محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1829161716
سقفي براي ما و كبوتران
واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: سقفي براي ما و كبوتران
حكمتو فلسفه- محمدرضا ارشاد:
بحث درباره فلسفه و علوم اسلامي و چگونگي شكلگيري آنها در بستر تمدن و فرهنگاسلامي اكنون به عنوان يكي از مباحث بنيادين در جهان اسلام مطرح شده است
به ويژه آن هنگام كه سخن از توسعه ميرود و مسلمانان انبان خود را از ميراث گذشته پرميبينند اما بين آن ميراث و مقدمات و لوازم توسعه و توسعهيافتگي شكافي ژرف مينگرند. اين بود كه نزديك به چندين دهه بحثهايي پيرامون امكان
توسعه يافتگي در تمدن اسلامي مطرح شده است. با اين حال، ميراث فرهنگي تمدن اسلامي از كليت و وحدت تامي برخوردار بود. در اين وضعيت فلسفه مادر علوم اسلامي به شمار ميرفت. به بيان بهتر، علوم اسلامي مقدمات خود را از فلسفه ميگرفتند اما در تمدن مدرن علوم از فلسفه جدا شدهاند و سيري ديگر پيمودهاند.
وجود همين تفاوت، موجد پيامدهاي معرفتشناختي و هستيشناختي عديدهاي است. به همين خاطر بود كه سهشنبه گذشته 3نفر از استادان فلسفه گرد هم آمدند و از نسبت فلسفه اسلامي با علوم اسلامي سخن راندند و در پايان بر لزوم توجه به اين ميراث انگشت نهادند. اين نشست كه در دانشكده الهيات و معارف دانشگاه تهران برگزار شده بود و پذيراي جمع زيادي از دانشجويان بود، به نوعي يك نشست دانشجويي بهشمار ميرفت. با اين حال، نيمي از نشست به طرح پرسشهاي نه چندان مرتبط با بحث گذشت.
گرچه دكتر ديناني، دكتر اعواني و دكتر محقق داماد در پاسخهاي خود ميكوشيدند تا به موضوع اصلي نشست بپردازند ولي عملا بهتر بود تا به هر يك از سخنرانان اجازه داده شود مستقلا در باب موضوع نشست سخنان خود را بگويند تا روند بحث از انسجام بيشتري برخوردار شود. مطلب حاضر گزارشي است از پرسش و پاسخهاي مطرح در اين نشست كه از پي ميخوانيد.
نشست «فلسفه و علوم اسلامي» با اين پرسش از دكتر ديناني آغاز شد كه فلسفه چيست و هنگامي كه از فلسفهورزي سخن ميرود چه مرادي در پس آن نهفته است؟ دكتر ديناني در پاسخ گفت:«پرسش بنياديني مطرح شده است. البته بايد بگويم كه فلسفهورزي همان فلسفه است. تعريفهاي زيادي از فلسفه شده است. به عدد نحلههاي فلسفي گوناگون تعريف فلسفه متفاوت است اما تعريفي كه جامع باشد و بتوان تمام فيلسوفان و نحلههاي فلسفي را در آن همداستان يافت، اين است: فلسفه، پژوهش و بررسي مسائل هستي يا همان هستيشناسي است.
فلسفه با شناخت موجود يا هستندهكاري ندارد، كار آن شناخت وجود است. اما وجود چيست؟ آيا وجود چونان موجودات قابل ديدن است؟ اين پرسش را به بهترين نحو لايب نيتس فرموله كرده است:«چرا موجودات به جاي اينكه نباشند، هستند؟» هر فيلسوفي هرچه فلسفه را تعريف كند، نميتواند از اين پرسش بياعتنا بگذرد.»
معروف است كه ارسطو در جايي گفته: فلسفه غرضي ندارد گرچه از اين بيان تفسيرهاي متعددي در طول تاريخ فلسفه شده است. با اين حال دكتر اعواني در برابر اين پرسش قرار گرفت كه آيا فلسفه داراي غرض و هدفي است؟ اگر هست، آيا (آن غرض) در درون آن است يا بيرون آن؟ رئيس انجمن پژوهشي حكمت و فلسفه ايران با بيان اينكه در واقع پاسخ من، پاسخ به ارسطوست، گفت:«ارسطو گفتار معروفي دارد كه انسان فقط همان است كه ميداند و ديگر هيچ. اينكه به انسان حيوان ناطق هم گفته، به دليل همان دانايي اوست. از اينرو عشق به دانش مطلوب است. كسي كه نميداند، از كمال انساني هم برخوردار نيست. اصلا فلسفه همان دانايي مطلق است. اين معنا در واژه فلسفه يعني دوستداري دانش نهفته است. علم به حقايق اشياء هدف فلسفه است.
