واضح آرشیو وب فارسی:دنياي اقتصاد: انديشه - همراه فارابي، همكلام هايدگر
انديشه - همراه فارابي، همكلام هايدگر
حامد زارع:رضا داوري اردكاني در فلسفه معاصر ايران جايگاه سترگي دارد. پرداخت وي به صورت همزمان به فلسفه اسلامي و فلسفه غربي پسامدرن، در كنار نارساييها و زمينهسازيهايي كه براي برداشتهاي ناصواب وهمآميزيهاي غيرمنطقي به وجود آورده است، نشان از شم فلسفي داوري دارد.
در مطلبي كه تحت عنوان ايدئاليستهاي ايراني در همين ستون چاپ شد و در آن به تشابهات سيدجواد طباطبايي و سيداحمد فرديد پرداختم، نگاه تاريخگرايانه را از اشتراكات اصلي و اصولي آن دو دانستم، چيزي كه به نظر ميرسد رضاداوري اردكاني نيز به نسبتهايي از آن برخوردار است و اغراق نيست كه در مرتبهاي پايينتر از نام داوري در كنار نام فرديد و طباطبايي نام برد. چه اينكه رضا داوري اردكاني در ميانه ميداني ايستاده است كه دو سويش را غربگرايي طباطبايي و غربستيزي فرديد تشكيل ميدهند. هر چند كه داوري به سوي فرديد در ميغلتد اما همانند او خود را از امكانات فلسفه اسلامي محروم نميكند و دست خود را باز ميگذارد كه همچون طباطبايي به فارابي برگردد تا سرچشمههاي شكلگيري فكر منسجم سياسي (از نظرگاه فيلسوفانه و با پرداختي فلسفي) را مورد مداقه قرار دهد. به اين سان است كه اگر طباطبايي فلسفه سياسي فارابي را پژوهش ميكند، داوري در فلسفه مدني فارابي دقت ميكند و دقيقترين تاليفات را از علم مدني فارابي فراهم ميكند. بايد توجه داشت اگرچه داوري در رجعت به فارابي اعتقادي به لعاب زدن فلسفه به شريعت در نزد فارابي ندارد.
اما اگر فلسفه فارابي و به بيان دقيقتر مدينه فاضله فارابي نميتوانست پيامبر را در هيئت رئيس مدينه بنشاند و ميان فلسفه عقلاني مدينه و شأن وحياني شخصيت پيامبر سنتز كند، داوري بدون ترديد اينچنين توجهي را به فارابي مبذول نميكرد. چه اينكه رضا داوري اردكاني اگر چه زبان و شأني فلسفي دارد اما نزديكترين تشابهات به حكماي الهي را در آثار او ميتوان دريافت. داوري در تعريف فيلسوف او را كسي ميداند كه به قضاي الهي آگاه است و از قدر او متابعت ميكند و با تدبير خداوند در دنيا آشناست. شايد امكانات و تسهيلات فرهنگي جمهوري اسلامي كه در اختيار داوري قرار ميگيرد در جهت توجه داوري به ولايت ديني است كه پيش از اين در بررسي فارابي، به آن دلدادگي نشان داده است. اگرچه اين نامهرباني است كه داوري را فيلسوف رسمي بدانيم، اما كنشهاي وي گاهي به سمت خاصي سوق ميگيرد و از آن در جهتهاي ايدئولوژيك استفاده ميشود. چه اينكه داوري اذعان دارد كه هرگونه كوشش عملي در جهت به كرسي نشاندن نظريات فارابي در مدينه فاضله به حجاب نظريه مبدل ميشود و نفي تفكر فارابي را موجب ميشود. رضا داورياردكاني نه تنها در فكر سياسي فارابي به جستوجوي راهحل عملي نميانديشد بلكه تنها در عالم مجردات و ايدههاي انتزاعي، فكر سياسي را به رسميت ميشناسد.
داوري بر آن است كه با سياست هيچ حقيقتي متحقق نميشود. اگرچه اين يك گزاره هايدگري و در ادامه فلسفه درونبودگي و تنهايي اگزيستانسياليسم هايدگر است. فلسفهاي كه جايي براي سياست جمعي را در خود نگذاشته است و موجبات رويآوري به سعادتگرايي اقتدارگرايانه و دولت مطلقه ميشود. اما به هر رو داوري در عالم فلسفه به انديشه سياسي اعتبار ميدهد و علم سياست براي او داراي فضل نيست! به جز رجوع به فارابي، نكته ديگري كه در انديشه داوري وجود دارد و او را به طباطبايي نزديك ميكند، نگرش هگلي او (البته در يكي از نقاط تحليل فلسفي) است. داوري هنگامي كه به سمت تحليل و انتقاد از غرب ميرود، عينك هگلي بر چشم خود دارد. و سقراط را پايهگذار سنت فلسفه غربي تا پايان ايام مدرن ميپندارد و بدينگونه است كه رويكردي كل گرايانه به مجموعه فكر فلسفي در غرب دارد.
