محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1827990977
یه خانم معلّم با صفا
واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: یه خانم معلّم با صفا
گاهی از اوقات در زندگی، ناگهان شخصی در برابر ما قرار می گیرد که جوهر درون و توانایی های فردی ما را تشخیص می دهد و با این کار جرقّه ای به خرمن وجودمان می زند و از آن لحظه ، گویی انسان از نو زاده می شود.داستان زندگی من اشاره به آدمی داردکه تاثیروجودش زندگیم را دگرگون ساخت:کودکی یا به عبارتی مهم ترین سال های زندگی و شکل گیری تفکرات و احساسات من با حک شدن برچسب عقب مانده ذهنی، شروع شد. اما در اصل مشکل در جای دیگری بود. من مبتلا به دیسلکزیا یا عدم توانایی در تشخیص تفاوت حروف بودم.بچه های دارای این مشکل اغلب کلمات را سریع فرا می گیرند، اما نمی دانند که نحوه ی دیدن و درک کلمات در آن ها با سایر افراد متفاوت است. من دنیای اطراف خود را مکانی خارق العاده و عالی و پر از اشکالی به نام کلمه می دیدم. به دلیل استفاده از حافظه تصویری به جای درک حروف، دامنه لغاتم نسبتاً گسترده بود. اما پدر و مادرم بدون آگاهی از نقطه ضعف بودن این مساله آن را یک نقطه مثبت تلقی می کردند و در تصورشان من، آینده خوب و روشنی داشتم.کلاس اول دبستان با ترس و دلهره متوجه شدم که حروف الفبا به نظرم مهم تر از کلمات هستند. بچه ها این گونه حروف را به روش افراد دیگر در ذهن خود حرکت نمی دهند. وقتی معلم کلاس اوّل متوجه این موضوع شد مرا بچّه ی غیرقابل یادگیری خواند. تمام مشاهدات یا به عبارتی برداشت های منفی خود را یادداشت کرد و آن را بدون کم و کاست به معلّم کلاس دوّم دبستان انتقال داد تا قبل از ورود به کلاس دوّم و هرگونه شناختی، او هم با این طرز فکر مرا ارزیابی کند. در کلاس دوّم قادر بودم که جواب سوالات ریاضی را تشخیص بدهم، اما نمی دانستم چطور باید راه حل این جواب ها را بنویسم و در این بین فهمیدم نوشتن راه حل مسایل از پیدا کردن جواب خیلی مهم تر است، کاری که من از انجام آن عاجز بودم.حالا دیگر کاملاً از فرایند یادگیری می ترسیدم و در بدترین وضعیّت ممکن بودم. نمی توانستم راه حل های ریاضی ام را بنویسم و حروف را در ذهنم مرتب کنار هم بگذارم و آن قدر ترس و ناتوانی در وجودم رخنه کرده بود که لکنت زبان هم پیدا کردم. یک فاجعه به تمام معنا!راهکار دیگری به جز نشستن در ته کلاس و دور از چشم معلّم بودن به ذهنم نمی رسید. اگر هم بعضی از مواقع معلّم مرا می دید و از من سوال می پرسید با لکنت زبان، بریده بریده جواب می دادم: من، من، نمی دانم . این مساله در ذهن من مانند سدّی در برابر سرنوشت سال های آینده بود.معلّم کلاس سوّم قبل از ورود من به سال تحصیلی جدید پیشاپیش می دانست من نمی توانم صحبت کنم، بنویسم، بخوانم و مسایل ریاضی خود را حل کنم. او نیز با این همه نقطه ضعف هیچ حس مثبتی نسبت به کار کردن و وقت گذاشتن روی من نداشت. یواش یواش پنهان شدن از معلّم تاثیر خود را از دست می داد. باید راه دیگری جایگزین آن می کردم. خودم را به مریضی می زدم و از کلاس درس فرار می کردم. تا این که به کلاس پنجم رفتم.