واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: اندیشه - امین مصفا اکثریت انسانها درکی از آگاهی اخلاقی دارند. این درک غالباً مشتمل است بر احساسی قوی از اینکه چه چیزی درست و چه چیزی نادرست است، و این خود توأم است با احساس تکلیفی قوی برای عمل کردن بر اساس احساس نخست. به عنوان مثال، بیشتر افراد در بیشتر فرهنگها، به شدت با زنای با محارم مخالفاند. همه گونههای برهان اخلاقی در صددند که وجود خدا را از این تجربه اخلاقی استنتاج کنند. این برهانها، برای اینکه موفق شوند، باید نشان دهند که تنها وجود خدا میتواند با موفقیت آگاهی ما از اخلاق را توجیه کند و نه هیچ چیز دیگر. گونه کانتی برهان اخلاقی، شاید اصلاً یک «برهان» نباشد زیرا در صدد نیست که وجود خدا را اثبات کند. کانت معتقد بود که این کار ورای قلمرو هر گونه برهان نظری است، زیرا خدا ورای تجربه ماست. البته نباید از این مطلب نتیجه گرفت که خدایی وجود ندارد. کانت قائل بود که اگر ما عقل عملی را به کار ببریم (که شامل تامل در مورد تجربه خودمان از زیستن در جهان میشود)، به وجود خدا یقین پیدا خواهیم کرد. از نظر کانت، این تجربه ما از اخلاق است که ایمان به وجود خدا را توجیه میکند.کانت معتقد بود که انسان خردورز درکی قوی از وظیفه اخلاقی دارد، وظیفه اخلاقیای که او امر تنجیزی مینامد. این امر معلول میل به دستیابی به سعادت یا میل به اطاعت از خدا نیست. تنها عقل ماست که به ما میگوید مکلفیم «وظیفه خود را به خاطر خود وظیفه» انجام دهیم. کانت معتقد بود که درست همانطور که عقل به ما میگوید که قانون اخلاقی عینیای وجود دارد، همچنین میگوید که اطاعت از این قانون باید موجب برترین خیر یا خیر اعلی بشود. این بهترین حالت خیر است، و از اینرو باید مشتمل بر چیزی بیش از فضیلت اخلاقی کامل باشد. در جهان ما، حتی اگر کاملاً مطیع باشیم، ممکن است یک موقعیت را بد بفهمیم و تصادفاً کاری نادرست انجام دهیم. علاوه بر این، در جهان ما، اطاعت کامل میتواند به رنج بینجامد؛ هم رنج خودمان و هم رنج دیگران. بنابراین برترین خیر مستلزم این است که فضیلت کامل با سعادت کامل پاداش داده شود، یا به تعبیر کانت «تطابق کامل سعادت و اخلاق».بنابراین کانت قائل بود به اینکه وظیفه ما در اطاعت از امر تنجیزی شامل این وظیفه میشود که خیر اعلی را ایجاد کنیم. فرض اساسی کانت برای مرحله بعدی برهانش این بود که «باید مستلزم توانستن است». به عبارت دیگر، تنها در صورتی میتوانیم موظف به انجام کاری باشیم که انجام آن دست کم برایمان ممکن باشد. برای مثال، معقول نیست که بگوییم یک شخص فلج اخلاقاً موظف است که راه برود، زیرا توانایی بدنی چنین کاری را ندارد. بنابراین اگر، به حکم عقل، اخلاقاً موظفیم که به خیر اعلی دست پیدا کنیم، باید قادر به چنین کاری باشیم. اما، ما نمی توانیم خودمان به تنهایی به خیر اعلی دست یابیم. از آنجا که ما «علت جهان و طبیعت نیستیم»، این قدرت را نداریم که برترین خیر را ایجاد کنیم. حتی اگر قادر باشیم که به اخلاقی بودن کامل دست یابیم، قادر نیستیم که «پیوند ضروری» بین اخلاقی بودن و سعادت کامل که باید نتیجه شود را تضمین کنیم. از آنجا که عقل ما به ما میگوید که دستیابی به خیر اعلی، وظیفه ماست، کانت، وجود خدا (و همچنین آزادی و نامیرایی) را به عنوان اصل میپذیرد تا تضمین کند که ما میتوانیم آنچه را که باید، انجام دهیم. اگر ما در زندگی کنونیمان قادر نیستیم که به این هدف دست پیدا کنیم، باید زندگی دیگری وجود داشته باشد که بتواند تضمین کند که میتوانیم در یک زندگی آینده به آن دست پیدا کنیم. خدا، به عنوان «علت کل طبیعت» قدرت لازم را دارد. خدا، که همان «خیر اصلی و برترین» است، هم مبنای قانون اخلاقی است و هم آن چیزی است که میتواند ما را قادر سازد که به هدفهای قانون اخلاقی دست یابیم. با این توضیح شاید بتوان حدس زد که چه چیزهایی را میتوان نقاط قوت نظر کانت محسوب کرد. اندک فیلسوفانی وجود دارند که گونههایی از برهان اخلاقی را مطرح کرده باشند که دقیقاً در ادامه مسیر کانت باشند؛ به عبارت دیگر، خدا را اصل موضوع قرار دهند تا اطمینان حاصل کنند که میتوانیم وظیفهمان را انجام دهیم. اما، این عقیده کانت که یک قانون اخلاقی عینی، ما را به سمت اعتقاد به خدا رهنمون میشود، مورد تایید قرار گرفته است. جان هیک میگوید: اذعان به اینکه مدعیات اخلاقی بر همه موضوعات تقدم دارند، برابر است با اینکه به یک واقعیت از نوعی متفاوت با جهان طبیعی معتقد باشیم که برتر از خود شخص است و این استحقاق را دارد که شخص از آن اطاعت کند... این امر دستکم گامی در جهت خداست.بر اساس روایت اچ.پی.اوئن از برهان اخلاقی، اگر قانون اخلاقی عینیای وجود داشته باشد، باید کسی تحت عنوان واضع قانون وجود داشته باشد: «نمیتوان فرمانی را تصور کرد، بدون اینکه فرماندهندهای را تصور کنیم.» دلیلش این است که قوانین اخلاقی عینی، خودتبیینگر نیستند؛ آنها خودنگار نیستند. بسیاری از فیلسوفان این دیدگاه کانت را تایید کردهاند که قانون اخلاقی عینیای وجود دارد گرچه عموماً با این دیدگاه کانت موافق نیستند که قانون مذکور تنها مبتنی بر عقل است. به عنوان مثال، آکوئیناس قائل بود که منشا این قانون، نهایتاً خداست. او معتقد بود که خدا این قانون را در نظم جهان نگاشته است. با وارسی عقلانی جهان، میتوانیم جزئیات این قانون را کشف کنیم. اما برهان کانت مخالفتها و نقدهایی را نیز برانگیخته است. فروید یکی از کسانی است که برهان کانت را به طور بنیادین به چالش میکشد. گونه کانتی برهان اخلاقی تنها تا جایی کارایی دارد که بپذیریم قانون اخلاقی نامشروط و عینیای وجود دارد و آن قانون اخلاقی نامشروط دستیابی به خیر اعلی را وظیفه ما میداند. اگر این دیدگاه به چالش کشیده شود، برهان فرو میریزد. اگر نیاز نداشته باشیم که به چیزی دست یابیم که ورای دسترسی ماست، در این صورت به خدا نیازی نداریم تا ما را بر این کار قادر سازد. چالشی که فروید برای برهان اخلاقی کانت مطرح میکند، در اینجا نمایان میشود. چالش مذکور در واقع برابر با این ادعاست که درک ما از تکلیف اخلاقی از نظر عینی، الزام آور نیست بلکه از ذهن ما نشات میگیرد. از نظر فروید، درک ما از تکلیف اخلاقی از بخشی نیمهآگاه در درون ما به نام ابرمن نشات میگیرد. این بخش معلول تعارض روانشناختی بین بنیادیترین میلهای ما و تاثیرهای کنترلگر جامعه و والدینمان است.فروید به این نکته اشاره کرد که میلهای نیمهآگاه، همچون میل جنسی و میل به پرخاشگری، بسیار قدرتمند و بالقوه بسیار خطرناکاند. این میلها، اگر به حال خود رها شوند، میتوانند ما را، مثلاً، به سمت زنای با محارم و حمله به رقیبانمان سوق دهند. چنین رفتاری خود-مخرب است زیرا با بقا در جامعه سازگاری ندارد و ما برای بقا مجبوریم که میلهای خود را در چارچوب حدودی که توسط جامعه تعیین میگردد، کنترل کنیم. از نظر فروید، این وظیفه من است و من بخش آگاه ذهن است که به عنوان واسطه بین تکانههای نیمهآگاه ما و مقتضیات جامعه عمل میکند. اما، مهار میلها باعث تنش میشود و به ایجاد ابرمن میانجامد. این «بخشی از ذهن است که خود را در مقابل بقیه من قرار میدهد» و نیمهآگاه است. از نظر فروید این مطلب تبیین میکند که چرا میل جنسی چنین ارتباط عمیقی با احساس گناه دارد. این مسئله تقابل دیگری را بین دیدگاه فروید و کانت نشان میدهد: از نظر فروید، درک ما از تکلیف اخلاقی نه تنها نسبی است، بلکه تا حدود زیادی ناخوشایند است زیرا احساس گناه غیرضروریای را ایجاد میکند. فروید معتقد بود که این احساس گناه را میتوان از طریق درمان روانشناختی کاهش داد. فقط تصورش را بکنید که کانت چه پاسخی ممکن است به این دیدگاه بدهد که آگاهی ما از امر تنجیزی یک نشانه بیماری است که نیاز به درمان دارد! دیگران نیز نقدهایی را متوجه برهان کانت کردهاند. کانت قائل بود که اگر قانون اخلاقی عینیای وجود داشته باشد، باید خدایی وجود داشته باشد تا تضمین کند که میتوانیم به خیر اعلی دست پیدا کنیم. از نظر کانت غیرمنطقی است که ما ملزم به پیگیری هدفی باشیم که از دسترسمان خارج است. برایات دیویس این شیوه تفکر را مورد تردید قرار میدهد و میگوید غیرمنطقی نیست که در پی هدفی باشیم که ممکن است هرگز به آن دست نیابیم، هدفی مثل کسب نمره 20 در یک آزمون فلسفه! علاوه بر این،حتی اگر تکلیف دستیابی به خیراعلی وجود موجودی قدرتمندتر از خودمان را ایجاب کند، ضرورتی نیست که این موجود خدای قادر مطلق و رحمان خداپرستی سنتی باشد. به تعبیر برایان دیویس، «چرا نباید یک فرشته رده بالا این کار را انجام دهد؟... چرا جماعتی از فرشتگان بسیار باهوش و دارای ذهن کانتی این کار را انجام ندهند؟» بنابراین فروید از طریق توجه به منشأ وجدان، و دیویس با اشاره به اینکه لازم نیست در پی هدفی باشیم که از حصولاش اطمینان داریم و نیز اشاره به اینکه لزومی ندارد آن موجود قدرتمند خدا باشد، برهان کانت را مورد خدشه قرار دادهاند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 510]