علم بين انسان و خداوند مشترك معنوي است؛ اما علم خداوند نامتناهي است و علم ما به قدر طاقت بشري است. بنابراين، ما با حق تعالي در صفت علم اشتراك داريم. علم و وجود درهم تنيده شدهاند؛ به اين معنا كه تمام هستي با علم خداوند ايجاد شده و ما هم به آن آگاهي مييابيم. اين بزرگترين كمالي است كه بشر به آن دست مييابد. بنابراين اگر غرضي براي فلسفه متصور باشد خارج از آن نيست. سخن ارسطو هم به اين معناست كه فلسفه بيرون از خودش هدف و غرضي ندارد. از اينرو، غرض ذاتي فلسفه، رسيدن به شناخت مطلق است.»
اكنون كه هدف از فلسفه روشن شد، اين پرسش خودنمايي ميكند كه اگر غرض فلسفه در ذاتش نهفته است. پس چرا در گذشته فلسفه را مادر علوم ميگفتند؟ به بيان بهتر، بايد بين هدف و منفعت فلسفه تمايز قائل شد. از اين بابت چندان نميتوان به عبارت «فلسفه براي فلسفه» دلخوش داشت. بر اين پايه بود كه پرسش بعدي از دكتر محقق داماد پرسيده شد كه فلسفه چه منفعتي به علوم ديگر ميرساند و اصلا چرا مبادي علوم ديگردر فلسفه به اثبات ميرسد؟ عضو پيوسته فرهنگستان علوم در پاسخ گفت: فلسفه علم اعلي است؛ يعني مبادي ساير علوم در فلسفه مورد بررسي قرار ميگيرد. بنابراين اگر در علم طب بدن آدمي از حيث بيماري و تندرستي به بررسي و كاوش گذاشته ميشود اما اثبات وجود موضوع كه بدن انسان باشد در علم طب بحث نميشود، در جاي ديگري بايد به بحث در آنباره پرداخت كه همان فلسفه است.
از اينرو، موضوعات همه علوم در فلسفه به بحث گذاشته ميشود. به بيان بهتر مبادي تصوريه علوم كار فلسفه است. نكته ديگر آنكه فلسفه به معناي وسيع كلمه، درخدمت همه علوم است. مثلا تمامي علوم اسلامي كه در طول تاريخ اسلام تاكنون محقق شدهاند، از نعمت فلسفه متنعم هستند. مثلا علم اصول فقه، فلسفه را به خدمت خود درآورده است؛ اين به آن معناست كه گزارههاي علوم اسلامي پيشتر در فلسفه (اسلامي) به اثبات رسيدهاند و آنگاه به عنوان اصل موضوعي در علوم (اسلامي) كاربرد پيدا كردهاند.
علوم در گستره تمدن اسلامي
سخنان دكتر محقق روزنه تازهاي را به بحث گشوده و از اين پس بود كه نشست بيشتر روي موضوع اصلي خود كه نسبت فلسفه با علوم به ويژه علوم اسلامي باشد،متمركز شد. بر اين اساس بود كه بحث فلسفه يا فلسفههاي مضاف كه امروزه از ضرورت وجود آن سخن ميرود، انگيزهاي براي طرح پرسشي در اين باره از دكتر ديناني فراهم آورد. دكتر ديناني در پاسخ اين پرسش كه فلسفه مضاف چيست و آيا در جهان اسلام و در قلمرو فلسفه اسلامي چنين مفهومي سابقه داشته است گفت:«ترديدي نيست كه در جهان امروز فلسفههاي مضاف كاربرد زيادي يافتهاند؛ فلسفه اخلاق، فلسفه علم، فلسفه طب و... البته بحث فلسفه مضاف، حرف تازهاي نيست، حكماي ما هم قبلا آن را مطرح كردهاند.
همين كه گفته شده همه علوم در اثبات موضوع خود نيازمند و يا مديون فلسفهاند، خواهناخواه پاي فلسفههاي مضاف به ميان كشيده ميشود. هر علمي موضوعي دارد، علم از مسائل و حالات خودش سخن ميگويد نه از مبادياش. ميپرسيم؛ علم چيست؟ گفته ميشود:تجربه است. باز ميپرسيم: اعتبار تجربه چيست و اصلا چرا تجربه معتبر است؟ مسلم است كه فيزيك و شيمي به اين پرسشها نميتوانند پاسخ دهند. اينجاست كه سر و كله فلسفه مضاف پيدا ميشود و ما ميتوانيم از فلسفه فيزيك يا فلسفه شيمي صحبت كنيم.»
