واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: از كارآمدترين روشهاى تربيتى كه در قرآن و سيره پيشوايان دينى آمده، روش عبرت است. عبرت حالتى است كه در اثر برخورد با امورى ظاهرى و مشهود، براى انسان پديد مىآيد و به معرفتى باطنى و غير مشهود منتهى مىشود. به اين حالت، اگرچه روش نمىگويند ولى با توجه به عامل ايجادكننده آن، جنبه روشى پيدا مىكند. تشابه زندگى انسانها و اقوام و ملل مختلف با يكديگر، حسابگرى و انديشهورزى و نيز تأثيرپذيرى انسان، مبانى اين روش را تشكيل مىدهند؛ يعنى در اثر تعامل اين ويژگيها با يكديگر، حالت عبرت پديد مىآيد. دستيابى به بينش، بهرهمندى از تجارب ديگران، مصونيت نسبى از خطا و درنهايت استفاده بهينه از باقيمانده عمر، از پيامدهاى تربيتى و آثار عبرت است. از منابع عبرت، مىتوان به حوادث و تحولات تاريخى، سرگذشت اقوام و ملل، شگفتيهاى خلقت، حيات و مرگ تمدنها، عظمت و انحطاط دولتها، تجربيات اوليه خود انسان و در يك كلام، دنيا و سنتهاى حاكم بر آن اشاره كرد.
مقدمه
عبرت واژهاى است كه در قلمرو تربيت كاربرد گستردهاى دارد. همه اديان الهى و مكاتب تربيتى، پيروان خود را به درسآموزى از سرگذشت پيشينيان و مقايسه موقعيت خود با آنان دعوت مىكنند. اسلام نيز به طور گسترده مسلمانان را به سير در آفاق و انفس، تؤام با تفكر و انديشه در سرگذشت ديگران فراخوانده است. شكى نيست كه اين فراخوانى به دليل تأثير چشمگيرى است كه بر عمل و رفتار انسان داشته است.قرآن كريم هفت بار كلمه «عبرت» و اعتبار را به كار برده و اهل بصيرت را بر آن ترغيب كرده است:
فَاعْتَبِروُا يَا اُولِى الاَبْصَارِ.1
پس عبرت بگيريد اى صاحبان چشم.
قرآن در جاى ديگر هدف از بيان داستانها و وقايع تاريخى را عبرتپذيرى مىداند:
لَقَدْ كَان فِى قِصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاِوُلِى الالْبَاب.2
درسرگذشت آنان درس عبرتى براى صاحبان انديشه بود.
حضرت على(ع) كه خود قرآن ناطق است با اشاره به برنامه عبرتآموزى قرآن، چنين مىفرمايد:
تَدَبَّرُوا آيَاتِ الْقُرْآنِ وَ اعْتَبِرُوا بِهِ فَإِنَّهُ اَبْلَغُ الْعِبَرِ.3
در آيههاى قرآن بينديشيد و به (وسيله) آن پندگيريد،زيراكه آيات قرآن رساترين عبرتهاست.
درباره عبرت چندين سؤال مطرح است: 1. عبرت چيست؟ 2. آيا عبرت روش تربيتى است؟ 3. در صورت روش بودن، روش خودتربيتى است يا ديگرتربيتى؟ 4. حوزه كاربرد آن كجاست؟ 5. رابطه آن با مبنا، هدف و اصل تربيتى چگونه است؟ 6. نقش آن در تربيت چيست؟ 7. منابع و شيوههاى عبرتآموزى كدامند؟ ... همه اينها سؤالاتى است كه اين مقاله بهنحوى درصدد پاسخگويى به آنهاست. نگارنده مدعى نيست كه به اين پرسشها پاسخى جامع و كافى داده است، بلكه آن را آغازى براى مباحث گستردهتر در اين زمينه مىداند. گفتنى است كه اين مقاله، با تكيه بر منابع اسلامى بويژه قرآن و نهج البلاغه تدوين شده است.
اميد است محققان و دانشپژوهان تعليم و تربيت و تشنگان معارف الهى، با الهام از قرآن و ديگر منابع غنى اسلامى، بيشتر از پيش بر كشف اين حقايق فائق آيند و جان تشنه خود را از سرچشمه زلال معرفت سيراب سازند.
عبرت چيست؟
عبرت بر وزن فِعْلَه از ريشه «عَبَر» است كه به معانى مختلفى چون: تفسير كردن، سنجيدن، عبور كردن، تعجب كردن و غيره آمده است. وجه اين معانى، انتقال از حالى به حالى ديگر است، چنانكه راغب اصفهانى در «مفردات» مىگويد: «اَصْلُ العِبَرِ تَجَاوُزٌ مِنْ حَالٍ اِلَى حَالٍ».4 اگر نگوييم در تمام معانى، دستكم در بيشتر آنها نوعى جابجايى و انتقال قابل درك است. در عبرت و اعتبار نيز همين معنى مشاهده مىشود، چرا كه اهل لغت، اين دو را به معناى پند و اندرز گرفتن5 ذكر كردهاند، و در پند و اندرز، انسان از نقل يك سخن و يا جريان تاريخى به معنايى ماوراى آن منتقل مىشود و در اثر آن، حالتى خاضعانه و خاشعانه در برابر حق، براى او پديد مىآيد.
راغب، عبرت را چنين معنا مىكند:
الاِعْتِبَارُ وَالعِبْرَةُ [هِىَ] الْحَالَةُ الّتِى يَتَوَصَّلُ بِهَا مِنْ مَعْرِفَةِ الْمُشَاهَدِ اِلَى مَا لَيْسَ بِمُشَاهَد.6
عبرت حالتى است كه در آن معرفت ظاهرى و محسوس، سبب درك معرفت باطنى و غيرمحسوس مىگردد و انسان از امور مشهود به امور نامشهود منتقل مىشود.
روشن است كه هرگونه انتقال و عبور از ظاهر به باطن و از سطح به عمق را نمىتوان عبرت ناميد، بلكه اين انتقال و عبور داراى نكات و قيود خاصى است كه در پى مىآيد:
نكته اول اينكه بين ظاهر و باطن، نبايد رابطهاى اعتبارى و قراردادى و يا التزامى وجود داشته باشد. مثلاً اگر از شنيدن صداى زنگ، شنونده به باطن آن يعنى وجود فردى در پشت در، پى برد و با ديدن يك علامت خاص، بيننده به يك پيام قراردادى منتقل شود، آن را عبرت نمىگويند، زيرا اوّلى دلالت التزاميه دارد و دوّمى، انتقال از طريق قرارداد قبلى صورت مىگيرد.
نكته دوم اينكه باطن و عمقى كه فرد به آن منتقل مىشود، بايد بار ارزشى و اخلاقى داشته باشد و اين امر زمانى ممكن است كه انسان زندگى خود را به نوعى با امور ظاهرىِ مشهود، مشابه و همانند ببيند و وقوع همان سرنوشت را براى آينده خويش محتمل بداند. به عبارت ديگر، انتقال از ظاهر، با يك سلسله اطلاعات خشك و يا مطالب علمى صِرف نمىتواند عبرت باشد، بلكه آنچه حاضر مىشود بايد قابليت تأثيرگذارى در رفتار اخلاقى و خودسازى فرد داشته باشد.
نكته سوم اينكه نقش تأمل و تفكر در اين انتقال بسيار مهم است و شايد بتوان گفت، بدون اين عنصر، تحقق اين حالت امكانپذير نيست، زيرا در اين زمينه، انسان به مشاهده و يا شنيدن امور و پديدهها مىپردازد و اگر به همين شنيدن اكتفا كند، چنين حالتى در او پديد نمىآيد. اما اگر در شنيدهها و ديدههاى خود بينديشد و سپس پديدههاى مشابه را در زمان خود شناسايى كند، و آنگاه به موازنه و مقايسه آنها با يكديگر بپردازد و در يك تجزيه و تحليل عقلى، روابط بين آنها را كشف كند، به نتيجهاى مطلوب و منطقى دست مىيابد و اين نتيجه همان حالتى است كه مىتوان آن را عبرت ناميد. در جريان عبرت، انسان تحت تأثير امرى قرار مىگيرد و قلبش به آن متمايل و خاشع مىگردد و در نتيجه معرفت و شناخت جديدى حاصل مىشود و به دنبال آن، سلوك و رفتارى متناسب با آن، در فرد بهوجود مىآيد.
آيا عبرت يك روش تربيتى است؟
از آنچه گذشت معلوم مىشود عبرت به خودى خود يك روش نيست. بلكه حالتى است كه در اثر برخورد با امورى به انسان دست مىدهد. خود اين حالت يك پيامد بسيار شيرين تربيتى است. لكن با توجه به عامل ايجادكننده اين حالت، مىتوان آن را روش ناميد. حال در پاسخ به اين سؤال كه چه عاملى اين حالت را در فرد به وجود مىآورد، بايد گفت دو عامل: 1. گاهى خودِ فرد با خواندن جريانات تاريخى يا ديدن طبيعت و آثار به جاى مانده از گذشتگان به اين حالت مىرسد كه در اين صورت عبرت يك روش خودتربيتى مىشود كه مىتوان آن را روش «عبرتگيرى» يا «عبرتپذيرى» ناميد. چرا كه خودِ فرد زمينه را براى تأثيرپذيرى فراهم كرده است.
2. گاهى ديگران زمينهها و مقدماتِ بوجود آمدن چنان حالتى را براى فرد فراهم مىكنند. مثلاً مربى تربيتى با قصد عبرتآموزى، تربيتآموزان خود را به ديدن برج وباروها، كاخهاى سلطنتى، مقابر و زيارتگاهها ببرد كه در اين صورت يك روشِ ديگر تربيتى است و مىتوان آن را روش «عبرتدهى» يا «عبرتآموزى» نام نهاد. در اين روش، كار مربى نشان دادن آيات و نشانههاست و اين فراگيرنده است كه بايد از لابلاى پديدهها كه آيات الهى هستند، عبور كرده به اعماق آنها دست يابد، چرا كه آيات، رموزى هستند كه همواره به چيزى فراتر از ظاهر خود دلالت دارند. در اين روش كشف اين رمزها به عهده خودِ فراگيرنده است.
اميرالمؤمنين(ع) در تربيت فرزند خود از همين روش استفاده كرده و در نامهاى به امام حسن(ع) مىفرمايد:
... يا بُنَىَّ انّى قَد اَنْبَأْتُكَ عَنِ الدُّنْيَا وَ حَالِهَا، وَ زَوَالِهَا وَ اِنْتِقالِهَا، وَ اَنْبَأتُكَ عَنِ الآخرةِ و ما أُعِدَّ لاِءَهْلِهَا فِيهَا، وَضَرَبْتُ لَكَ فِيهِمَا الاَمْثالُ، لِتَعْتَبِرَ بِها و تَحْذُوَ عَلَيها.7
پسرعزيزم! من تورا از دنيا و تحولات گوناگونش و نابودى ودست به دست گرديدنش آگاه كردم و از آخرت و آنچه براى انسانها در آنجا فراهم است اطلاع دادم و براى تو از هر دو مثال زدم تا به آن پندپذيرى و براساس آن در زندگى گام بردارى.
در اين عبارت، حضرت متذكر مىشوند كه من اخبار را براى تو گفتم، علامات و نشانهها را بيان كردم و راه را نشان دادم و تو خود بايد پند بگيرى و مسير زندگى را براساس آن بپيمايى. بنابراين عبرتآموزى به معناى اخير يك روش ديگر تربيتى است و اگر در مباحث آتى از آن با عنوان روش ياد مىشود، به همين لحاظ است.
مبانى عبرت
براى پاسخ به اين سؤال كه اصولاً چه ويژگيهايى در زندگى انسان وجود دارد كه باعث پديد آمدن حالت عبرتگيرى مىشود، بايد گفت:
اولاً، تشابه و برخوردارى از وجوه مشترك امرى است كه در تمامى اصناف موجودات اين جهان به چشم مىخورد. انسان نيز به لحاظ فردى و اجتماعى از اين قاعده مستثنى نيست. مثلاً انسان به لحاظ فردى، هم با گذشته خود و هم با افراد ديگر، شباهتها و مشتركاتى دارد. همانگونه كه ملتها و جامعهها نيز با گذشته خود و با اقوام و ملتهاى ديگر شباهتها و مشتركات فراوانى دارند.
ثانيا، انسان موجودى حسابگر و انديشهورز است و از اين ويژگى براى رشد و تكامل خود استفاده مىكند. او همواره به مقايسه امور با يكديگر مىپردازد. شباهتها و تفاوتها را مشخص كرده به تجزيه و تحليل و تبيين آنها مىپردازد.
ثالثا، انسان موجودى تأثيرپذير است. او همواره با محيط اطراف خود در تعامل است، حوادثى كه در اطراف او اتفاق مىافتد، صحنههايى كه از پيش چشم او مىگذرد، قضايا و جريانات تاريخى كه به گوش او مىرسد و... همه و همه، وى را تحت تأثير قرار مىدهد.
اين سه ويژگى، مبناى عبرت را تشكيل مىدهند و عبرت در اثر تعامل اين سه خصوصيت حاصل مىشود. توضيح اينكه وجود شباهتها و وجوه مشترك در زندگى انسان او را به كندوكاو و بررسى امور وادار مىكند. او زندگى كنونى خود را با گذشته خويش و نيز با افراد ديگر مقايسه مىكند، رفتارها و پيامدها را بررسى كرده به تجزيه و تحليل و كشف روابط و علل آنها مىپردازد. در اين بررسى به نقاط ضعف و قوت خويش در گذشته و حال پى مىبرد و آنگاه تحت تأثير عوامل مثبت و منفى آن قرار مىگيرد. او در اين تجزيه و تحليل درونى، به يك جمعبندى و قاعده كلى دست مىيابد كه عبارت است از اينكه: «اگر همان اسباب و علل در زندگى كنونى من باشد من هم به همان سرنوشت گرفتار مىشوم» و اين همان عبرت است. از اين رو تصميم مىگيرد تا از تجارب گذشته خود و نيز ديگران در جهت اصلاح و رشد آينده خود در جهات مختلف استفاده كند.
اصل مهمى كه بر اين روش حاكم است، اصل تعقل و تفكر است. چرا كه بدون اين اصل، شنيدن حوادث تاريخى و ديدن آثار گذشتگان، معنا و محتوايى بهدنبال ندارد، بلكه آثارِ بىروحى است كه بىهدف از برابر انسان مىگذرد، بدون آنكه معنايى را در ذهن پديد آورد.
اگر اين احساس ظاهرى، با تأمل و انديشه درونى همراه گردد، اعتبار و بينش را به دنبال خواهد داشت و مصداق اين كلام على(ع) خواهد شد كه:
تَفَكُّرُكَ يُفِيدُكَ الاِْسْتِبصارَ وَ يَكْسِبُكَ الاِْعْتِبارَ.8
فكر كردن به تو، بينايى و عبرت گرفتن مىبخشد.
بنابراين، در سايه تفكر و انديشه، محسوسات معنا پيدا مىكند و حالتى در انسان پديد مىآيد كه در آن از ظواهر عبور مىكند و به معانى بلند و كشف حقايق دست مىيابد و در واقع به نوعى بصيرت مىرسد. اين بصيرت، ارزشها و ضدارزشها را برايش معلوم مىكند و راهنماى عمل و رفتار بيرونى او مىگردد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 253]