واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: ميخواهيم به نقد مدرنيته از نظر پستمدرنيسم بپردازيم. بهتر است كلمه تحول را براي وضعي كه در پي مدرنيسم به وجود آمده به كار بريم. مفهوم مدرنيسم مفهومي است كه تقريباً جا افتاده، ترسيم شده و ترجمه شده است.
برخي بر اين باورند كه مدرنيسم يعني مذهب اصالت امر مدرن و نو. اما اين نو، هر نويي نيست. چيزهاي تازه و نو در جهان زياد هستند، اما امر مدرن بار مفهومي خاصي دارد كه خود اين مفهوم نيز تازه و نو است. مدرنيسم مذهب اصالت امر نو با يك وجهه نظر خاصي است. بعضي گفتهاند نو نفساني، اما لزوماً هر تازهاي، نفساني نيست و ممكن است خيلي چيزها ابداع شود كه متعالي، معنوي و قدسي هم باشد. اما يك مفهوم ديگر هم هست كه ميشود گفت روح و بنياد مدرنيسم است و آن مدرنيته است. مدرنيته يك حالت، تفكر و انديشه است كه در متن جهان رسوخ ميكند و ريشه مدرنيسم است. در سرزميني كه مدرنيته ريشه ندوانيده باشد، مدرنيسم هم غير زيربنايي و سطحي خواهد بود. كشورهايي كه در دنياي مدرن برتر هستند، اول در تجربه مدرنيته موفق و پيشگام بودهاند. تحولات اقتصادي، اكتشافات جغرافيايي، حمل و نقل، ارتباطات، پديدههاي مدرن ماشيني و شبكههاي اطلاعرساني نتيجه مدرنيته است.
محصول مدرنيته، مدرنيسم است و اگر تجربه مدرنيته در يك جامعه وجود نداشته باشد مدرنيسم هميشه به صورت يك سايه بر فراز آن جامعه پهن ميشود و هيچ وقت به صورت ريشهاي و ارگانيك در نميآيد و بيشتر تبديل به يك چيز مصرفي ميشود. چيزي كه در كشورهاي موسوم به جهان سوم اتفاق ميافتد. كشور ما نيز بيشتر از آنكه داراي تجربه مدرنيته باشد، مدرنيسم را تجربه كرده است. حدود 40 ـ 30 سال پيش اولين محصولات مدرن به ايران وارد شدند. سلاحهاي آتشين، تابلوهاي نقاشي، برخي آثار مكتوب، نظام جمعي اروپايي نو، همه براي اولين بار در عصر صفوي وارد شدند و ما در همين عصر در اولين جنگ تقريباً نيمه مدرن وارد شديم.
جنگ چالدران، اولين جنگي بود كه ايرانيان در برابر سلاحهاي آتشين قرار گرفتند و شوك اوليهاي به ايرانيان وارد شد. آن زمان احساس كردند بايد جنگافزارهاي مدرن داشته باشند و اگر توپ و تفنگ نداشته باشند، در جنگ موفق نخواهند شد. همين طور در استفاده از نقاشي و نقشهكشي جغرافيا، به جاي عكاسان، اين نقشهكشها و مهندسان بودند كه تصاوير را ميكشيدند و محيطهاي جغرافيايي را تصوير ميكردند و به صورت مجموعههايي براي پيشرفت سپاه و موضع گرفتن استفاده ميكردند. از اين نظر بود كه اولين كارمندان خارجي كه در ايران استخدام شدند يا نظامي بودند كه طريقه ريختن توپ و ساختن اسلحه را آموزش دادند يا نقاش بودند مثل برادران شرلي و جان وست هلندي. اين گروه اولين خارجياني بودند كه در نظام سنتي ايران به كار گرفته شدند. سپس به تدريج اين قطار مدرن در دوره نادري، دوره زنديه و دوره قاجاريه بيشتر به سراغ ما آمد.
در دومين شكست بزرگ ايران در مقابل ارتش مدرن روسيه شوك بزرگي وارد شد و سرعت ورود محصولات مدرن را تشديد كرد. نظام آموزشي دانشگاه، محصولات مدرن، كارخانجات مدرن، امتيازهاي معطوف به اقتصاد ايران مثل امتياز تنباكو، امتياز نفت و امتياز راه آهن، تحت تأثير ورود اين قطار شكل گرفت. به هر حال مدرنيسم به صورت قطاري وارد شد اما اين قطار محصول مدرنيته بود، خود مدرنيته نبود.
مدرنيته با 200 سال تأخير اولين بار در شعر شاعران و كتابهاي بعضي فلاسفه حضور يافت. شاعراني كه تجربه مدرنيته دارند، نويسندگاني كه مدرنيته را تجربه كردهاند، به طور ريشهاي با مدرنيسم برخورد ميكنند تا مدرنيسم را به صورت ريشهاي وارد جامعه كنند نه به صورت شرطي و اكتسابي.
در ايران ابتدا با مدرنيسم روبهرو هستيم و سپس با مدرنيته. اول، محصولات مدرنيته و بعد مدرنيته، اما در سرزمينهايي كه مدرنيسم از آنجا نشأت گرفته اول مدرنيته شكل گرفته است. مدرنيته امري دروني، باطني و فكري است و ريشه در انديشه و تفكر دارد.
