واضح آرشیو وب فارسی:شبکه خبر: جهان - هژموني تاريخي
جهان - هژموني تاريخي
دياكو حسيني:همزمان با برگزاري انتخابات رياست جمهوري آمريكا تحولاتي در گوشهاي ديگر از جهان يكي در آسيا و ديگري در اوراسيا رخ داد كه در ذيل سايه سنگين اوباما مستتر شد و از نظرها دور ماند. ابتدا سفر هيات چيني به تايوان كه در ادامه روند تنشزدايي دو كشور كه به مدت نيم قرن رودرروي هم صف آراسته بودند و سپس، رفع كامل اختلافات مرزي چين و روسيه در منطقه رودخانهاي آمور و آسور كه به مدت چهار دهه مسكوت مانده بود، يك انقلاب بزرگ در استراتژيهاي جهاني را در دل خود دارد. بسياري در غرب به ويژه ايالات متحده فرض ميگيرند كه ظهور چين مهمترين داستاني است كه قرن بيست و يكم ميتواند بشنود و چين تنها ابرقدرتي است كه ميتواند به فراخوان آمريكا پاسخ دهد. در ادامه اين مفروضه، اگرچه روسيه به سبب فقدان تواناييهاي اقتصادي لازم براي چالش گرفتن همه جانبه هژموني آمريكا نميتواند به تنهايي مطرح باشد است اما اتحاد با چين به شكلگيري بلوك جديدي در راستاي نقد بنيادين سيستم غرب- محوري ميانجامد كه به مدت 500 سال بر جهان حاكم بوده است. چين از 1978 با انجام اصلاحات اقتصادي به سوي يك نظام اقتصادي تركيبي حركت كرد و در اين مسير به ظاهر شدن گونهاي از مديريت اقتصادي ياري رساند كه در نوع خود تازگي دارد. تركيب اين ويژگي بديع با آمال هژمونيك روسيه در آسياي مركزي و اروپاي شرقي براي به انحصار گرفتن گلوگاههاي انرژي و مترتب آن مديريت موضوعات اوراسيايي و اغراض نهان اما هژمونيك چين در جهت محدود ساختن توان هژموني ايالات متحده موجب ميشود كه واشنگتن از پديدار شدن هرگونه اتحاد مقابلهجويانهاي كه چين و روسيه عضو آن باشند و اساسا نظام فردگرا، ليبرال و غرب محور را به سرنگوني تهديد كنند، ابراز نگراني كند.
در اين ميان دو نكته معمولا فراموش ميشود: اول اينكه برآمدن ليبرال دموكراسي كه نتيجه مستقيم واقعيت يافتن نظم حكومت ملت پايه Nation-State بود، از يك چرخش عميق و بنيادين در ساختار عميق نظام بينالملل ريشه ميگرفت. توجه كنيد كه منظورم نظام بينالملل است نه «نظام جهاني» كه بر رابطه «قدرت»ها و نه «ملت»ها تاكيد دارد. در سده نوزدهم و بيستم بود كه اقتصاد مركانتيليستي به بيرون از مرزهاي ملي گسترش پيدا كرد و نظام جهاني در شرف تكوين از قرن شانزدهم را ابعاد واقعا جهاني بخشيد.
از اينجا فراخ بازار آزاد و سيستم مالي جهاني ثمره ديگر جابهجايي بنيادين در «نظام جهاني» را به بار آورد. به اين ترتيب هرچند امروزه ليبرال دموكراسي و بازار آزاد به منزله دو مشخصه لايتجزا از هم شناخته ميشوند اما در واقع از دو تطور و تكوين جداگانه حاصل شدهاند. روسيه پس از عبور از اميال امپراتوري كمونيستي و چين پس از رهايي از آشفتگي داخلي به نظم حكومتهاي ملي تن دادند.
هر دو كشورهايي در حالگذار به سوي ليبرال دموكراسي هستند و هرچند آرام اما روندي دائمي را به سوي اين نوع اداره جامعه سياسي طي ميكنند. چگونه ميتوان باور كرد كه مهمترين بارزه حكومتهاي ملي به دست دو كشوري كه خود حكومت ملي هستند سرنگون شود؟ روسيه و چين همچنين كشورهايي جا افتاده در ساختار بازار مالي جهاني به شمار ميروند و بر خلاف اتحاد شوروي كه حكومت ملي نبود و تهديدات روشني را متوجه بازار آزاد ميساخت، هيچ شاهدي كه نشان از گرايش اين دو به سرنگوني نظام مالي جهاني باشد، وجود ندارد. ماهيت نهادينه شده ليبرال دموكراسي و جا افتادن بازار آزاد در سيستم مالي و تجاري جهاني مانع از آن ميشود كه ظهور قدرتهاي جديدي كه هنوز ليبرال دموكراسي نيستند، به واژگوني نظام جهاني مختوم شود.
