محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1828288407
انديشه - در ردِ نگاه ذاتگرايانه
واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: انديشه - در ردِ نگاه ذاتگرايانه
انديشه - در ردِ نگاه ذاتگرايانه
پروين بختيارنژاد:سكولاريته، روندي است كه باعث استقلال بسياري از نهادهاي سياسي و اجتماعي شده و لائيسيته مربوط به جدايي دين از حكومت است. اما بسياري بر اين عقيدهاند كه سكولاريته و لائيسيته دو مفهوم كاملا مشابه هستند. در خصوص تفاوتها و مشتركات سكولاريته و لائيسيته گفتوگويي با دكتر امير نيكپي انجام شد كه در ميانه اين گفتوگو، وي سخن از دينداران سكولار به ميان آورد. بهزعم او دينداران سكولار، دينداراني هستند كه تفكيكپذيري نهادها را پذيرفتهاند. همچنين او بر اين عقيده است چه دينداران سكولار و چه غيردينداران سكولار، بعضا داراي صفت دموكراتيك هستند و برخي نيز فاقد آنند. از نيكپي در مورد آراي عبدالرزاق مصري كه او نيز به تفكيك دين از حكومت معتقد بود سوال كردم و دكتر نيكپي نيز گفت: «تفكيك دين و حكومت از موضوعات و مباحث دنياي مدرن است، نه دنياي سنتي و عبدالرزاق مصري نيز تحت تاثير افكار مدرن به اين نتيجه رسيده است نه آراي دنياي سنتي». مشروح اين گفتوگو در پي ميآيد:
به عنوان سوال مقدماتي، اگر بخواهيد محوريترين موضوع لائيسيته و سكولاريته را توضيح دهيد، به چه موضوعي اشاره ميكنيد؟
قبل از هر توضيحي بهتر است كه سكولاريته و لائيسيته را تعريف كنيم و براي اين كار بايد بر يك نكته مقدماتي تاكيد كرد كه منبع بسياري از سوءتفاهمهاست. برخيها به صورت جوهرگرايانه درمورد اديان نظر ميدهند. يك دين را زميني ارزيابي كرده و نتيجه ميگيرند كه از اول سكولار بوده است. دين ديگري را آسماني ارزيابي كرده و نتيجه ميگيرند كه با دنياي جديد همخواني دارد. به عنوان مثال فكر ميكنند كه در اسلام دين و سياست از هم جدا نيستند، و در مسيحيت دين و سياست از هم جدايند. تعريف جوهرگرايانه از فرهنگ و دين به اينجا منجر ميگردد كه برخي از حوزههاي تمدني و فرهنگي يا بعضي از اديان را با دموكراسي هماهنگ بدانيم و برخي از فرهنگها و اديان را با دموكراسي و آزاديخواهي در تضاد قرار دهيم. ديدگاه جوهرگرايانه ذهنا و تاريخا غلط است. كساني كه معتقدند فلان دين با سكولاريته همخواني دارد و فلان دين در تضاد با آن قرار دارد، معلوم است كه مبناي بحث را نفهميدهاند. سكولاريته و لائيسيته در دنياي جديد است كه مطرح شده، جوهر بحث سكولاريته و لائيسيته اين است كه روابط دين با ديگر نهادها چگونه بايد باشد؟ آيا دين بايد بر نهادهاي اجتماعي مسلط باشد، يا نه؟آيا دين بايد به حوزه خصوصي برود، يا نه؟ آيا در حوزه اجتماع ميتواند حضور داشته باشد ولي منبع مشروعيت برخي نهادها نباشد؟ قبل از توضيح اين مباحث، ذكر اين نكته را ضروري ميدانم كه در دنياي سنتي، دين و اجتماع با هم همپوشاني داشتند. هر آنچه كه ديني بود، اجتماعي بود و هر آنچه كه اجتماعي بود، ديني بود. در صورتي كه دنياي جديد، دنياي تفكيك انگار است؛ يعني دنيايي است كه نهادهاي اجتماعي را از يكديگر متمايز ميكند. خانواده، سياست، دين، آموزش، اقتصاد و هنر، نهادهاي اجتماعي هستند. در دنياي سنتي دين با همه اينها همپوشاني دارد؛ يعني سياست بر دين تكيه ميكرد و مشروعيت خود را از دين ميگرفت، اساس خانواده و آموزش ديني بود. در حاليكه در دنياي جديد اقتصاد، سياست، دين، آموزش، هنر و خانواده اساسا با هم در ارتباط قرار دارند، ولي هر كدام مكانيسم خاص خود را دارند و از استقلال نسبي برخوردار هستند.
تفاوت لائيسيته و سكولاريته در چه مواردي است؟
سكولاريته روندي است در دنياي جديد كه باعث شده نهادهاي اجتماعي مستقل شوند. البته اين استقلال به معناي بيارتباطي با هم نيست. همه نهادهاي اجتماعي مانند سياست، ديانت، اقتصاد، هنر و آموزش،خانواده مستقل هستند و تنها در دوران جديد است كه اين امر اتفاق ميافتد. خانواده سكولار، دين سكولار، اقتصاد سكولار اينها در ضديت با هم تعريف نميشوند. بلكه به اين معناست كه دين ميپذيرد آموزش از آن مستقل است، اقتصاد، سياست، خانواده و... از آن مستقل است. پس سكولاريته روندي كلي براي استقلال يافتن تمامي نهادهاي مختلف اجتماعي است. اما لائيسيته به رابطه دين و حكومت به عنوان يكي از زيرمجموعههاي نهاد سياست مربوط ميگردد. يكي از زيرمجموعههاي نهاد سياست، حكومت است؛ يعني سياست مترادف با حكومت نيست. لائيسيته زماني وجود دارد كه نهاد حكومت از دين مستقل ميشود. لائيسيته مربوط به جدايي دين از نهاد حكومت است. حكومت يا لائيك است يا ديني. حكومت ديني مبنا و مشروعيتش را از دين ميگيرد و اگر حكومت ديني نباشد، لائيك است. بنابراين لائيسيته مربوط به نهاد حكومت است ولي سكولاريته، به همه نهادهاي اجتماعي مربوط ميشود. سكولاريته، يك مفهوم گستردهتري است كه لائيسيته يكي از زيرمجموعههاي آن است.
شما در تفاوتها صحبت كرديد، اشتراكات لائيسيته و سكولاريته چيست؟
برخي معتقدند كه لائيسيته همان سكولاريته است. از آنجايي كه لائيسيته غير از زبان فرانسه در زبانهاي ديگري وجود ندارد، پس يكي هستند. نظر ديگري هم وجود دارد كه ميگويد لائيسيته از پيامدهاي دنياي مسيحيت است و كشورهايي كه اكثرا كاتوليك بودند كه پاپ و كليسا منبع مشروعيت هر چيزي است، لائيسيته در چنين كشورهايي رشد ميكند. ولي در كشورهاي پروتستان كه دين ادعاي حاكميت بر همه را ندارد و خود را متولي انحصاري دين نميداند، سكولاريته در اين كشورها رشد ميكند. ولي به نظر من سكولاريته ربطي به كاتوليسيسم و پروتستانتيسم ندارد، بلكه يك پديده مستقلي است كه در همه جاي دنيا ميتواند اتفاق بيفتد و ميتوان اين دو را مترادف با هم به كار برد و آن تعريفي كه در مورد كاتوليسيسم و پروتستانتيسم برخي به كار ميبرند را من نميپذيرم، زيرا هم در بين كاتوليكها و هم پروتستانها، كساني بودند كه مبنا و مشروعيت حكومت را ديني ميخواستند و عدهاي بودند كه مبنا و مشروعيت حكومت را غيرديني ميخواستند و تفاوت آنها در سطح كار است.