ابتدا بايد مدرنيته ظهور پيدا كند. ظهور اين پيشرفتهاي تكنولوژيكي موجود در دنيا، بدون تجربه مدرنيته و بدون نگاه خاصي كه متفكران غربي به جهان داشتند، ممكن نبود. اگر انقلاب فكري در قرن 17 ايجاد نميشد، تكنولوژي نيز به وجود نميآمد. تحت تأثير اين انقلاب، انسان نگاه تفكرگونهاي به طبيعت پيدا كرد. بعدها نظام تمدني عظيمي به وجود آمد كه نام تكنولوژي به خودش گرفت. هنرش را نيز تكنولوژيك ميخوانند. امروز كدام هنر ميتواند با هنر عظيم سينما رقابت كند. عظمت و قدرت فراگير سينما فوقالعاده است و از هر نظر نگاه كنيم، هنر تكنولوژيك جهان را اشغال كرده است.
هر چيزي كه «ايسم» به خود ميگيرد انديشه است. بعضي گفتهاند باور مدرنيسم، مذهب اصالت امر مدرن نفساني است. مدرنيته تجربه خاصي است كه انسان غربي تحت تأثير آن نگاه خاصي به عالم دارد و در گذر زمان تحولاتي پيدا كرده و به شكل محصولاتي از دكارت تا هگل در فلسفه بروز كرده است. البته برخي، دوران مدرنيته را به كلاسيك و مدرن تقسيم ميكنند. از قرن 15 تا 18 را دوران كلاسيك ميگويند. برخي نيز به پيش كلاسيك، كلاسيك و مدرن و پست مدرن تقسيم ميكنند. دوران پيش از كلاسيك مربوط است به دوران رنسانس تا قرن 15 و 16؛ و قرن 17 و 18 قرن عقل و خرد است، عصر روشنگري. نيمه اول قرن 19 پايان مدرنيته و شروع پست مدرنيته است.
در اين دوران، نقد مدرنيته و بحرانهايي كه در دوره مدرنيته بروز ميكند، آغاز ميشود. چند انديشمند در اين زمينه پيشتاز هستند. «ماركس» در زمينه سياست، «نيچه» در زمينه فلسفه و اخلاق و «كيير» فيلسوف دانماركي در زمينه دين مسيحي مينويسد. اين 3 نفر وضع چهار پنج قرن گذشته را نقد ميكنند و معتقدند كه دوره قبلي به انحراف رسيده است. برخي معتقدند اين وضع، وضع تكاملي بوده كه بايد نهايتاً به وضع جديدي منتهي شود. اقتصاد بايد متعادل شود و نظام اقتصادي عادلانهاي به وجود بيايد كه ماركس در رأس آن است و پس از ماركس، نيچه با نقد شديد هگل و بنيانگذاري فلسفه زندگي فردگرايانه اين راه را ميگشايد. تا آن زمان فلاسفه جامعه را به صورت كلي نگاه ميكردند، اما نيچه معتقد است كه اين خطاست و بايد هر فرد را مورد مطالعه قرار داد. نيچه با اين نگرش به نظريه «ابرمرد»، سوپرمن و انسان برتر ميرسد. وي معتقد است انسانها نابرابر و متفاوتند. او به دنبال انسانهاي برتر است. انساني با اخلاق عالي، برتر و شجاع. كيير نيز از دين كليسايي كه دوران خودش را سپري كرده و هيچ رونقي نداشت، به جز يك عده انسانهاي ضعيف و منفعل، ديگر متفكر بزرگي در دامن كليسا پرورش داده نميشد انتقاد ميكند؛ وي مدعي است تنها آدمهاي متوسطي كه در اختيار نظام بورژوازي بودند و نظام سرمايهداري را توجيه ميكردند، بنيانگذاران دوره پس از مدرن هستند، لذا با اين نگرش نقد بنيادي دوران مدرنيسم و مدرنيته آغاز ميكنند. اين سه جريان نتيجه بحرانهايي هستند كه در تمدن غربي اتفاق افتادهاند. فقر اكثريت، بهانه انتقادات ماركس شد تا انتقاد اقتصادي كند. بيديني و عدم تعهد انسانها موجب شد «كيير» به طرح مسايل خودش بپردازد. پست و نازل شدن همه چيز و پرداختن به مواردي كه اعتقاد چنداني به آنها نداشت، اما آن را ميپرستيد و سرانجام ارزشهاي بيارزش، مايه تحرك انديشه نيچه در نقد مدرنيسم شد. با اين مقدمه آيا مسأله پست مدرن، نقطه مقابل مدرنيسم است؟ آيا پست مدرن ميخواهد از مدرنيته بگذرد و به جهان ديگري وارد شود؟
ماهيت مدرنيته چه بوده است كه حالا پست مدرنيته آن را نقد كرده است. آنچه در جامعه ما به درستي طرح و بيان نميشود، همين تفكيكهاست. پست مدرنيته چيزي جز ادامه مدرنيته نيست. جوهر مدرنيته چيزي است كه همواره بود و تا وقتي كه مدرنيته هست خواهد بود: نيهيليسم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 206]