نكته دوم اينكه ايالات متحده به اشتباه تصور ميكند كه هژموني چارهناپذير آن، مقابله چين و روسيه را در پيخواهد داشت؛ تنها به اين دليل كه اين دو دموكراتيك و ليبرال نيستند. گفتيم كه فرض تقابل چين و روسيه با ليبرال دموكراسي يكسره نادرست است. اين را هم بايد بيفزاييم كه هژموني مورد نظر ايالات متحده نيز موجب مقابلهجويي نميگردد. منظور آمريكا از هژموني احتمالا چيرگي صفات برجسته فرهنگي، اقتصادي يا احتمالا برتري نظامي است. در اين صورت سران آمريكا توجه ندارند كه نميتوان با گروهبنديهاي منطقهاي و اتحادهاي فرامنطقهاي به مقابله صفات هژمون فرهنگي رفت. از طرفي به دلايل آشكار، آمريكا هرگز داراي هژموني اقتصادي نيست و برتري نظامي آن نيز اگرچه ميتواند سبب مقابلهجويي شود اما روشن است كه مقابلههاي كمرنگ چين و روسيه در جهت تحديد يكجانبهگرايي واشنگتن مطلقا جنبه نظامي يا حداقل تهاجمي ندارد. هژموني رايج در جهان بدون ترديد هژموني تاريخي غرب است كه ابعاد جهاني يافته است. آيا آنچنان كه پيشتر پل كندي يا رابرت گيليپين پيشبيني ميكردند، ايالات متحده نيز همانند ديگر قدرتهاي جهان راه افول ميپيمايد؟ اما شايد آشكار است كه افول آمريكا بيش از آنكه به تقليل ظرفيتهاي رهبري ايالات متحده وابسته باشد به واكنش ديگران همبسته است.
جهان امروزين ما با غلبه جنبههاي تجاري و مالي و جهاني شدن ارزشهاي ليبرال دموكراتيك، به سختي پذيراي موازنههاي قرن نوزدهمي است. البته قطبهاي نظامي و اقتصادي همچنان وجود دارند. اما اين بدان معنا نيست كه اقطاب موجود ضرورتا مقابل هم ميايستند. چه آنكه؛ بلوك بندي و پرداختن بالاي هزينههاي موازنه چنان بعيد است كه حتي چين و روسيه نيز در شرايطي كه ضرورتي هم وجود ندارد، مايل به پرداخت آن نيستند. وحدت ايدئولوژيك رونق گرفته در صحنه گيتي نيز بر اين بياشتياقي افزوده شده تا جهان شاهد نظم دموكراتيك حتي براي حاكمان غيردموكراتيك و بازار آزاد حتي براي اقتصادهاي دولتي باشد. آنچه چين و روسيه را به موازنه تشويق ميكند نه سلطه ارزشهاي غربي كه در واقع جهاني شدهاند و نه هژموني نظامي آمريكا كه تا پيش از نومحافظهكاران تهديدآميز نبود، بلكه يكجانبهگرايي آمريكا در ساليان اخير است. تا زماني كه ايالات متحده قواعد بينالمللي را محترم شمارد و بر ضوابط بازي پايبند باشد، هيچ كشوري حاضر به پرداخت هزينههاي بالاي ايجاد موازنه نخواهد بود. اين همان مسئلهاي است كه با انتخاب اوباما ميتواند اتفاق بيفتد؛ هرچند كه چين و روسيه ترجيح ميدهند ساز و كارهاي تحديد نظامي آمريكا را در مناطق انحصاري خود حفظ كنند بدون آنكه تهديدي براي آمريكا باشند يا مانعي در همكاريهاي اقتصادي و امنيتي بتراشند يا در واژگوني نظم ليبرال و بازار آزاد جهان بكوشند.
دوشنبه 20 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: شبکه خبر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 141]