شما از دين سكولار صحبت كرديد، دين سكولار چگونه ديني است؟
قبل از اينكه پاسخ شما را بدهم، بايد يادآوري كنم كه ما نبايد هيچ مفهومي را به مفهوم ديگر تقليل دهيم. دين را به ايدئولوژي تقليل دهيم، ايدئولوژي را به اسطوره تقليل دهيم، اسطوره را به تابو تقليل دهيم. هر كدام از اين مفاهيم تعاريف خاص خود را دارد. دين، دين است، ايدئولوژي، ايدئولوژي است، اسطوره، اسطوره است. تابو، تابو است. برخيها همين نكته را در نظر نگرفتهاند و ايدئولوژيهاي قرن بيستم را اديان سكولار ارزيابي كردهاند. مثل مارسل گوشه فيلسوف و ريمون آرون جامعهشناس كه گفتهاند ماركسيسم يك دين سكولار است، يا فاشيسم و نازيسم را دين زميني خواندهاند. به اين دليل كه در اين ايدئولوژيها كتب و اشخاص مقدس و همچنين مراسم جمعي نيايشگونه وجود دارد. آنها به اين نكته توجه نداشتند كه اديان هميشه آسماني نبودند، بلكه زميني هم بودند اديان در زمين، در نهاد سياست، اقتصاد، اجتماع، خانواده نقش داشتند. زميني بودن به معناي سكولار بودن نيست. آنها به نوعي دچار تقليلگرايي شدند. اما منظور من از دينداران سكولار اين است كه تمامي دينداراني كه تفكيكپذيري نهادها را ميپذيرند، تمامي دينداراني كه ميپذيرند كه خانواده ساختار و چارچوب خاص خود را دارد، آموزش، اقتصاد، هنر، سياست و دين ساختار و چارچوب خاص خود را دارند. اينها دينداران سكولار هستند. برخي از اينها دموكراتند و برخي غيردموكرات. برخي نيز تلفيقانگار هستند، مانند سوسياليسم اسلامي، ليبراليسم اسلامي و برخي نيز تلفيقانگار نيستند و مثلا اسلام يك جايگاه خاص در انديشه آنها دارد و سوسياليسم و ليبراليسم نيز جايگاه خاص ديگري دارد. به اينها ميتوانيم بگوييم، دينداران سكولار. فراتر از اين ما دينداران لائيك هم داريم. ديندار لائيك چه كساني هستند، دينداراني هستند كه به دين تامگرايانه نگاه نميكنند و ميگويند حكومت ساز و برگ خودش را دارد. شما حتما نام احزاب دموكرات مسيحي را شنيدهايد. خانم مركل، يك فرد ديندار است و مرتب به كليسا ميرود ولي مبنا و مشروعيت حكومت آلمان را از دين مسيحيت نميگيرد. بنابراين شما به خانم مركل ميتوانيد بگوييد كه ديندار لائيك است.
شما نوانديشان ديني در ايران را جزء كداميك از اين دستهبنديهاي خود ميدانيد؟
در شرايط كنوني واژه نوانديشي ديني دچار تشويش شده است. گاهي اوقات افرادي با سنتيترين برداشت از دين خود را جزء نوانديشان ديني ميدانند. سياستزدگي دينداران باعث شده كه ادبيات جدي در زمينه نوانديشي ديني نداشته باشيم. من در اينجا واژه روشنفكران را به كار ميبرم، روشنفكران ديني در ايران با روند مدرنيزاسيون كه در جامعه ايران اتفاق افتاده، شكل گرفتند. از دهه 40 و 50 كه پديدهاي با عنوان روشنفكران ديني بهوجود آمد و در سطح اجتماع و در سطح دين شكاف ايجاد كردند. يعني تا قبل از آن اين شكاف وجود نداشت و يك نهاد ديگري بهوجود آمد كه ميوه نهاد سنتي نبود. تحصيلگران جديد بودند و ذهنيتهاي جديد داشتند. ما اگر نماينده نسل اول آن را شريعتي بگيريم و نماينده نسل دوم را سروش بدانيم، در مورد شريعتي بايد بگويم، ضمن اينكه ذهنيت او در كتب امت و امامت، شيعه يك حزب تمام و برخي كتب ديگر، يك ذهنيت انقلابيگري وجود داشت كه از اساس، اين ذهنيت دموكراتيك نيست. ولي شريعتي طرفدار حكومت ديني هم نبود و مبناي مشروعيت حكومت را در دين جستوجو نميكرد ولي مبناي مشروعيت ديدگاهش غير دموكراتيك بود. در انديشه شريعتي جامعه عقبافتاده كه رأيها با رأسها برابر نيستند،بايد انقلابيون حكومت را بهدست بگيرند، نبايد جامعه را بهدست رأيها سپرد بلكه بايد انقلابيون حكومت را بگيرند و در 100سال اخير هر جا انقلابيون حكومت را گرفتند، آن را رها نكردند. لنين اين كار را كرد، مائو، كاسترو، سوكارنو همه آنها بدين روال بودند. بنابراين دينداراني داريم كه لائيك هستند ولي دموكرات نيستند، برعكس دينداراني داريم كه لائيك و دموكرات هم هستند. برخي از روشنفكران ديني وجود دارند كه نوعي تشويش در انديشههاي آنها ديده ميشود. آنها بر اين تصورند كه به صرف اينكه يك اكثريتي در جامعه ديندار هستند، بنابراين بايد حكومت نيز ديني باشد. در آمريكا، فرانسه، كشورهاي اسكانديناوي، اكثريت مردم ديندار هستند ولي مشروعيت حكومت آنها ديني نيست. اما نسل سوم روشنفكران ديني در حال شكلگيري هستند كه هم سكولار هستند و هم لائيك.
