واضح آرشیو وب فارسی:دنياي اقتصاد: انديشه - جرم يا بيماري؟
انديشه - جرم يا بيماري؟
روزبه كريمي :1 -سالهاي سال، نهتنها در ايران كه در سراسر كشورهاي در حال توسعه، موادمخدر، «افيون تودهها»يي به شمار ميرفت كه قرار بود با كار و تلاش، چرخ توسعه صنعتي كشور را بچرخانند. از اينرو قاچاق موادمخدر و اعتياد آن جرمي نابخشودني بود كه بسياري از قاچاقچيان يا معتادان را به پاي چوبهدار برد، در برابر جوخه تيرباران قرار داد يا در درياها و اقيانوسها غرق كرد. اغلب اين «بلاي خانمانسوز»، توطئه اجانب و دشمنان پيشرفت و امنيت ملي، به شمار ميرفت. جزء مقوم اين نحوه رويارويي با پديده اعتياد به موادمخدر يا قاچاق آن، موضع تفردگراي آن است. در اين رويكرد، معتاد (يا حتي قاچاقچي)، عنصر اول و آخري است كه اين معضلات را براي خودش (در درجه اول) و سپس براي اجتماع به وجود ميآورد. هم از اينرو، تصور ميشد كه برخورد «جدي، سريع و قاطعانه» با وي، ريشه اين آفت را ميسوزاند. اگر معتاد با تبعيد به شورستانها، كشيدن حبسهاي طولانيمدت يا ديدن همپالكيهايش بر بالاي دار، بترسد ديگر به سراغ «زهرماري» مخدر نخواهد رفت. در اين ايام، و تحت اين مدل، «نهادهاي مبارزه با موادمخدر» عموما شأني نظامي يا انتظامي داشتند، بنابراين شيوه روياروييشان با اين پديده اجتماعي نيز نظاميگرانه بود؛ تعقيب و گريز متهم، دستبند يا پابندهاي علني به دست يا پاي او زدن، حتي شليك به متهم فراري يا... صحنههايي است كه ميشود از اين رويكرد به ياد آورد. در مركز اين رويكرد، تنها و تنها معتاد مجرم حضور داشت؛ حتي در توليدات هنري (سريالها يا فيلمهاي) عبرتآموز كه به نمايش در ميآمدند و ارائه ميشدند اگرچه ضمن آنها باندهاي قاچاق موادمخدر به دام پليس گرفتار ميشدند، باز هم زندگي يك معتاد در مركز اثر قرار داشت كه ندانمكاريهاي او، سرنوشتش را با چنين داستانهاي تلخ اما پندآموز گره زده بود. اين او بود كه «دستيدستي خودش را بدبخت كرده بود». به ناگهان اما عصر «مجرمانگاري» معتاد سرآمد و از او به بيماري اجتماعي تعبير شد. او براي ترك كردن اعتياد به موادمخدر، به درمان نياز داشت نه مجازات و تنبيه، درمان نيز نه در زندان يا تبعيدگاهها كه در خانههاي سلامت يا بيمارستانهاي تخصصي ترك اعتياد ممكن بود. ديگر از احكام قضايي كوتاه يا بلندمدت حبس معتادان خبري نبود و پليس و داروغه به سراغ او نميآمدند. معتاد براي مدتي در مركز درماني استراحت ميكرد و مداوا ميشد، چه روحا و چه جسما. اين آمبولانس و خدمه مراكز درماني بودند كه بيمار را به بيمارستان منتقل ميكردند. معتاد به جاي داغ و درفش، به روانكاوي و رواندرماني محتاج است تا از توهمات و تالمات روحياش رهايي يابد و خودخواسته بساط اعتياد را بر هم زند.
2 -گفتار رسانهاي- درماني درباره اعتياد، البته متاثر از سخن چيره نئوليبرالي بر عصر ما، ميكوشد چنين جا بيندازد كه نكتهاي كه در توجه به اين دو رويكرد تاريخي بايستي عمده شود، گذار از جرمانگاري اعتياد به درك آن به مثابه يك بيماري است؛ از مجرم به بيمار. در اين گذار، برخورد عتابگونه از منظر قبحانگارانه به اعتياد، جاياش را به ملزومات شيوه درماني در برخورد با معتادان موادمخدر داد. اما نكته اصلي نه اين گذار كه هسته مشترك اين دو مرحله است: در كانون هر دو موضع، تفرد و فردمحوري قرار گرفته است. در هر دوي اين مواضع، ابژه برخورد (مجرمانه يا درماني) معتاد است و لاغير. سر و ته اين برنامههاي متفاوت براي برخورد و البته نجات اوست كه تدارك ديده ميشود. بنابر هر دو موضع، با تأديب يا پاك ساختن جان و تن معتاد، اين گرفتاري از اجتماع رخت برميبندد. هيچيك از اين مواضع، پايش را از حوزه «اخلاقيات» درازتر نميسازد. هر دو موضع محتاجند كه دل اجتماع و مردمان را به دست آورند، هم از اين سبب است كه آماج نقد و پيكار خويش را مناسبات اجتماعي قرار نميدهند.معتاد اما محصول جامعهاي است كه در آن افراد آموختهاند، بنابر مناسبات اجتماعي بايستي سود خويش را از و در زيان ديگري كسب كنند. چنين دركي از اعتياد، نياز دارد، از اخلاق و توصيههاي فردي، فراتر برود و زمينههاي اجتماعي را هدف قرار دهد، اما در اين صورت ممكن است جامعه و طيفهاي قدرتمند آن، روي ترش كنند.