اينگونه كه مشخص شد، فلسفه با روشن كردن بنيانهاي وجودي علوم،حيطه موضوعات آنها را گسترش ميدهد. بر اين پايه ميتوان پرسيد كه آيا دانشمندان علوم مختلف بايد از مبادي آن (علم) آگاهي پيدا كنند؟ به عبارت بهتر آيا يك دانشمند بايد به فلسفه مضاف علم مورد نظرش شناخت داشته باشد؟ دكتر اعواني در جواب اين سؤال چنين اظهار داشت:«پيش از پاسخ به اين پرسش اين نكته بايد روشن شود كه آيا فلسفههاي مضاف در گذشته با امروز يكي هستند؟ در توضيح اين نكته بايد گفت كه در غرب تا قرن 18 ، تمام علوم همان فلسفه بودند. اصلا بنا به تعريف ارسطو علم، فلسفه بوده است.
اما يك فرق مهم همواره ميان فلسفه و علوم بوده است. فلسفه بدون پيشفرض است ولي علوم مفروض هستند. فيلسوف، تنها ميپرسد: چرا رياضي هست؟ حيثيت وجودي علم رياضي چيست؟ فيلسوف آنقدر ميپرسد تا به جايي برسد كه سؤالي باقي نماند. در اينجا تمثيل نردبان افلاطون به كار ميآيد. نردبان را به ديوار تكيه ميدهيم تا به بالاي پشتبام برويم. كسي هم كه در ميانه نردبان هست، يا بايد به پشتبام برود و يا از آن پايين بيايد. آنكه از آن پايين ميآيد، علم است؛ اما فلسفه در هيچ پلهاي از آن (نردبان) نميماند، به جايي ميرود كه پلهاي نباشد. با اين حال، اين تصوير از نسبت علم و فلسفه در دوران مدرن اصلا وجود ندارد. فلسفههاي مضافي كه امروزه در حوزه فلسفه علم پديد آمدهاند، در نهايت آن به كانت ميرسند. كانت علم نظري را ممكن نميداند.
او علم به حقايق اشيا را – آنگونه كه حكماي پيشين در نظر داشتند- رد ميكند او ميگويد: فلسفه يك وظيفه دارد و آن هم اين است كه با نفي متافيزيك به ساحت وجود بپردازد. از اين ديدگاه است كه اين نظريه در فلسفه تحليلي پا گرفته كه فلسفه بايد به مبادي و مفاهيم علوم بپردازد. به عبارت ديگر؛ وظيفه فلسفه منحصر به اين است كه به مبادي علوم به عنوان گزارههاي درجه 2 بپردازد، بدون آنكه قصد فراروي از آن را داشته باشد.» وي در ادامه افزود:«فلسفههاي مضاف امروزين جزيي از فلسفه علم هستند كه بيتوجه به گزارههاي متافيزيكياند.
از طرفي، در حكمت قديم ما علم هميشه طولي بوده و مراتب طولي دارد. با اين ديدگاه وحدت علوم در حكمت اسلامي بيشتر تضمين ميشود. حال آنكه در غرب مدرن – چنانكه ديديم- اين وحدت به چشم نميخورد. بنابراين، به نظرم بايد از متافيزيك و حكمت در دنياي امروز اعاده حيثيت كرد تا بتوان دوباره وحدت ميان علوم و فلسفه را برقرار كرد.»
دكتر مصطفي محقق داماد هم بر اين نظر بود كه بحث فلسفههاي مضاف، خاص امروز نيست و در جهان اسلام ميتوان آنها را سراغ گرفت. او در اين باره ميگفت: «در ادبيات اسلامي آميختگي عميقي ميان علم(علم نه در معناي Science) و فلسفه بوده است. اين آميختگي سبب شده كه به يك معنا علوم اسلامي، فلسفه علوم يا فلسفه مضاف بوده باشند. امروزه دانشگاههاي ما زباندان عربي پرورش ميدهد اما فيلسوف زبان و ادبيات عرب تحويل نميدهد. آيا استادان عربي ما مغني را درك ميكنند؟ مغني فلسفه ادبيات عرب است. مرحوم آيتالله دكتر مهدي حائري يزدي همواره به اين نكته اشاره ميكرد».