هابرماس در سخنراني كه در نروژ ايراد كرده، در آن سخنراني خطاب به سكولارها و دينداران ميگويد كه شما بايد به يك فهم جديد از يكديگر برسيد. هابرماس ميگويد: «سكولارها مايلند كه ديدگاه دينداران را از بررسي و ارزيابي جدي كنار بزنند.» به دينداران هم ميگويد: شما بايد اصول و چارچوب مدرنيته را بپذيريد، احترام به حقوق فردي، احترام به دموكراسي و فكر ميكنيد دليل اين توصيهها به چه دليل است؟
من در اينجا يك پاسخ كلي به شما ميدهم. در حال حاضر ما در جامعهاي زندگي ميكنيم كه هم دينداران وجود دارند و هم غيردينداران يا حتي ضد دينداران. برخلاف دنياي سنتي كه هويت افراد براساس تعلقات قومي يا ديني آنها تعيين ميشد، پديدههاي مختلفي به وجود آمدند كه جزئي از هويت مردمان مختلف در جوامع شدند. شايد قصد هابرماس اين است كه به ضددينداران بگويد كه، دين بخشي از هويت انسانهاست و دين در جوامع وجود دارد. و به دينداران هم اين را بگويد كه ما در دنيايي زندگي ميكنيم كه يك دين، يا يك قوم نميتواند ادعا كند كه همه حقيقت در دست اوست. بنابراين در دنيايي كه زندگي ميكنيم، نيازمند گفتوگوي چند لايهاي هستيم. يك گفتوگو بايد بين خود دينداران درگيرد. اين را هم بايد بدانيم كه در فضايي زندگي ميكنيم كه پلوراليسم ديني وجود دارد. شما از يك فرد عادي در مورد دين بپرسيد، او به شما ميگويد چند قرائت از دين وجود دارد. در ايران خود ما كافي است سري به كتابفروشيها بزنيد و ببينيد كه چند نوع نگاه به دين وجود دارد. و بايد اين دو يكديگر را بپذيرند. يك لايه عميقتر اينكه گفتوگو بين دينداران معتقد به يك دين خاص با پيروان اديان ديگر انجام ميشود. فضايي گفتوگويي بين مسلمانان با مسيحيان با يهوديان، با بودائيان و حتي ادياني كه قانونا رسمي نيستند بايد به وجود آيد و دينداران بايد بفهمند كه ديگر در دنياي سنتي زندگي نميكنيم كه غيردينداران و ضددينداران وجود نداشته باشند. غيردينداران و ضددينداران هم بايد به اين نكته توجه داشته باشند كه توهم پوزيتيويستي قرن 19-18ذهنيت آنها را فرانگيرد، اين توهم مربوط به دوران گذشته است و يك ذهنيت توهمآميز است. دين جزئي از هويت انسانهاست. ما جامعه بدون دين نداريم. كساني كه فكر ميكنند، علم جديد، فلسفه جديد، روانشناسي، جامعهشناسي ميتواند دين را از بين ببرد، فقط دچار يك توهم شدهاند. شايد هابرماس ميخواهد به تسامح بين دينداران و غيردينداران دامن زند. دينداران ميتوانند معتقد به دين باشند ولي مدرن و فردگرا هم باشند. مانند جنبش فمينيستي زنان در ايران كه دينداران در كنار غيردينداران بهخاطر مطالبات مشترك با هم كار ميكنند. اينها فضاهايي ايجاد كردهاند كه در كنار هم كار ميكنند. ديگر نميتوان گفت كه دينداران متعلق به دنياي سنتي هستند و غيردينداران متعلق به دنياي مدرن هم هستند. آن زن دينداري كه از حقوق برابر زن و مرد دفاع ميكند، متعلق به دنياي مدرن است نه دنياي سنتي.
