تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 19 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):كسى از شما موهاى سبيل و موهاى زير بغل و موى زير شكم خود را بلند نكند؛ چرا كه شيطان...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1827717097




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

روایتی تکان.دهنده از زندگی زنی که معتاد بود


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: همشهری نوشت : سرنخ در شماره 71 خود به سراغ زنی رفته که موفق شده بعد از اثرات تلخ و تکان.دهنده اعتیاد بر زندگی.اش، پاک شود و به دنبال آن پدر 86 ساله خود و 14 نفر از اعضای خانواده.اش را از چنگال اعتیاد رهایی بخشد.

بخش.هایی از این گزارش تکان.دهنده در ادامه می.آید: در یکی از محله.های پرت ملارد کرج به دنبال کمپی می.گردیم که به.تازگی افتتاح شده. این کمپ چند ماه است توسط زنی که خودش سال.ها معتاد بوده راه اندازی شده تا به معتادان داوطلبی که تصمیم گرفته.اند سلامتی شان را به دست بیاورند کمک کند. گودال.های بزرگ و تل.های خاکی که بچه.ها کنار آنها مشغول بازی کردن هستند مناظری است که تا قبل از رسیدن به کانون آرامش می.بینیم.







منیژه در حال صحبت با خانواده یکی از رهجوهاست. کارش که تمام می.شود به سراغش می.رویم و گفت.و.گویمان را از ماجرای معتاد شدنش شروع می.کنیم؛ « از نه سالگی شروع به مصرف مواد کردم. دو ازدواج ناموفق داشتم. درهمان نه سالگی شوهرم دادند. من اصلا آن زمان نمی.دانستم ازدواج چیست !پسرعمه ام هم 17 ساله بود که با هم زیر یک سقف رفتیم. بعدها فهمیدم که او اعتیاد داشت. زندگی کودکانه ما دو سال بیشتر دوام نیاورد. یک سال بعد مجددا شوهرم دادند اماازدواج دومم کمتر از یک ماه دوام آورد. تازه 13 سالم شده بود که از شوهر دوم هم جدا شدم.»

یک زندگی کودکانه

منیژه تا13 سالگی دوبار ازدواج کرده بود. زمانی که همسن و سال.های او پشت میز و نیمکت.های دبستان آموزش می.دیدند، منیژه در حالی که هنوز کودکی نکرده بود مجبور بود نقش همسر را بازی کند؛«من سن و سالی نداشتم که برای بار دوم ازدواج کردم؛ برای همین هر روز خانه و زندگی را ول می.کردم وبرای خاک بازی با دوستانم به کوچه می.رفتم..بعدش هم از ترس شوهرم زیر کمد یا اسباب و اثاثیه خانه قایم می.شدم؛ برای همین بود که خانواده شوهرم می.گفتند من زن زندگی نیستم و طلاقم دادند.»

ماجرای معتاد شدن خانم دانایی هم به همان سال.هایی بر می.گردد که او را به زور شوهر دادند؛«چند ماهی که از اولین زندگی مشترکم گذشت متوجه شدم پسرعمه ام تریاک می.کشد. من هم که خوب و بد را نمی.دانستم وقتی او از خانه بیرون می.رفت، با قاشق سوخته.های تریاکش را از وافور در می.آوردم و می.خوردم. بعد هم با خیال راحت بدون اینکه متوجه چیزی شوم می.خوابیدم. بچه بودم و از این کار مثل یک بازی خوشم می.آمد. شوهر دومم هم معتاد بود؛ برای همین دیگر بدون رودربایستی با او مواد مصرف می.کردم.»