رويكردي كه به نظر داوري امكان گزينشي در آن نيست. انتقادات داوري از روشنفكري ديني در ايران كه خود را با پروتستانتيسم در غرب مقايسه ميكند، با توجه به اين ديدگاه وي قابل هضم است. رضا داورياردكاني اصلاحات ديني در غرب را در ادامه ذات تاريخي غرب تحليل ميكند اما اين اصلاحات در ايران را از سر مشتاقي و دلدادگي به تجدد و آسان كردن مسير معرفتشناسي مدرنيته ميپندارد. نگرش هگلي داوري البته مورد مناقشه است اما پرداخت او به غرب در حكم يك امر يكپارچه بيشك اقتباسي از منظومه فكر هگلي است. اما اين كل يكپارچه در نگاه داوري دچار زوال است! وي در اينجا به سمت هايدگر روان ميشود و نگاه او را به فلسفه در مقام تفكر متافيزيكي در 2500 سال فكر فلسفي در غرب پذيرا ميشود. جداي اينكه ردپاي سيداحمد فرديد را ميتوان در اينجا جست، بايد گفت كه تشبث داوري به هايدگر دچار تشتت است. بدين معنا كه هايدگر يك منظومه سلب آفريد تا به سبب آن كل تفكر غربي و فلسفه را از سقراط تا ماركس به محاكمه بكشد ولي هرگز بديلي براي آن ارائه نكرد. به معناي ديگر تفكر هايدگر يك تفكر سيستماتيك نيست كه بتوان از آن فرمولي مستخرج ساخت. اين چيزي است كه خود داوري نيز به آن اذعان دارد. اما در انديشه داوري ما شاهد اين هستيم كه هايدگر در جهت يك اقدام ايجابي به كار گرفته ميشود و آن هم بازگرداندن حكمت و تفكر تئوكراتيك است در حاليكه نميتوان اينچنين استعدادي براي رويشهاي معنوي در فكر هايدگري لحاظ نمود.
از سوي ديگر به نظر ميرسد فرديد در استفاده از هايدگر راسختر عمل كرده است. چه اينكه فرديد به سبب استفاده فلسفه اسلامي از آبشخورهاي فلسفه يوناني، آن را طاغوت زده ميداند و هايدگري ميماند! اما داوري مقام فلسفه در دوران اسلامي و فارابي به عنوان موسس فلسفه اسلامي مورد تاكيد قرار ميدهد و از هايدگر و نقد مابعدالطبيعي او فاصله ميگيرد و بدينسان است كه اگر سيداحمد فرديد، ملاصدرا را غربزده ملايم ميناميد، شاگردش (رضا داورياردكاني) از ملاصدرا به عنوان متحولكننده فكر سياسي و اتمامكننده فكر سياسي بعد از فارابي نام ميبرد. حال بايد علت توجه داوري به فارابي را جستوجو كرد! به نظر ميرسد فيلسوف موسس در نظر داوري از جايگاه بلندي برخوردار بوده است. اگر انديشه سياسي فارابي را تلخيص شده در مدينه فاضله و اوصاف و ترتيبات آن بدانيم، علت توجه داوري به فارابي را متوجه خواهيم شد. اين متفكر معاصر با رجوع به فارابي و طرح مدينه فاضله او، امكاني به دست ميآورد تا به مقابله و نقادي اتوپيهاي غربي بپردازد. چه اينكه در نظر داوري تاريخ انديشه سياسي و فلسفي در غرب، تاريخ طرح و بسط اتوپي است. به بيان بهتر به همان كيفيت كه آگوستين قديس با فلسفه مسيحي در صدد ساخت اتوپيا بود، هابز با وضع مدني و لوياتانش اتوپيا ميساخت. به همين ترتيب است دموكراسي روسويي، جمهوري جهاني كانت و دولت مطلقه هگلي...
رضا داوري اردكاني با نقد اتوپيا، كل فلسفي غرب را به چالش ميگيرد. چه اينكه در نظر داوري اتوپياي جهان بدون درد و رخ زردي و مريضي است كه غرب مدام قول آن را ميدهد. داوري استيلا را جزء ذات تمدن اتوپيايي غرب ميداند و آغاز استيلا را در تاريخ رويارويي ايران و يونان جستوجو ميكند. داوري متفكري است كه با رجوع خود به هايدگر و سنت فلسفه اسلامي، دست به نقد جدي غرب و الزامات و اقتضائات آن زد. وي هماره در سخنان خويش آواز نابودي غرب را قابل شنود توصيف ميكند و آغاز زوال غرب مدرن را در بروز پست مدرنيسم ميداند. بروز و ظهوري كه قابل بازگشت نيز نيست! چه اينكه در نظر داوري اردكاني همه فيلسوفان بعد از هايدگر(متفكر پست مدرن)، هايدگري هستند و خواهند بود. بعد آنتولوژيك مباحث داوري در ايران معاصر باعث آن شده تا از معرفتشناسي به هستيشناسي تمايل پيدا شود و اين از اثرات فكر داوري است. اگر همين يك اثر را مترتب بر انديشه داوري بدانيم، به نظر ميرسد در فيلسوف خواندن او نبايد شك كنيم.
يکشنبه 26 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: دنياي اقتصاد]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 104]