دكتر محقق داماد در ادامه با اشاره به سامانه آموزشي در حوزهها و سامانه آموزشي گذشته در مدارس افزود: «در سامانه قديم آموزشي ما، نحوه ورود به مطالب علمي به نحوي متافيزيكي آموزش داده ميشد. در گذشته تمدن اسلامي، علمي در دامان فرهنگ اسلامي روييد و باليد كه آن را با نام علم اصول ميشناسيم. علم اصول، در واقع فلسفه فقه است. در علم اصول، مباحثي وجود دارد كه در فقه كاربردي ندارد؛ مثلا «معني حرفي» كه همان «علم الفاظ» است يا جمع بين «حكم ظاهري» و «حكم واقعي» و يا مبحث «حسن و قبح» چنان دقيقاند كه از يك منظر ميتوان اصول فقه را فلسفه حقوق دانست؛ منتها اين مباحث را بايد با بيان امروزين نگاشت و در چارچوب مسائل و مباحث روز تقويت كرد.
هماكنون مجامع علمي و دانشگاهي ما آنچنان به اين علم (اصول فقه) بياعتنا هستند كه تاسفآور است چرا مثلا كتاب «الموافقات» شاطبي اندلسي كه از علماي اهل تسنن است در دانشگاههاي ما تدريس نميشود. درست است كه شاطبي، اروپايي است اما اين كتاب او فلسفه فقه يا فلسفه حقوق است؛ يا رساله شيخ محمد اصفهاني معروف به كمپاني كه درباره اصول فقه است و بهزعم من- دوسوم مباحث كليدي فلسفه حقوق امروز را باز ميگشايد. با اين حال، به نظرم، علوم اسلامي بايد با تحولات روز همگام شوند.»
بازگشت به وحدت فلسفه و علوم
نويسنده كتاب «خواجه نصيرالدين طوسي؛ فيلسوف گفتوگو» هم نظر خود را در اينباره كه آيا دانشمندان علوم مختلف بايد از فلسفه علوم آگاه باشند، چنين بيان داشت: «سهراب سپهري در يكي از اشعار خود عبارت زيبايي دارد: «سقف بيكفتر صدها اتوبوس». در واقع دنياي امروز اينگونه است كه سقف دارد اما كبوتر در آن لانه نميسازد. اتوبوس مظهر دوري از طبيعت و تكنيكزده است. البته من فردي ضدمدرن نيستم؛ فقط ميخواهم بگويم كه جهان امروز - خوب يا بد- دنياي ديگري است. دكتر محقق درباره اهميت «مغني» در زبان و ادبيات عرب سخن گفت. من از اين نكته استفاده ميكنم و ميگويم كه اگر ابنسينا نبود و ردپاي او در صرف، نحو و يا حتي فقه نبود، نميدانم كه چه باقي ميماند. حتي در صرف و نحو هم از فلسفه بهره ميبريم. اينكه ميگوييم دو عامل بر يك محمول واحد عمل نميكنند، يك حرف فلسفي است.
فيلسوف هم بر اين نظر است كه ورود دو عامل يا دو علت بر يك چيز محال است. تمام علوم اسلامي مملو از رگههاي فلسفه است. در بخشي از كتاب «وجود رابط و مستقل» به نسبت بين «موضوع» و «محمول» و اينكه «قضيه» قائم به نسبت است پرداختم. اين پرسش را در آنجا مطرح كردم كه «آيا نسبت در خارج موجود است يا در داخل؟». بعدها كه حاشيه مطول تفتازاني را ميخواندم به نكته اعجابانگيزي در اين رابطه كه حتي به ذهن ارسطو هم نرسيده، برخوردم و آن اينكه: جهان خارج ظرف وجود نسبت نيست، ظرف خود نسبت است. بنابراين، علوم اسلامي ما همان فلسفه است.»
دكتر ديناني در ادامه با طرح اين پرسش كه آيا امروزه اين وضعيت (وحدت علوم اسلامي و فلسفه) با توجه به جهان تكنيكي كنوني، راهگشاست يا نه؟ گفت: «غربيها ممكن است به ما بگويند كه اين وضعيت، زيانبار و موجب عقبماندگي تكنيك است. اين حرف تا حدي درست است اما اين را هم بايد در نظر داشت كه گرچه دنياي كنوني از نظر تكنيك خيلي پيشرفت كرده، اما به قول ناصرخسرو نردباني را ميماند كه بخواهيم در بيابان از آن استفاده كنيم. دنياي تكنيكزده امروز پايش در معارف- كه اتفاقا ما خيلي در آن قوي هستيم- ميلنگد.
