايد بتوني، باز هم بخون قوقولي قوقو. امير كوچولو گفت: نه و از پيش آقا خروسه دور شد و چشمش به يك عنكبوت افتاد. عنكبوت از شاخه درخت آويزون شده بود و تاب مي خورد. امير كوچولو از شاخه درخت آويزون شد و گفت: چه كار خوبي من هم مثل تو تاب مي خورم. كمي كه گذشت خسته شد، شاخه درخت رو ول كرد و گفت: من هر قدر هم خوب تاب بخورم نمي تونم مثل تو تاب بخورم. عنكبوت گفت: شايد بتوني باز هم تاب بخوري اين طوري ... امير كوچولو گفت: نه و به راه افتاد و از خونه بيرون اومد. كنار جوي آب، قورباغه اين طرف اون طرف جست مي زد.
امير كوچولو گفت: چه كار خوبي من هم مثل تو مي پرم و جست مي زنم، بعد، از اين سنگ به اون سنگ جست زد اما كمي كه گذشت خسته شد و گفت: من هر قدر هم خوب جست بزنم، نمي تونم مثل تو اين كار رو بكنم و به راه افتاد.
روي بوته هاي گل، پروانه اي رو ديد. پروانه پر مي زد و از اين بوته به اون بوته مي پريد. بعد دستهاش رو تكون داد و مثل پروانه پر زد. اما تا اومد بپره، افتاد زمين و زانوهاش درد گرفت.سرش رو كه بلند كرد چشمش به خرگوش افتاد كه پشت يك سنگ نشسته بود. دردش رو فراموش كرد بلند شد و يواش يواش به خرگوش نزديك شد خرگوش، امير كوچولو رو ديد اما ازجاش تكون نخورد. امير كوچولو به گوش هاي خرگوش دست كشيد اما باز هم خرگوش تكون نخورد.
امير كوچولو خرگوش رو بلند كرد و ديد پاش زخيمه با خودش گفت: بيچاره خرگوش! خرگوش رو بغل كرد و به خونه برد. كمي علف توي يك جعبه ريخت. پاي خرگوش رو شست و با دستمال بست و اونو توي جعبه گذاشت.
كارش كه تموم شد، خروس، عنكبوت، قورباغه و پروانه رو ديد كه پشت پنجره جمع شده بودن و اونو نگاه مي كردن خروس قوقولي قوقويي كرد و گفت: آفرين امير. ما هر قدر هم سعي مي كرديم نمي تونستيم به خوبي تو اين كار رو بكنيم. عنكبوت و قورباغه و پروانه گفتن: بله، خروس درست مي گه. امير كوچولو نگاهي به خرگوش كرد و خنديد.
شنبه 30 آذر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خراسان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 394]