خانم «هاردی » یکی از سخت گیرترین و بهترین معلّم های شهر ما بود. همه او را می شناختند. خودساخته و محکم و اهل کوه پیمایی بود. بار اوّلی که مرا دید دست خود را روی شانه من گذاشت و گفت: این بچه عقب مانده و ناتوان نیست. فقط کمی عجیب و غریب است. آن روزها روش فکر کردن مردم، مانند الان نبود. پذیرفتن اینکه یک بچه نه تنها عقب مانده نیست بلکه عجیب و غریب است و از همه مهم تر قادر به یادگیری نیز هست، برای تمام اطرافیان و کارکنان مدرسه غیر قابل قبول بود. اما« خانم هاردی» مرا رها نکرد. اوّلین روزهای مدرسه مرا صدا کرد و گفت: پسرم من با مادرت صحبت کردم. او به من گفته وقتی تو چیزی را می خوانی، از حافظه تصویری خود کمک می گیری و زمانی که باید حروف و کلمات را به هم بچسبانی، نمی توانی درست عمل کنی. با لکنت متن ها را می خوانی و شفاهی خواندن متن ها برایت راحت نیست. اما یک راه حل برای این مشکل هست. من چند روزی قبل از پرسش کلاسی، به تو می گویم چه زمانی از تو درس را می پرسم. با این امتیاز تو چند شب وقت داری که درس را خوب مطالعه کنی. من و تو می توانیم در برابر دیگران وانمود کنیم که خوب درس را یاد گرفتی. مادرت گفته وقتی به متن نگاه می کنی، کاملاً راحت می توانی راجع به آن صحبت کنی اما وقتی لازم است آن را کلمه به کلمه و بلند بخوانی و یا حتی چیزی راجع به آن بنویسی دچار مشکل و ترس می شوی. تو یک امتیاز دیگر هم نسبت به سایر بچه ها داری وقتی من کار کلاسی می دهم برای این که کمتر مضطرب شوی آن ها را به خانه ببر و در یک محیط آرام کارهایت را انجام بده. در ضمن من متوجه شده ام تو از ابراز افکارت می ترسی و دچار شک و دودلی هستی، اما این را بدان که من برای همه نظرات خوب تو ارزش قایلم.این روش ها قبلاً امتحان شده و نتیجه خوبی هم داشته است. تو در این مبارزه پیروز خواهی شد. شاگردی داشتم که قدرت کنترل زبانش را نداشت. با قرار دادن سنگ های درشت در دهانش براین مشکل غلبه کرد. تو هم از همین لحظه، این کار را تمرین خواهی کرد. من چند تا سنگ مرمر را که قبلاً خوب شسته ام به تو می دهم، از حالا به بعد، هرگاه من صدایت کردم با این سنگ های در دهانت صحبت خواهی کرد تا زمانی که من راحت حرف های تو را بفهمم.اوّلین پیروزی من شکست لکنت زبان بود. با راهنمایی ها و پیگیری خانم هاردی و اعتماد او به توانایی هایم، روان صحبت می کردم. دیگر حتی از کنار اتاق استراحت نیز رد نمی شدم. تلاش و کوشش، تمام فکر مرا در بر گرفته بود. اندک اندک شرایط، بهتر می شد. دیگر بدون لکنت درس ها را بلند می خواندم.« خانم هاردی» تا دو سال تحصیلی بعد نیز با من به کلاس بالاتر آمد و موهبت شاگردی او نصیب من شد.سال های مدرسه گذشت. همیشه حتی پس از پایان مدرسه نیز دورادور خبری از او داشتم. تا این که فهمیدم در اثر ابتلا به سرطان پیر و ناتوان شده است. می دانستم چقدر تنها است. یاد گذشته ی خودم افتادم. سال هایی که پسر کوچکی بودم و حس تنهایی در مدرسه آزارم می داد. اگر چه مسافت زیادی بین محل سکونت من و« خانم هاردی» بود، اما بلیت هواپیما خریدم تا به دیدنش بروم. البته می دانستم من تنها شاگرد او نبودم که او برچسب های حک شده ی ناشی از ناتوانی، کند ذهنی و بی لیاقتی را از پیشانی و سرنوشت آن ها پاک کرده بود. بچّه های زیادی مثل من در این سال ها همیشه جویای احوال او بودند. همه ی ما از فاصله های دور