31 سال تخریب

منیژه تا 13 سالگی دو ازدواج ناموفق را تجربه کرده بود؛ اما شرایط زندگی او و خانواده.اش باعث شد او برای سومین بار ازدواج کند و دوران اعتیادش 31 سال ادامه پیدا کند؛«چهارده سالم که شد با علیرضا ازدواج کردم. او اعتیاد نداشت و مرد خوبی بود. بعد از مدتی من به.خاطر انجام دادن کار خانه و بشور و بسابی که داشتم رماتیسم گرفتم و کم کم رماتیسمم به قلبم زد. به مطب دکترهای مختلفی رفتم اما همه می.گفتند به.خاطر اعصابم است که این.طوری شده.ام و باید بروم مسافرت و این حرف.ها. اما من خودم می.دانستم چه مرگم است و چرا عصبی شده.ام می.دانستم چون ترک نکرده.ام باید مواد مصرف می.کردم اما شوهرم از ماجرا خبر نداشت. یک روز همسایه مان به علیرضا گفت:«به زنت تریاک بده، خوب می.شه.»

همسایه حرف دل دانایی را زد. همین توصیه بیجا باعث شد منیژه شرم را کنار بگذارد و به همسرش بگوید چه دردی دارد؛« آنجا رویم کمی به شوهرم باز شد و ماجرای اعتیادم را به او گفتم. اول داد و بیداد راه انداخت اما بعد که حال و روزم را دید گفت برایت مواد می.گیرم ولی به خانواده.ام نمی.گویم تو معتادی. می.گویم خودم معتاد شده.ام. ما خانه مادر شوهرم زندگی می.کردیم. وقتی آنها سرزده به خانه مان می.آمدند شوهرم تریاک را از دست من می.گرفت و می.کشید؛ همین.طوری شد که او هم مثل من معتاد شد و بیشتر از 25 سال با هم زندگی مان را دود کردیم.»

تلخ مثل زهر مار

روزها و فرصت.های ناب زندگی منیژه و همسرش پای بساط مواد خاکستر می.شدند؛ آن.قدر آن روزها اتفاقات تلخ برای این زن جوان افتاده که وقتی از او می.خواهیم درباره.اش حرف بزند سری تکان می.دهد و می.گوید نمی.دانم باید کدامش را بگویم. خاطرات او از زندگی خودش گرفته تا اعتیاد بچه.هایش یک نقطه مشترک دارد؛ اینکه تمامشان مثل زهر تلخ است؛«سه دختر و دو پسر دارم که متاسفانه یک دختر و یک پسرم هم اعتیاد پیدا کردند. اگر بخواهم از اتفاقات تلخ بگویم شاید باورتان نشود اما 90 درصد از زندگی دوران اعتیادم تلخ است. حسین، پسرم مدت زیادی بود که به من می.گفت برایش دمپایی بخرم. با خودم حساب کتاب می.کردم می.گفتم اگر بخواهم 500 تومان پول دمپایی او را بدهم باید چند دود کمتر مواد بکشم برای همین پشت گوش می.انداختم.»

کارد به استخوان رسید

بهترین سال.های زندگی او و بچه هایش در کشمکش با اعتیاد گذشت. تا اینکه او شش سال قبل به واسطه یک اتفاق تلخ تصمیم به ترک گرفت؛«شش سال قبل بعد از یک اتفاق، زندگی ام نجات پیدا کرد. بچه هایم گرسنه بودند حتی پول نداشتم برایشان تخم.مرغ بخرم. .یکی از اقواممان آمد خانه.مان، با اینکه می.دید دست و پای بچه هایم از گرسنگی می.لرزد حاضر نشد75 تومان پول بدهد تا دوتا تخم مرغ برایشان بخرم. آن روز تازه متوجه شدم از کجا به کجا رسیده.ام؛ شوهرم کارخانه داشت با 200 چرخکار. خودم خانه داشتم اما دیگر هیچ چیز برایمان نمانده بود؛ همه.اش را دود کرده بودیم.»

اوضاع و احوال زندگی برای منیژه و خانواده.اش حسابی تلخ شده بود. آنها حتی نمی.توانستند شکمشان را سیر کنند. هر روز شرایط برای منیژه بدتر می.شد. گرسنگی فرزندانش برای او تلنگری شد تا به خودش بیاید:«با خودم گفتم هرطور شده باید ترک کنم.»






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 217]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن