واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: ورزش > فوتبال ملی - محمود مولایی چشم در چشم، تلاقی دو چشم، نگاه آتیلا به پیکره ناصر حجازی، با حسرتی حیرتآور، با چشمانی اشکآلود و دستی که روی دهانش را گرفته و نگاه سرد ناصر حجازی. این عکس در میان صدها عکس منتشر شده از روزهای پس از مرگ حجازی متمایز مینماید. هر دو ایستاده، روبروی هم، احتمالا صدای هق هق آتیلا بلند شده و یادآور خاطراتی است که اسطوره از کودکی فرزند گفته است: «روزهای سختی در بنگلادش داشتم، باید آنجا میبودم و مربیگری میکردم، ولی همسرم و بچههایم را در تهران بودند. وقتی با خانه تماس میگرفتم، آتیلا گریه میکرد...» در آن روزها امید بود، حجازی به خانه بازگشت، حالا اما بازگشتنی نیست. آتیلا اینک چشم در چشم پدری دوخته که در قاب عکس جای گرفته است. ناگزیر، او باید به همین عادت کند، به عکسها، تصاویر پدر و خاطراتی که تقدس یک اسطوره را به نمایش میگذارد.گاه از مرگ آدمها اسطوره میسازیم و اینک مرگ یک اسطوره فرارسیده است. اسطوره...در پیچیدگیهای عصر حاضر متعلق به ناصر حجازی است، بیتردید. رفتارش متمایز با همردیفان خود. عضو هیچ جبههای نبود، حتی مستقل میخواست وارد عرصه سیاست شده و رئیس جمهور شود. در بستر بیماری در اواخر عمر هم، برخلاف معمول انتظار از کسی نداشت، بدون توقع از مسوولان ورزش.پس از مرگ ایرج قادری در مصاحبهای با حسرت درباره ناصر حجازی میگوید: «اگر برایم بازی میکرد ستاره سینما هم میشد.» اتفاقا وجه تمایز او با بقیه همین بود، پس حسرت جایز نیست.از موقعیت خود استفاده خاصی نمیکرد، بعد از دوران فوتبالش خواست که مربی باشد؛ اما نه به هر شکلی، اتفاقا مربی خوبی نبود، زیرا همه مسائل فوتبال ایران فنی نبود و او کارهای دیگری بلد نبود. ماندن بیرون از جریان ورزش برایش اهمیتی نداشت، گوشهنشینی اختیار میکرد و برای بازگشت به بدنه ورزش سکوت یا رفتار زیرکانهای انجام نمیداد؛ همانی بود که بود، با مصاحبههای انتقادی. در سالهایی که پول زیادی به فوتبال تزریق شد، بازهم تغییر رویه نداد. یادم است برای اولین بار که برای مصاحبه به خانهاش رفتم، قبل از حضور دومش در قامت مربیگری استقلال بود. دستهایش را باز کرد و گفت: «از فوتبال همین یک خانه را دارم. خانه را که از اول داشتم و پولی که از مربیگری ذوب آهن گرفتم، بازسازی کردم. به آتیلا و آتوسا هم هر کدام یک واحد دادم تا آنها هم همین جا زندگی کنند. راضی هستم و از خدا هیچ چیز نمیخواهم.» حجازی عنصری معترض بود، چیزی شبیه به آن تعریفی که سارتر از روشنفکری میکند و فرد معترض را یک روشنفکر میداند. اعتراض حجازی اما نه سحطی و برای منافع خویش که بیشتر به عموم مردم برمیگشت و از حقیقتی میگفت از گفتنش هراسی ندارد. آخرین بار بعد از پیروزی 6 - 2 استقلال مقابل نفت آبادان با حجازی تماس گرفتم، با صدایی گرفته، خوشحال به نظر میرسید از نتیجه آبیها. نمیخواست اما حرفی از یک مسابقه فوتبال به زبان بیاورد: «ولش کن بازی را.» و در میانه صحبت ناگهان انرژی زیادی گرفت و این زمانی بود که صدایش را بلند کرد و گفت: «حقیقت را گفتم، فقط همین.»در عصر پست مدرن که رفتار پوپولیستی را بالا میکشد تا جایی که عوام را موافق خود میکند؛ مثل آنچه که درباره افشین قطبی اتفاق افتاد و رفتارش مرزی بین موفقیت و ناکامی تعیین نکرد و در عین ناکامی تیم ملی گمان میکردیم باید برای او با افتخار کف بزنیم، حقیقت حجازی مسئله ارزشمندی بود. اینک او دست از دنیا کشیده و نمیتواند حقایقی که همیشه در ذهنش جاری بود و گفتنش برخیها را نگران میکرد را به زبان بیاورد. پس بودنش میتوانست منافع برخیها را با زبان انتقادی و به جای خود به خطر بیندازد و این چه حسرت بزرگی را به جای میگذارد. 43 43
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 251]