تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 16 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم، كليد هر نوشته‏اى است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826724243




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

فرسنگ‌ها دور از جهان‌


واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: جام جم آنلاين: وقتي اميركبير به فكر افتاد كه براي درد ويراني ايران چاره‌اي پيدا كند، اول از همه به سراغ اشراف‌زادگان و درباريان رفت. امير مدتي را به درگيري با آنها گذراند و همان‌ طور كه در فكر پيش‌ بردن ايران به سوي ترقي بود نتيجه گرفت كه يكي از عناصر پيشرفت در هر كشوري، در اختيار داشتن روزنامه‌ها و نشريات متعدد است. به همين دليل يكي از راه‌هاي پيشرفت مملكت را در چاپ روزنامه ديد و به سراغ كاغذ اخبار رفت. برخي از استادان علوم ارتباطات كشور معتقدند اشتباه اميركبير در اين بود كه فكر مي‌كرد با چاپ روزنامه مي‌تواند موجب پيشرفت جامعه شود؛ غافل از آن ‌كه هر جامعه‌اي با دست يافتن به توسعه به سمت چاپ روزنامه نيز مي‌رود. حدود يك قرن و نيم از آن دوران مي‌گذرد، اما به نظر مي‌رسد هنوز هم انتظاراتي كه از روزنامه‌ها و رسانه‌ها وجود دارد به همان شيوه دوران تولد آنها، كمي غيرعادي است. به هر حال هر چه باشد ما هم در كشور خود روزنامه و نشرياتي ‌داريم كه كار مي‌كنند؛ هرچند شايد مجموعه تيراژ آنها به تيراژ يك روزنامه كشور ژاپن هم نمي‌رسد، اما بالاخره دستگاه‌هاي چاپ ما هم شب تا صبح سروصدا مي‌كنند و كارگران چاپخانه را بيدار نگه مي‌دارند. گروهي هم در دفتر روزنامه‌ها و نشريات پشت ميز مي‌نشينند و تند تند مي‌نويسند، به اميد آن ‌كه شايد كسي نوشته‌هايشان را بخواند. اگر راستش را بخواهيد مفهوم خبرنگار و روزنامه‌نگار هم اين روزها تغيير كرده است. تا همين چند سال پيش براي روزنامه‌نگار بودن چاره‌اي وجود نداشت غير از آن ‌كه هر كس با حوزه خبري خود به طور دائم در ارتباط باشد و به آنجا سر بزند. هر خبرنگار بايد چند نفري را در سازمان‌ها و نهادهاي دولتي و غيردولتي بشناسد و با چند نفر از كارشناسان و افراد سرشناس هر حوزه در ارتباط باشد تا بتواند مطلبي براي روزنامه خود بنويسد. شايد باورتان نشود، اما در حال حاضر شما بدون آن‌ كه حتي يكي از اصول روزنامه‌نگاري را بدانيد يا يكي از توانايي‌هاي ذكر شده را داشته باشيد براحتي مي‌توانيد در يك روزنامه مشغول به كار شويد. خيلي‌ها اين تغيير در روزنامه‌ها را مربوط به گسترده شدن اينترنت مي‌دانند، اما واقعيت اين است كه دليل ديگري نيز وجود دارد كه آن هم به ساده گرفتن كار روزنامه‌نگاري و اهميت ندادن به آن از سوي مديران مطبوعات مربوط مي‌شود. اين روزها هر كسي مي‌تواند پشت يكي از رايانه‌هاي تحريريه بنشيند و با مراجعه به چند سايت خبري، به تنهايي يك صفحه از روزنامه را پر كند. فكر نكنيد اين اتفاق در روزنامه‌ها روي نمي‌دهد! نكته تاسف‌برانگيز اين است كه هر روز در تحريريه‌ها شاهد حضور افرادي هستيم كه به همين شيوه به جرگه روزنامه‌نگاران پيوسته‌اند. *** اما بهتر است از اين حرف‌ها بگذريم و به روز خبرنگار بپردازيم؛ روزي كه قرار است به بزرگداشت افرادي اختصاص پيدا كند كه در رسانه‌ها، كار خبررساني انجام مي‌دهند. شايد بد نباشد براي بزرگداشت اين روز مروري داشته باشيم به خاطرات مرداني كه از چند دهه قبل در اين حوزه مشغول به كار بوده‌اند و دوره‌هاي تاريخي متفاوتي از حيات سياسي ايران را ديده‌اند. سيد فريد قاسمي، پژوهشگر تاريخ مطبوعات ايران، در كتابي با عنوان «خاطرات مطبوعاتي» مجموعه‌اي از اين يادها و خاطره‌ها را جمع‌آوري كرده است. با ورق زدن اين كتاب و خواندن خاطره‌ها مي‌بينيم كه بسياري از مسائل امروز مطبوعات، از چندين سال قبل نيزبه همين شكل وجود داشته و نسل‌هاي پيشين خبرنگاران و روزنامه‌نگاران هم با آنها درگير بوده‌اند؛ نسل‌هايي كه امروز به عنوان بزرگان و پيشكسوتان روزنامه‌نگاري شناخته مي‌شوند. در بخش‌هاي ديگري از اين خاطرات نيز مي‌توان با لحظه‌هاي تلخ و شيرين كار مطبوعاتي آشنا شد كه مرور آنها خالي از لطف نيست. يكي از اين خاطرات متعلق به علي‌اكبر قاضي‌زاده است كه در حال حاضر به عنوان يكي از استادان و پيشكسوتان روزنامه‌نگاري محسوب مي‌شود و چندين كتاب درباره تكنيك‌هاي روزنامه‌نگاري منتشر كرده است. در خاطره‌اي كه از او در كتاب «خاطرات مطبوعاتي» ذكر شده، مي‌خوانيم: «در تابستان سال 1354، من براي سومين بار در تحريريه روزنامه كيهان كار مي‌كردم. آن زمان، در لايي روزنامه كيهان ستوني داشتيم به نام «درد دل خوانندگان»، رسم بر اين بود كه از اول هفته، هر روز موضوعي اجتماعي را در آن ستون اعلام مي‌كرديم. مثلا مي‌نوشتيم كه مي‌خواهيم درد دل خوانندگان را در مورد سيلندرهاي گاز شهري، ترافيك، دست‌انداز خيابان‌ها، نام‌نويسي مدرسه‌ها، گراني ميوه، روابط مالك و مستاجر و... منعكس كنيم. دو شماره تلفن اعلام مي‌شد و تذكر مي‌داديم كه خوانندگان مي‌توانند روز شنبه از ساعت 2 تا 6 بعدازظهر نظرهاي خود را در مورد آن موضوع‌ها، با ما در ميان بگذارند. متصدي پاسخگويي و سپس تنظيم آن ستون در آن زمان، بنده بودم. مخالفان طاقت‌فرسايي كار مطبوعات خواهند گفت عجب كار دل‌‌انگيز و مفرحي! اما چنين نبود. از حدود ساعت يك بعدازظهر، تلفن‌ها شروع مي‌شد. به محض اين ‌كه تلفن را زمين مي‌گذاشتي، زنگ مي‌زد و هميشه مخاطب يكي از تلفن‌ها در انتظار مي‌ماند. به طور خودكار و ماشيني، هر ارتباط با الو شروع مي‌شد و هميشه من بودم كه براي قطع مكالمه اصرار داشتم. اگرچه كساني بودند كه 4 ساعت را براي فقط يك درددل مبسوط و مفصل و كامل، كافي مي‌دانستند. حرف ‌زدن