3 -در گفتار درماني جديد، پاي پول و تخصص هم وسط كشيده شده است: «پول بدهيد تا متخصصان يا داروهاي شفابخش ما، شما را درمان كنند». يقينا هرچه بيشتر پول بدهي، تخصص بيشتري را ميخري و پاكتر ميشوي.
اين گفتار تازه به دوران رسيده، ابتدا تلاش داشت و دارد كه «قبح» اعتياد را بشكند؛ تكرار كليشهاي «اعتياد جرم نيست، بيماري است» همين هدف را پي گرفته است. معتاد بايد همان احترام و شأني را در ما برانگيزد كه يك فرد عادي و سالم؛ معتاد عارضهاي ذاتي يا لاعلاج ندارد بلكه اگر دل به درمان و پول به متخصصان بدهد، درمان و پاك خواهد شد.
4 -در بطن هر دو گفتار سنتي (جرمانگار) و جديد (درمانگرا) گرايش مشترك ديگري نيز قابل تشخيص است. اين دو موضع، هر دو، به حضور دائم و قابل اشاره اعتياد و معتاد محتاجند. اين روزها كه اعتياد، دامنگيرتر و شمار معتادان افزونتر شده است، گفتار سنتي خاطرنشان ميكند و تذكر ميدهد كه كارآمدتر و موثرتر از گفتار درمانگراي امروزي است؛ لااقل به اين خاطر كه در عهد پيشين قبح اين بلاي اجتماعي نشكسته بود اما، در روشهاي جديد، زشتي و كراهت اعتياد از ميان رفته است و چه بسا به وجهي از وجوه، وسيلهاي براي مباهات و فخرفروشي طبقاتي يا سني بدل شده است. مطابق نظر سنتگرايان، در قلع و قمع امنيتي و انتظامي گذشته، تمام آمال دستاندركاران امر اين بود كه بساط موادمخدر براي هميشه برچيده شود و چون در اين راستا، سودي جز سلامت و امنيت اجتماع نميجستند، يكبار براي هميشه، اين پديده را منكوب ميساختند اما در دوران جديد، گفتار درمانگرا، چون نگاهش به جيب بيماران است، نياز دارد تا همواره معتادي باشد تا درمان و درآمد هم ممكن باشد؛ گيريم كه در شعار و تبليغات، گروهها و مراكز درماني جديد هم سلامتي روح و جسم شهروندان را دنبال كنند اما چون پاي پول در ميان است، هدف نهايي گم ميشود. بيشك اما «درمانگرايي» گفتاري است از گفتارهاي بازار كه تن مصرفكننده شهروند امروزي را ابژه ساخته است؛ اين گفتار، مدام گوشزد ميكند كه «درمان اعتياد، بسيار آسان است با كمترين يا خوشمزهترين داروها هم شدني است (پس بشتابيد كه تعلل موجب پشيماني و ضرر است!)» به درستي كه اين تاكيد و تكرار تبليغات مبني بر آسان بودن ترك اعتياد، بر اين سويه كثيف و ناگفته استوار است كه، «پس معتاد شويد؛ امتحانش ميارزد، چون ترك كردنش آسان و دم دست است». اين سويه ناگفته از كاركرد مالي و مادي روشهاي جديد نشأت ميگيرد. اما گفتار سنتي برخورد با معتاد نيز از فرآيند «اعتياد - تعقيب - سركوب» طرفي برنميبندد. حضور معتاد، همچون عنصري خطرناك و مطرود در كنار يك بوروكراسي توسعهيافته و سركوبگر، ضروري است تا بخشي از گرفتاري و واپسماندگيهاي جامعه به او و دردسرهاي «سركوب يا ترك دادن»اش، ربط داده شود. اين معتادانند كه فرصت و توان مسوولان يك دولت را تلف ميكنند، ورنه به خيلي از كارها ميتوان رسيد.
5 در برابر گفتاري كه سعي دارد، ترك اعتياد را آسان و عادي جلوه دهد، بايستي همچنان بر اين مسئله پاي فشرد كه «خير! ترك اعتياد كار آساني نيست، اساسا بازسازي گذشته براي معتاد يا جامعه مبتلا به اعتياد، شدني نيست. بازگشت معتادان از كژراههاي كه رفتهاند، همه آب را به جوي بازنميگرداند»؛ بسياري از اعتماد و همبستگيها، زائل و گسسته برجا ميمانند. گفتار سنتي با برخورد خشن و انتظامياش همين نكته را القا ميكرد اما سختي و خسران بر جاي مانده را به حساب خودش ميگذاشت، حال آنكه يگانه رويكرد اصيل كه تنها سلامت و سعادت خود معتاد را در سر دارد، آن رويكردي است كه اين خسران و عقبماندگي را به پاي خود معتاد مينويسد؛ ضرر و خسراني كه به بهاي سود و گردش كار گفتار امنيتي يا درماني بر جا مانده است. اين هر دو گفتار اگرچه تنها به اصلاح يا محو معتاد ميانديشند و از اينرو، تفردگرا و اتميستند اما در تحليل نهايي، درمان يا تأديب فرد را در خدمت خير و پاكسازي جمع و جماعت قرار ميدهند و نه براي خود معتاد.
چهارشنبه 15 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: دنياي اقتصاد]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 126]