آيا ميتوان اينطور نتيجه گرفت كه رفتارهاي غيردموكراتيك هم از طرف دينداران و هم غيردينداران ديده ميشود و پسوند لائيك و سكولار، نميتواند تضمينشده دموكراسي باشد؟
ما در حال حاضر با سه نوع لائيسيته مواجه هستيم؛ لائيسيته ضدديني، كه مطلقا ميخواهد اخلاق را از دين جدا كند و دين را بهعرصه خصوصي ببرد. نوع ديگر لائيسيته، لائيسيته بيطرف است ؛ يعني حكومت بايد بيطرف باشد. يك نوع لائيسيته ديگر وجود دارد كه لائيسيته باز است. لائيكها و سكولارها هميشه دموكرات نيستند، گاهي هم غيردموكراتيك و ضددموكراتيك هم رفتار ميكردند. مانند تركيه، چرا زني كه حجاب دارد، حكومت مانع ميشود كه وارد مجلس شود. دموكراسي، ديكتاتوري، اقتصاد دولتي، اقتصاد بازار اينها پديدههاي برون ديني هستند. مطلقا درون ديني نيستند. به همين خاطر در هر اعتقاد و افكاري كه شما ببينيد، شما افرادي را پيدا ميكنيد كه دموكرات يا ديكتاتور هستند. در بين دينداران ميتوانيد دينداراني را پيدا كنيد كه دموكرات باشند يا ديكتاتور در ميان سوسياليستها، هم سوسياليستهاي دموكرات هستند و نيز سوسياليستهايي را ميبينيد كه به آنها ميگويند سوسياليستهاي پادگاني. صفت دموكراتيك يا ديكتاتوري متعلق به يك حوزه اعتقادي خاصي نيست. اگر كسي ميخواهد دموكرات باشد، بايد بداند كه بهجاي مردم نبايد فكر كند، بهجاي مردم نبايد تصميم بگيرد.
عبدالرزاق مصري چند دهه پيش از اين جدايي حكومت از دين را مطرح كرد و هزينه زيادي هم بابت آن پرداخت كرد و او هم يك ديندار مسلمان بود. پس ميتوان گفت كه جدايي دين از حكومت بحثي است كه در دهههاي پيش هم مطرح شده و صرفا متعلق به دنياي مدرن نيست. در اين رابطه چه نظري داريد؟
علي عبدالرزاق متعلق به جرياني است كه ليبرالهاي مصري ناميده ميشوند. فقط عبدالرازق هم نيست، افراد ديگري هم بودند كه مورد غضب الازهر قرار گرفتند، كتابهاي آنها سوزانده شد، آنها از الازهر اخراج شدند و خلع لباس شدند. افكار مدرن باعث شد كه عبدالرازق چنين نظري بدهد. البته يك بحث قديمي نيز وجود دارد. در حوزه انديشه اسلامي به لحاظ نظري يك اصل كلي وجود دارد و آن است كه شيعيان، امامت را در ادامه رسالت پيامبر اسلام ميدانند و مشروعيت امور را به امامان نيز منتسب ميكنند. البته اين نظريه از قرن سوم شكل گرفت و قبل از آن چنين ذهنيتي وجود نداشت. اهل سنت بر اين عقيدهاند كه رسالت پيامبر با مرگ پيامبر تمام ميشود و اداره امور به عهده خود مسلمين است. حكومت نبايد مبناي مشروعيت ديني و الهي داشته باشد. اما تاريخا چه حكومتهاي شيعي و سني وجود ندارند كه مشروعيت ديني نداشته باشند. امروز نيز پذيرش حكومت ديني هم در ميان شيعيان، هم در بين اهل تسنن وجود دارد. بهطور كلي در اين رابطه سه ديدگاه وجود دارد؛ يك گرايش ميگويد: نبايد وارد سياست شد و بايد دين را در عرصه خصوصي نگه داشت. گرايش ديگر كه هم در بين شيعيان و هم اهل تسنن وجود دارد، با كساني چون رشيدرضا شروع شد و در ميان شيعيان هم با آقاي خميني شروع شد كه مبناي مشروعيت حكومت را ديني ميخواهد. گرايش ديگري وجود دارد كه ميخواهد دين در عرصه اجتماع وجود داشته باشد ولي مبناي مشروعيت حكومت نباشد. در مورد عبدالرازق همينقدر بگويم كه انديشههاي مدرن است كه به او چنين اجازهاي داده است مبناي مشروعيت كه حكومت را غيرديني دانسته است.
برخي بر اين عقيدهاند كه بعضي اديان و فرهنگها ذاتا با دموكراسي همخواني دارند و برخي اديان و فرهنگها با دموكراسي همخواني ندارند. در اين مورد چه نظري داريد؟
اين بحث را اينطور ميتوان جمعبندي كرد كه از سه نوع انسان ميتوان حرف زد، يك نوع دينداران هستند، يك نوع غيردينداران و نيز ضددينداران. دوم اينكه آزاديخواهي را با دموكراسيطلبي يكي نكنيم. مخالفان نظام استبدادي گذشته، آزاديخواه بودند ولي دموكرات نبودند. اصول آزاديخواهي و دموكراسيطلبي مستقل از دينداري و غيردينداري است. پس هم دينداران دموكرات داريم، هم دينداران مستبد و هم غيردينداران دموكرات داريم، هم غيردينداران مستبد.
شنبه 11 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 46]
-
گوناگون
پربازدیدترینها