با حدود 100 تا 150 تلفن‌كننده كه همه فقط يك موضوع را شبيه هم در گوش آدم فرياد كنند، واقعا كار كشنده‌اي بود. يك روز در آخر اين تماس‌ها و پيش از تنظيم درددل‌ها، سردبير از من خواست به دفتر مديرعامل خبرگزاري پارس آن روز بروم و عكس‌هايي را كه لابد در مورد آن حرف زده بود، از او بگيرم. دفتر خبرگزاري پارس (بعدا جمهوري اسلامي) در ميدان ارگ (بعدا پانزدهم خرداد) و در محوطه راديو واقع بود. من در حالي‌ كه هنوز آن درددل‌ها و شكايت‌ها در كاسه سرم پژواك داشت، اتاق مديرعامل را باز كردم و بدون مقدمه و ناخودآگاه فرياد كشيدم: - الو! آقاي جوانشير، مديرعامل خبرگزاري بود و وقتي من در را بازكردم، ديدم ميهماني هم داشت. فورا در را بستم و به سمت در ورودي پا به فرار گذاشتم، اما در آستانه در بزرگ ماموران مرا محاصره كردند و به دفتر مرحوم جوانشير بازگرداندند. لابد رنگ به رو نداشتم و لابد داشتم قبض روح مي‌شدم. - مگر همبازي تو هستم؟ اين چه حركتي بود؟ فقط توانستم بگويم: توضيح مي‌دهم. فقط يك كم حوصله كنيد. ... و قضيه را توضيح دادم. گفتم كه از بس ده‌ها بار الو را به جاي سلام تكرار كرده‌ام، به طور خودكار و ماشيني، الو را (با تاكيد بر«ل» و كشيدگي «و») در موقع ورود ادا كردم. مرحوم جوانشير و ميهمان او، آنقدر خنديدند كه سرخ و كبود شدند. جوانشير به من توصيه كرد كه در اين كار كمك بگيرم. حالا سال‌ها از آن روز مي‌گذرد. طي اين سال‌ها به انواع كارهاي مطبوعاتي دست زده‌ام، اما هرگاه از فشار رواني در كار مطبوعاتي، سخني مي‌شنوم، ياد آن برخورد مي‌افتم». *** البته تمام خاطراتي كه در اين كتاب نقل شده‌اند مانند خاطره قاضي‌زاده ختم به خير نمي‌شوند و خاطرات بسياري از توقيف‌هاي مطبوعات در سال‌هاي پيش از انقلاب، به زندان افتادن روزنامه‌نگاران يا كشته شدن آنها در درگيري‌هاي پيش از كودتاي 28 مرداد در اين كتاب جمع‌آوري شده است. بخشي از اين خاطره‌ها نيز با فشارهايي كه براي سانسور مطبوعات اعمال مي‌شد در ارتباط است؛ اما خاطره جالب ديگري نيز در كتاب نقل‌شده كه به اشتباه‌هاي تايپي مربوط مي‌شود. اشتباه تايپي انگار چيزي است كه هيچ‌وقت نمي‌توان از شر آن خلاص شد و صفحه‌هاي روزنامه پيش از چاپ با هر دقتي خوانده شوند، باز هم از شر اين اشتباه‌ها در امان نمي‌مانند. بيشتر اين اشتباه‌ها به شكلي است كه خواننده آن را مي‌فهمد و به اشتباه بودن آن پي‌مي‌برد، اما گاهي اوقات اين اشتباه‌ها مي‌توانند موجب دردسر شوند،‌ مانند اشتباهي كه محمد كلانتري در كتاب «خاطرات مطبوعاتي» نقل كرده است: «فرح، همسر شاه اولين فرزندش رضا را حامله بود و او را جهت وضع حمل به زايشگاهي در خيابان مولوي برده بودند. سرافراز، سردبير مجله به اين مناسبت مطلبي نوشت و روي جلد مجله هم عكسي رنگي از فرح چاپ شد و تيترهاي مربوط به اين مطلب، شب آخر مجله انتخاب و