آمده بودیم تا قدرشناسی و محبت خود را نصیب کسی بکنیم که به تک تک ما زندگی دوباره بخشیده بود. بچه هایی که زمانی امید نداشتند که حتّی دوره ابتدایی را به پایان برسانند. حالا هر کدام با راهنمایی ها و زحمات او افراد برجسته و موفّقی شده بودند. سه نماینده مجلس، دوازده عضو شورای قانون گذاری ایالت های مختلف، تعداد زیادی مدیران عالی رتبه، تجّار و صاحب کار و حرفه و صدها شاگرد موفّق دیگر او ثمره تلاش و مثبت اندیشی آن معلّم مهربان بودند.در خانه ی « خانم هاردی» هنگام صحبت با یکدیگر، همه متوجه ی نکته ی جالبی شدیم. هفتاد و پنج درصد از ما با ترس و اضطراب فراوان و یک دنیا برچسب منفی به کلاس پنجم رفته بودیم. همه از سوی دیگران طرد شده بودیم . از سوی افراد دیگر دائماً به ما ناتوانی در رشد و بالندگی، کم هوشی و هزار نکته منفی دیگر تلقین شده بود. اما به محض مواجه شدن با« خانم هاردی» فهمیدیم همه این افکار، پوچ و بی معنی است.ما هم می توانیم رشد کنیم، موفّق شویم و بر زندگی سایر افراد تاثیر بگذاریم. خانم هاردی به تک تک ما یاد داد ،توانایی رشد کردن را دارا هستیم فقط به شرط این که برای خواسته ی خود تلاشکنیم.همه دور« خانم هاردی» حلقه زدیم و از او علّت این همه تلاش و مهربانی را سوال کردیم. در پاسخ گفت: پس ازگذشت سال ها وقتی یک نفر به گذشته خود برگردد، این مهم نیست که چه ماشینی سوار شده یا در چه خانه ای روزهای عمر خود را سپری کرده است. میزان پول حساب بانکی اش چقدر بوده است و یا چه امکانات مادی در زندگی اش داشته است چون تمام آن لحظات را بدون هیچ تاثیری بر موقعیت دنیا و انسان های اطراف، گذاشته و رفته است. امّا اگر کسی با بینش و منش خود اثر مثبتی بر زندگی کسی گذاشته باشد و دنیای اطراف خود را با تاثیر بر روی یک انسان دگرگون کرده باشد، تمام آن لحظات مفید و تا ابد در دنیا ماندگار است.منبع: CHICKEN SOUP FOR THE SOUL
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 307]
صفحات پیشنهادی
یه خانم معلّم با صفا
یه خانم معلّم با صفا. یه خانم معلّم با صفا گاهی از اوقات در زندگی، ناگهان شخصی در برابر ما قرار می گیرد که جوهر درون و توانایی های فردی ما را تشخیص می دهد و با این کار ...
یه خانم معلّم با صفا. یه خانم معلّم با صفا گاهی از اوقات در زندگی، ناگهان شخصی در برابر ما قرار می گیرد که جوهر درون و توانایی های فردی ما را تشخیص می دهد و با این کار ...
رمان الهه ناز
دخترك بی عاطفه با شوهرش خوش است و ما راهی دیاری ناشناخته . ... اگر همه دكتر و مهندس می شدن دیگه كی تاجر و معلم میشد و كی خیابونا رو تمیز میكرد ، كی نانوا ... دختر خوبم بكنم · امر بفرمایین · كلبه درویشی ساده ای داریم كه با صفاست مارو از خودتون بدونین و .... ثواب داره بخدا نه زري خانم، ما بايد يه كار مناسب رشته تحصيلي مون پيدا كنيم .
دخترك بی عاطفه با شوهرش خوش است و ما راهی دیاری ناشناخته . ... اگر همه دكتر و مهندس می شدن دیگه كی تاجر و معلم میشد و كی خیابونا رو تمیز میكرد ، كی نانوا ... دختر خوبم بكنم · امر بفرمایین · كلبه درویشی ساده ای داریم كه با صفاست مارو از خودتون بدونین و .... ثواب داره بخدا نه زري خانم، ما بايد يه كار مناسب رشته تحصيلي مون پيدا كنيم .
