واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: بخش اول : جهان بيني اسلامي در نهج البلاغه
در نهج البلاغه مثل قرآن مجيد. اسم جلاله (الله ) بسيار آمده و محور تمام بحثهاي علم الهي اين دو كتاب اين اسم است زيرا كتاب اول ـ يعني قرآن مجيد ـ اصل و وحي و كلام خدا و كتاب دوم ـ يعني نهج البلاغه ـ فرع و كلام بشر و حجت خداست .
قرآن صفات كمال را براي « الله » اثبات مي كند و حمد و تسبيح و تنزيه و ذكر و دعا و تقرب به او را تعليم مي دهد و افعال را به مسماي اين اسم مستند مي سازد : حمد ويژه « الله » رب العالمين (پروردگار جهانيان ) است كه كتاب را بر بنده اش نازل كرده و آسمانها و زمين را آفريده و هرچه در آسمانها و زمين است ملك اوست .
« الله » شكافنده دانه و هسته مالك ملك و مجري فلك است . زنده را از مرده برمي آورد و مرده را از زنده ; آنچه در آسمانها و زمين است تسبيح « الله » مي گويند; روزي هر جنبنده اي در روي زمين با « الله » است ; چيزي در آسمانها و زمين از « الله » پنهان نمي ماند; غير از « الله » معبودي و الهي نيست ; « الله » است كه آسمان را بي ستون برافراشته است ; « الله » است كه آسمانها و زمين را نگاه داشته و از زوال و سقوط و بيرون رفتن از مسيري كه دارند حفظ مي كند و اگر آسمانها و زمين متزلزل شوند و از نظام خارج گردند كسي جز او نيست كه بتواند آنها را نگه دارد و آرام و ثابت سازد; « الله » احسن الحديث (قرآن ) را نازل كرده است ; آنچه در آسمانها و زمين است براي « الله » سجده مي كنند; « الله » خالق هر چيز است ; از آنچه ستمگران مي كنند غافل نيست ; روزي را بسط مي دهد و تنگ مي سازد; براي هر چيز اندازه اي قرار داده است ; سينه كسي را كه بخواهد هدايت كند براي اسلام مي گشايد; گناهان را مي آمرزد و توبه را مي پذيرد; شديدالعقاب است ; به هر چيزي دانا و به هر كاري تواناست ; بي نياز بردبار و حكيم است ; ولي و صاحب اختيار مومنان است ; ستم نمي كند; مهربان است ; با پرهيزكاران و نيكوكاران است ; نيكوكاران را دوست مي دارد; حكم و فرمان ويژه « الله » است ; انبيا را مبعوث نموده است ; هر كس به غير آنچه « الله » نازل كرده (و به قانون ديگر) حكم كند فاسق و كافر است ; ابرها را مي فرستد و باران را نازل مي كند و گياهان را مي روياند; همه ملك « الله » هستيم و همه به سوي او بازمي گرديم ; و ... و بالجمله در 2702 مورد در قرآن مجيد جهان بيني قرآني و اسلامي مشخص گرديده و اسم جلاله (الله ) برده شده است و با اين اسم بزرگ و با منطقي كه محور آن « الله » است مشركان را عاجز و به ضلالت خودشان متوجه كرده است چنانكه مي فرمايد :
الله الذي خلقكم ثم رزقكم ثم يميتكم ثم يحييكم هل من شر كائكم من يفعل من ذلكم من شي سبحانه و تعالي عما يشركون 1.
خلق السموات بغير عمد ترونها و القي في الارض رواسي آن تميد بكم و بث فيها من كل دابه و انزلنا من السما ما فانبتنا فيها من كل زوج كريم . هذا خلق الله فاروني ماذا خلق الذين من دونه بل الظالمون في ضلال مبين 2.
قل ارايتم ما تدعون من دون الله اروني ماذا خلقوا من الارض ام لهم شرك في السموات ائتوني بكتاب من قبل هذا او اثاره من علم ان كنتم صادقين 3.
بديهي است مشركان در برابر اين جهان بيني و منطق محكم جوابي نداشتند و جهت اينكه قرآن محور كلام را با آنها « الله » قرارداده يكي اين است كه اگرچه آنها قائل به وجود « الله » نبودند و به زبان آن را انكار مي كردند و از آن محجوب شده بودند اما با مراجعه به فطرت خويش در نزد خود نمي توانستند او را انكار كنند و ديگر آنكه « الله » در زبان آنها مفهومش همان ذات مستجمع صفات كمال بوده است كه يك مسمي بيشتر ندارد و اين افعال و خلق و رزق و اماته و احيا را به غير او نمي توان مستند كرد.
در نهج البلاغه
در نهج البلاغه نيز بر حسب احصاي بعضي 4 در 1293 مورد اسم جلاله (الله ) وارد شده است و اين كلمه محور بحث الهيات و حمد و ثناي تسبيحي و تمجيد و دعا و مواعظ است و اگر بر اين 1293 مورد كه به صراحت كلمه جلاله ذكر شده است مواردي را نيز كه به كنايه و ضمير بارز يا مستتر به « الله » اشاره شده و محور و موضوع جمله و مطلب قرار گرفته اضافه مي كنيم . مثل « لا يبلغ مدحته القائلون و لا يحصي نعماه العادون و لا يودي حقه المجتهدون » 5 و مثل « كلي شي خاضع له . و كل شي قائم به » 6 و مثل « فطر الخلائق بقدرته و نشر الرياح برحمته » 7 ـ از چندين هزار مورد هم بيشتر مي شود .
محور بحث
چرا محور بحث و مطلب بيشتر اين اسم است چون اين اسم و هر اسمي از هر لغت كه مرادف با آن باشد ـ چنانكه گفتيم ـ اسمي است كه در عرف عرب و اهل هر لسان يك مسمي بيشتر ندارد و آن ذات مستجمع جميع صفات كمال است و به احدي و كسي و چيزي غير از او صحت اطلاق ندارد و صحت سلب دارد و وقتي اين اسم را بگوييم و هر وصفي از اوصاف كمال را براي آن اثبات نماييم مانند « قضايا قياساتها معها » ثابت است و كسي نمي تواند بگويد « الله » اين وصف كمال را ندارد مثلا خالق و عالم و مالك و رازق و محيي و مميت نيست و يا اين اوصاف كماليه كه در نهج البلاغه است به « الله » مربوط نيست و صف غير « الله » است زيرا كسي كه اين صفات را دارد همان « الله » است . به عبارت ديگر يا اين اسم و اوصاف آن مسمي و موصوف ندارد (العياذبالله ) كه در اين صورت اين اوصاف و افعال بدون موصوف و فاعل چگونه توجيه مي شود و به چه كسي جز « الله » قابل استناد است 8 و يا مسمي و موصوف دارد كه در اين صورت مسمي و موصوف آن همان « الله » است و غير او نمي تواند باشد.
پس اگر معاندي اصل وجود خدا و مسماي « الله » را انكار كند از او خواهيم پرسيد كه پس موصوف و فاعل اين صفات و افعال كيست و اگر « الله » را انكار نكند ديگر نفي صفتي از صفات كمال او و يا اثبات نقصي بر او معناي معقول ندارد زيرا تمام صفات كمال براي « الله » ثابت است و او از نقص مبراست . به همين جهت است كه اين لفظ بر غير او از كساني كه خود را به عنوان الوهيت و ربوبيت و مالكيت بر مردم تحميل كرده و توده را استعباد نموده اند و يا مردم آنها را از روي جهالت خالق و رب و معبود خود گرفته اند صحت اطلاق ندارد و در عرف اهل لسان به واسطه وضع يا به واسطه غلبه علم از براي الله است و از آن غير او مفهوم نمي شود و بايد صفات خاصه خدا را فقط براي خدا دانست و كسي را به آن صفات نشناخت كه شرك است . انبيا و موحدان نيز با مشركان همواره اين بحث را داشته اند كه صفات خاصه خدا براي غير او امكان ثبوت ندارد و محال است .
بنابراين اگر محور بحث در مطالب توحيدي « الله » باشد (كه جهان بيني اسلام و همه اديان آسماني از آن درك مي شود) و وجود « الله » و اوصاف كمالاتش شناخته شود همه جهالتهاي مشركان و گمراهيهاي كساني كه به خداياني غير از « الله » معتقد شده اند مرتفع مي گردد و چون اصل وجود « الله » در قلمرو انديشه ها راه يابد آنگاه مفاد اين آيه مي تواند تحقق يابد كه :
قل يا اهل الكتاب تعالوا الي كلمه سوا بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله 9.
و تمام مطلب همين است كه غير خدا پرستش نشود و غير خدا را بدون اينكه خدا به آنها ولايتي داده باشد ارباب و صاحب اختيار خود نگيرند چنانكه يهود و نصاري احبار و رهبانهاي خود را ارباب خويش گرفتند و چنانكه در زمان ما رهبران به اصطلاح ملي و انقلابي حزب يا رژيمي غيرالهي را مي پذيرند و آن را حاكم مي دانند.
حاصل سخن در باب اسم جلاله (الله ) و اوصافي كه در كلام براي آن آورده مي شود و فرق آن با اسماالحسناي ديگر خداوند اين است كه گاهي توصيف شيئي براي تعيين و تميز آن شي از ساير افرادي است كه مفهوم كلي موصوف بر آنها صادق است و گاهي هم توصيف آن به اين ملاحظه نيست چون مفهوم لفظ يا شخص معين است و يا مفهومي است كه مصداقش منحصر به فرد است بلكه براي اين توصيف مي شود كه همان مفهوم و مسماي معين يا منحصر به فرد به نحو تفصيل معرفي گردد و التفات و توجه به اوصافش حاصل آيد و دليل اين تفصيل همان اجمالي است كه از لفظ مفهوم مي شود مثل جامع جميع صفات كمال كه وقتي پذيرفتيم كه « الله » اسم براي آن ذات مستجمع جميع صفات كمال است تمام اين صفات كمال را به تفصيل بايد براي او ثابت بدانيم .
به عبارت ديگر گاهي موصوفي كه وصف يا اوصافي برايش ثابت مي كنيم اوصاف مختلف مي گردد پس در اينجا بايد وصفي بياوريم كه فرد آن موصوف را تعيين كند. و گاهي موصوفي است كه صادق بر كثيرين نيست يا متعدد بودن فرد آن ممتنع است ; در اينجا وصفي كه براي او مي آوريم خود او را مي شناساند يا مسمايي را كه به طور مجمل در مقام اسم گذاري تصور شده است به طور تفصيل معرفي مي نمايد و به نحوي است كه آن موصوف بدون آن صفت وجود پيدا نمي كند مثل لفظ « الله » پس اگر در نهج البلاغه جملاتي نظير « الحمدلله الذي لا يبلغ مدحته القائلون » يا « لاتدركه الشواهد » مي آيد وصف مسمي به « الله » را به تفصيل مي فرمايد چون مسمي يا « الله » و وجود خارجي معين و جامع جميع صفات كماليه است يا مفهومي است كه فردش در خارج منحصر به فرد است و احتياج به اينكه وصفي براي او آورده شود تا از افراد ديگر متمايزش سازد نيست ; علاوه بر اينكه چون چنين نيست ـ يعني محال است كه فرد ديگر داشته باشد ـ اصلا چنين وصفي كه او را از فرد ديگر متمايز سازد در او تصور نمي شود و بايد او را از اينكه موضوع چنين وصفي باشد منزه دانست . علاوه بر اين در مثل جمله « الحمدلله » كلام تمام است و محمود معلوم ولي اگر گفتيم « الحمدللعليم القدير » يا « للسميع البصير » هرچند الف و لام عهد است اولا محمود صريحا معلوم و معين نيست و چون عليم و قدير مفهومش صادق بر كثير است هر وصفي بعد از آن بياوريم آن وصف موصوف را مشخص و متمايز از ساير افراد مفهوم مي كند و فايده اش در اينجا اين مي شود كه محمود همان « الله » است و مصداق قادر و عليم در اين كلام خداي قادر و عليم است . پس وقتي مي گوييم « الحمدلله » مجال اين نيست كه كسي بگويد چرا جنس يا جميع افراد حمد مختص به « الله » است چون ذات مستجمع جميع صفات كمال بايد چنين باشد و نفي اين اختصاص مستلزم نفي اصل مسمي است . اما اگر گفتيم « الحمد للخبير البصير » هرچند الف و لام در الخبير و البصير الف و لام عهد است مجال اين سئوال تا حدي باقي است چون سميع و خبير و بصير بودن خود به خود اين اقتضا را ندارد اما « الله » اين اسم جامع و دردرجه بعد هر اسم ديگر كه از اسما مختصه باشد اين خصوصيت و صراحت را داراست . لذا جمله هايي مثل « الملك لله » و « لله الامر » و « لله ملك السموات والارض » و « انا لله » و « بحول الله و قوته اقوم واقعد » و « لاحول ولا قوه الا بالله » و « قل هوالله احد الله الصمد » همه و همه در افاده معني اصرح از جمله هاي ديگر است و خود جمله مانند دليل بر مفاد آن است و فرق بين موضوع و محمول و صفت و موصوف و مبتدا و خبر به اجمال و تفصيل است .
در خاتمه اين بيان ـ كه تا حدي طولاني شد ـ تذكر اين نكته لازم است كه از آيات شريفه قرآن مجيد استفاده مي شود كه « الله » در عرف زبان عرب و عصر قرآن مفهومش همان ذات يگانه قادر عليم و جامع جميع صفات كمال بوده است :
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 234]