در كنار عكس قرار گرفت. ساعت يك يا دو بعد از نيمه شب، كل كار حروفچيني و صفحه‌بندي تمام شد و هر دو عازم خانه‌هاي خود بوديم و بر حسب تصادف سري به ماشين‌خانه چاپ مجله زديم تا ببينيم چاپ روي جلد در چه مرحله‌اي است. نمي‌دانم سرافراز يا من متوجه تيتري شديم به اين مضمون: «ملكه ياردار آخرين ساعات بارداري خود را مي‌گذراند!» به قول معروف آه از نهادمان برآمد و به كارگر ماشين چاپ رنگي گفتيم: ماشين را خاموش كن و بدون آن‌كه جريان را به او بگوييم مدتي با هم مشورت كرديم و تصميم گرفتيم كه يك نقطه «يار» را بتراشيم اما چون رنگي چاپ شده بود اين كار عملي نبود و كار خراب‌تر مي‌شد... . من و سرافراز حدود 2 هزار برگ از روي جلد را كه تا آن لحظه چاپ شده بود به حياط بزرگ چاپخانه درخشان برديم و يكي دو ساعتي، همه را به آتش كشيديم و آتش‌بازي خوبي راه انداختيم! كارگران چاپخانه متوجه قضيه شدند و در چهارشنبه سوري من و سرافراز شركت كردند. اين جرم عظيم و گناه كبير! را من مرتكب شده بودم و جريان به اين صورت بود كه در نمونه اولي كه براي نمونه‌خواني به من داده بودند، چون با پرس دستي نمونه‌برداري شده و كم‌رنگ بود كلمه ياردار، باردار بود و چشم من هم اشتباه نكرده بود، اما وقتي همان حروف به ماشين چاپ بسته شده بود، چون فشار ماشين بيشتر بود، آن نقطه كذايي و خرابكار اضافي نمايان شده بود و مي‌رفت كه ما را، يا تنها مرا به زندان شكنجه گرفتار سازد.» *** اگر يادتان باشد ابتداي همين مطلب از اين گفتيم كه خيلي‌ها بدون آن‌كه هيچ سررشته‌اي از كار مطبوعات داشته باشند به آن وارد مي‌شوند؛ البته فكر نكنيد اين موضوع در كشور ما فقط به نشريات مكتوب محدود مي‌شود. همه رسانه‌هاي ايران در اين موضوع با هم اشتراك دارند. با اين حال به نظر مي‌رسد هيچ كس مشكلي در اين كار نمي‌بيند و چرخ رسانه‌ها هم همچنان بخوبي مي‌چرخد. اين موضوع از دوران قديم در مطبوعات ايران وجود داشته و گويا همچنان نيز ادامه خواهد يافت. در كتاب «خاطرات مطبوعاتي» نوشته‌اي از علي اكبر كسمايي چاپ شده كه به همين موضوع در سال‌هاي دور گذشته اشاره دارد: «هيچ از ياد نمي‌برم كه وقتي با مرحوم عباس مسعودي درباره لزوم وجود قراردادي كتبي ميان موسسه و روزنامه‌نگار (نويسنده يا خبرنگار يا مترجم) صحبت مي‌كرديم و مي‌گفتيم كه وجود چنين قراردادي تنها صاحب موسسه را مورد تعهداتي نسبت به روزنامه‌نگار ملزم نمي‌سازد بلكه نويسنده، مترجم يا خبرنگار را هم به رعايت نكاتي كه به سود موسسه است، متعهد مي‌كند و مثلا به كمترين بهانه‌اي دست از كار نمي‌كشد و انتشار روزنامه را به تعويق نمي‌اندازد (چون بارها چنين حادثه‌اي پيش آمده بود) او خيلي ساده و آسوده پاسخ مي‌گفت: براي من هيچ اهميت ندارد كه يكي از شما كار را بگذاريد و برويد. من مي‌توانم از هر جا كه بخواهم فورا براي شما جانشين پيدا