ما ميراث درخشاني داشتهايم. آقاي دكتر محقق از شاطبي سخن گفت اما من ميخواهم بگويم كه شاطبي تحت تاثير غرب است و غرب هم به نوبه خود تحت تاثير ابنرشد. ابنرشد نقش زيادي در پيدايي تمدن مدرن داشته است؛ با اين حال - با قاطعيت ميگويم- يك فيلسوف ما ابن رشد را نخوانده است. ملاصدرا كه اين همه به او ميباليم، يكبار از او اسم نبرده است. خود من، اول خواستم با ابنرشد بجنگم كه چرا با ابنسينا مخالفت كرده؛ ديدم با عجب غولي درآويختهام؛ اين بود كه در نهايت از در دوستي با او درآمدم. چرا پژوهشگران ما كتاب «بدايه المجتهد و نهايه المقتصد» ابنرشد را نميخوانند؟ اين كتاب درباره فلسفه فقه است. نتيجه اينكه ما چيزهايي داشتهايم كه از دست دادهايم ولي در مقابل چيز دندانگيري به دست نياوردهايم. ما، مابين سنت و مدرنيته ايستادهايم.»
پايانبخش اين نشست و در واقع جمعكننده بحث، دكتر محقق داماد بود كه با اشاره به اين نكته كه ما بايد درباره نسبت فلسفه با علوم اسلامي بينديشيم گفت: «بايد تجربه نيم قرن اخيرمان را كه منجر به جدايي منقول از معقول شده به تحليل و بررسي بگذاريم و ببينيم كه آيا از اين امر (جدايي) برد كردهايم يا باخت. بيترديد در حوزههاي سنتي، معقول و منقول هنوز به موازات هم قرار گرفتهاند. هرچه به جلو آمدهايم، اين جدايي شديدتر شده است. امروزه چه تعداد حقوقداناني را ميشناسيم كه اصطلاحات فلسفي و منطقي رشته خود را نميدانند! ندانستن اين مسائل، زيانبار است.
زيانش آنجاست كه مثلا وقتي به مبحث «ايجاب و قبول» ميرسيم، فهم اين توضيح كه ايجاب انشاء است و معلق، دشوار ميشود. يا برعكس آن، چه بسيار فلسفهدانها و فيلسوفاني كه چون نميتوانستهاند مباني حقوق را فيالمثل در نوشتن قراردادي براي فروش خانهشان، درست به كار گيرند، ضرر كردهاند! بنابراين بايد بررسي كنيم كه اين تفرقه در مجموع به سود ما بوده يا به زيان ما. تاريخ تمدن اسلامي، گواه جمع ميان اين دو بوده است. علامه حلي و ابنرشد نمونه برجسته اين جامعيت هستند. ابنرشد در عين فيلسوفي، 30سال قاضي دادگاه بوده است. ما بايد ببينيم كه اين بزرگان در روش چه تاثيري بر اجتهاد گذاشتهاند؛ تفكر فقهي آنها بر فلسفهشان يا برعكس چه تاثيري گذاشته است. يقينا فردي مثل علامه حلي، با طرح فقه تطبيقي اجتهادي تحولي در فقه ايجاد كرده است.
اصول عقلاني فقه را هيچكس مثل او بيان نكرده است. يا زماني كه فقه دچار اخباريگري شده بود، اين شيخ انصاري بود كه با تقويت عقلانيت در فقه بساط اخباريگري را برچيد. يا آيتالله بروجردي؛ درست است كه وي درس ملاصدراي علامه طباطبايي را تعطيل كرد، اما همو شرح «وسايل» را با روشي عقلاني پي گرفت. بنابراين سؤال اساسي اين است كه آيا ما بايد دوباره به همان آميختگي فلسفه و علوم بينديشيم و به سمت آن حركت كنيم، يا همين راه (جدايي علم و فلسفه) را ادامه دهيم؛ كدام به نفع ماست؟ آيا بايد به جمع ما بين آنها برسيم؟ به نظرم اگر اين جدايي ادامه يابد، نتيجهاي كه از آن حاصل ميشود- به بيان نظامي- چيزي نيست جز تبديل شدن به طبيب آدميكش و فقيه جاهليتساز. از اينرو، شايسته است كه به جمع بين اين دو بينديشيم».
شنبه 9 آذر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: همشهری]
[مشاهده در: www.hamshahrionline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 124]
-
گوناگون
پربازدیدترینها