سوالات جلسه خواستگاری : ازدواج و مسایل مربوط به آن
... اراده کافی برای تصمیم گیری را ندارند-همه چیز دان ها(خانم معلم ها)-جاه طلب(خود پرستی) ... اصولا زن و شوهر باید با صفا و صمیمیت و توافق یکدیگر امور خانواده را اداره کنند ... در غیر اینصورت برای حل اختلاف باید یه دادگاه مراجعه کنند و همین امر ممکن است ...
... اراده کافی برای تصمیم گیری را ندارند-همه چیز دان ها(خانم معلم ها)-جاه طلب(خود پرستی) ... اصولا زن و شوهر باید با صفا و صمیمیت و توافق یکدیگر امور خانواده را اداره کنند ... در غیر اینصورت برای حل اختلاف باید یه دادگاه مراجعه کنند و همین امر ممکن است ...
يكي از طرح هام كه خيلي باهاش حال كردم -
خيلي خوشحالم كه يه ايراني تو دبي كارش اينطوري نمايش داده ميشه. راستي اينكار رو با چه رزلوشني طراحي كردي؟ hadi-ajorlou 24 خرداد 1386, ... بايد بگم كه موسسه نور كوثر در قم فعاليت مي كند(صاحبش معلم فيزيكمونه! ... و یاد بگیر بعدش یه من یاد بده shirini_forush 04 تير 1386, 21:49ماندانا خانوم یه سری ... من که خیلی باهاشون صفا کردم.
خيلي خوشحالم كه يه ايراني تو دبي كارش اينطوري نمايش داده ميشه. راستي اينكار رو با چه رزلوشني طراحي كردي؟ hadi-ajorlou 24 خرداد 1386, ... بايد بگم كه موسسه نور كوثر در قم فعاليت مي كند(صاحبش معلم فيزيكمونه! ... و یاد بگیر بعدش یه من یاد بده shirini_forush 04 تير 1386, 21:49ماندانا خانوم یه سری ... من که خیلی باهاشون صفا کردم.
گفتگو با شاگردان و فرزندان آیتالله انصاری همدانی (ره)(1)
گفتگو با شاگردان و فرزندان آیتالله انصاری همدانی (ره)(1)-گفتگو با شاگردان و فرزندان ... حاج ملا فتحعلی پدر ایشان سه تا خانم و از هر کدام این خانم ها یک پسر و یک دختر داشتند ... همسرشان هم در سن 30 سالگی به یه ناراحتی مبتلا شد و از دنیا رفت. ... خیلی با صفا بودند، خیلی عادی، طوری که اگر کسی وارد می شد، حتی اگر دو نفر بودند، ...
گفتگو با شاگردان و فرزندان آیتالله انصاری همدانی (ره)(1)-گفتگو با شاگردان و فرزندان ... حاج ملا فتحعلی پدر ایشان سه تا خانم و از هر کدام این خانم ها یک پسر و یک دختر داشتند ... همسرشان هم در سن 30 سالگی به یه ناراحتی مبتلا شد و از دنیا رفت. ... خیلی با صفا بودند، خیلی عادی، طوری که اگر کسی وارد می شد، حتی اگر دو نفر بودند، ...
سن و سال شما ( جديد ) -
ديگه تنها آرزوم اينكه : يه دوست عاقل + زندگي با انسانها + و كلا اشنايي با آدما. ... دیگه اهل گل و گشت (مخصوصا با پلیس 110) و جک بازار و عشق و حال و بگو بخند و سیتی صفا و ... یه ... خانم ... گفتم چشاتو درویش کن ... دِهَه) MrMohi 23 خرداد 1383, 13:00ما هم ديگه ... 13:24راستي آرزو هامو نگفتم: دوست دارم اين يارم معلم فيزيكه امسال مارو نندازه ...
ديگه تنها آرزوم اينكه : يه دوست عاقل + زندگي با انسانها + و كلا اشنايي با آدما. ... دیگه اهل گل و گشت (مخصوصا با پلیس 110) و جک بازار و عشق و حال و بگو بخند و سیتی صفا و ... یه ... خانم ... گفتم چشاتو درویش کن ... دِهَه) MrMohi 23 خرداد 1383, 13:00ما هم ديگه ... 13:24راستي آرزو هامو نگفتم: دوست دارم اين يارم معلم فيزيكه امسال مارو نندازه ...
برخي ديالوگهاي ماندگار سينماي ايران
خاوري (پرويز صياد) : عرض كردم معلم خطم و شما فرموديد بهبه ! ... سرهنگ (اكبر مكشين) : يه وقتي بود قدم تو ميدون سربازخونه كه ميذاشتم ، شيپور پادگان نعره ميكشيد . ... خانم بزرگ (جميله شيخي) : مه همه روياي هميم ! ... ميخواي دو تا گلدون بزاري سر پشت بومت كه با صفا بشه ، نه اينكه ورداري سرتاسر سقف خونهي مردمو اينجوري بريني بهش .
خاوري (پرويز صياد) : عرض كردم معلم خطم و شما فرموديد بهبه ! ... سرهنگ (اكبر مكشين) : يه وقتي بود قدم تو ميدون سربازخونه كه ميذاشتم ، شيپور پادگان نعره ميكشيد . ... خانم بزرگ (جميله شيخي) : مه همه روياي هميم ! ... ميخواي دو تا گلدون بزاري سر پشت بومت كه با صفا بشه ، نه اينكه ورداري سرتاسر سقف خونهي مردمو اينجوري بريني بهش .
اندر فواید گاو بودن
کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند با سلام خدمت مع. ... شاعر در این باره میگوید: سیه چشمون چرا تو نگات دیگه اون همه صفا نیست سیه چشمون ... اقای طاعتی زاده معلم خوب حرفه و فن ما گفته که از بعضی جاهای گاو در تهیه همین لوازم آرایش خانم ... پول بدهند و با هزار پارتی بازی ماشینشان را تحویل بگیرند و آخرش هم وسط جاده یه ...
کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند با سلام خدمت مع. ... شاعر در این باره میگوید: سیه چشمون چرا تو نگات دیگه اون همه صفا نیست سیه چشمون ... اقای طاعتی زاده معلم خوب حرفه و فن ما گفته که از بعضی جاهای گاو در تهیه همین لوازم آرایش خانم ... پول بدهند و با هزار پارتی بازی ماشینشان را تحویل بگیرند و آخرش هم وسط جاده یه ...
اگه میتونستی نامرئی بشی چیکار میکردی؟
کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند اینم یه رویاست مثل خیلی از رویاهای ... گلوریا13th August 2007, 05:34 PMخیلیییییییییییییییی با حال می شه اگه .... :confused:;) سلام خانم رز ولی اگه شما هم جای من بودید همین کارو با پسرها میکردید ... 12:33 AMمجانی سوار هواپیما میشدم میرفتم خارج از کشور عشق و صفا :dتاحالا ...
کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند اینم یه رویاست مثل خیلی از رویاهای ... گلوریا13th August 2007, 05:34 PMخیلیییییییییییییییی با حال می شه اگه .... :confused:;) سلام خانم رز ولی اگه شما هم جای من بودید همین کارو با پسرها میکردید ... 12:33 AMمجانی سوار هواپیما میشدم میرفتم خارج از کشور عشق و صفا :dتاحالا ...
لازم است تمام كاربران بخونند -
... كردم چيزي ننويسم نشد ولي خواهش ميكنم از شما بيخيال شيد شما معلم من بوديد . ... بعدش هم تهدید کرده بود که اگه یک بار دیگه تو فروم ببینمت یه جور هکت میکنم که . ... حالا بگذريم به نظر من آقا مجيد بايد دسترسي اون (آقا/خانم) رو قطع ميكرد نه شما رو. ... اميدوارم همه دوستان همه كدورتها رو فراموش كنن و باز اون جمع با صفا و شيرين بر پا بشه.
... كردم چيزي ننويسم نشد ولي خواهش ميكنم از شما بيخيال شيد شما معلم من بوديد . ... بعدش هم تهدید کرده بود که اگه یک بار دیگه تو فروم ببینمت یه جور هکت میکنم که . ... حالا بگذريم به نظر من آقا مجيد بايد دسترسي اون (آقا/خانم) رو قطع ميكرد نه شما رو. ... اميدوارم همه دوستان همه كدورتها رو فراموش كنن و باز اون جمع با صفا و شيرين بر پا بشه.
-
گوناگون
پربازدیدترینها