كنم و همين طور هم بود و بسياري از همكاران خود را كه برخي از دولت سر روزنامه به مقاماتي هم رسيدند، از ميان كارمندان فلان وزارتخانه، فلان بانك يا موسسه و خلاصه از هر كجا كه مي‌شد پيدا مي‌كرد و به كاري كه اصلا سابقه آن را نداشت و فقط چيزكي نوشته بود، مي‌گماشت. از آنجا كه دوغ و دوشاب هميشه يكي بوده است، هيچ چيز تغيير محسوس و ملموسي نمي‌كرد و هيچ صدايي از هيچ كس و هيچ جا برنمي‌آمد و به اين‌گونه آمدن و رفتن، بودن و نبودن و خلاصه نوشتن يا ننوشتن نويسنده، مترجم يا خبرنگار معزولي در يك نشريه با هر قدر سابقه ديرينه، نه لرزشي در ستون‌هاي روزنامه و نه كاهشي در صفحات مجله پديد مي‌آورد. *** شايد پيش از اين هم شنيده باشيد كه يكي از عادت‌هاي روزنامه‌نگاران قديمي براي ياد دادن اين حرفه به نوآموزان، پاره كردن اولين نوشته‌هاي آنها و انداختن آنها در سطل زباله بود. اگر به خاطرات قديمي‌ترها مراجعه كنيد مي‌بيند كه وارد شدن به اين حرفه سختي‌هاي بسياري داشت و حتي دانشجوهايي كه در اين رشته درس خوانده بودند مجبور مي‌شدند مدت‌ها در تحريريه يك روزنامه فقط به عنوان يك پادو كار كنند؛ اما حالا ديگر تمام اين ماجراها به افسانه‌هايي شبيه است. الان ديگر كسي حتي اولين نوشته يك نفر را هم پاره نمي‌كند. معلوم نيست عاقبت اين روند به كجا خواهد انجاميد، اما به هر جا كه برسد مطمئنا با آنچه در دنيا به عنوان كار روزنامه‌نگاري شناخته مي‌شود، فرسنگ‌ها فاصله خواهد داشت. بر سبيل اتفاق‌ يادش به خير عمران صلاحي. او فرد چندان پرحرفي نبود اما در هر مجلسي كه حاضر مي‌شد، وقتي نوبت به صحبت كردن او مي‌رسيد با يكي دو جمله كوتاه همه را به خنده مي‌انداخت و خودش انگار كه از حرفش خجالت كشيده باشد به ديگران نگاه مي‌كرد. حيف كه زود از ميان ما رفت! در كتاب «خاطرات مطبوعاتي» هم چند خاطره از زبان اين طنزنويس منتشر شده كه سال‌ها با مجله توفيق و ديگر مجلات طنز همكاري داشت. دو خاطره‌اي كه براي شما نقل مي‌كنيم در ارتباط با فردي به نام فرات است كه با نام او شوخي‌هاي بسياري مي‌شد:« يك شب در جلسه انجمن فكاهي توفيق بروبچه‌ها خيلي سربه سر فرات مي‌گذاشتند تا اين‌كه بحث كشيده شد به رودخانه فرات و نوري؛ نويسنده قديمي توفيق گفت: اطراف فرات هميشه پر از كثافت است و فرات بلافاصله (در حالي كه به بروبچه‌هايي كه دور و برش جمع بودند اشاره مي‌كرد) گفت: بله، حالا هم همين طور است. و اما خاطره دوم: فرات دوستي داشت به نام اتفاق. روزي در جلسه توفيق شعر مي‌خواند. اتفاقا اين آقاي اتفاق هم حضور داشت و براي اين‌كه فرات را كنفت كند، پرسيد: آقاي فرات، اين كثافت‌كاري را خودتان كرديد؟ فرات بلافاصله جواب داد: بله بر سبيل اتفاق!




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 342]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن