تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 10 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هر گاه يكى از شما وضو بگيرد و بسم اللّه الرحمن الرحيم نگويد. شيطان در آن شريك است...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1819597960




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

مدنيت يوتوپيايي نيچه و مدنيت ايده آل


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: مراد از مدنيت چيست، در فلسفه­ی كلاسيك چه جايگاهي داشته و در قرن 19 كه قرن بزرگان فلسفه و انديشه مثل كي­یركگارد، نيچه، داستايفسكي، ماركس و بزرگاني كه در تاريخ فلسفه گسست ايجاد كردند، مدنيت چه جايگاهي داشته است.


ما بحثمان را از فلسفه كلاسيك شروع ميكنيم. فلسفه از دوران باستان و زمان افلاطون و ارسطو، اساساً مدنيت و بحث­های پيرامون آن را در حوزه بررسي خود نميدانست. يعني خارج از قلمرو فلسفه كلاسيك بود. زیرا فلسفه، قلمرو نظر و تئوري است و بحث مدنيت كه مربوط به سياست و قلمرو عقل است، جزء فلسفه به معناي اخص كلمه نيست. حكمت در آن دوران به حكمت نظري و عملي تقسيم ميشد و فلاسفه­ی مسلمان هم، اين تقسيمبندي را در ترجمه آثار ارسطو رعايت كردهاند.


در قلمرو حكمت نظري، بحث متافيزيك پيرامون هستي و حقيقت مطرح است و بحثِ چه بايد كرد و چه نبايد كرد، خارج از حوزه قلمرو نظر است. فيلسوف به طور فردي، انديشمندي است جوياي حقيقت. فيلسوف دوستدار حكمت است؛ حكمت هم به جستوجوي حقيقت تعبير ميشود.


ادعاي فلاسفه كلاسيك اين بود كه ما شوق به یافتن حقيقت داريم؛ اما قلمرو عمل از جايي شروع ميشود كه «يك» «دو» ميشود. «من»، «ما» ميشود. در واقع آغازگر مدنيت جايي است كه يك فرد، دو تا شده و يك به ديگري ميپيوندد.


اينكه اساساً انسان نميتواند يك تن باشد، اينكه اصلاً تنهايي به معناي تجرد فرد يك دروغ است، اينكه فرد به محض به وجود آمدن و از بدو تولد، در يك جهان و متن و زمينه است و به قول هيديگر با ديگري و در جهان است يا طبق نظر فوكو در يك گفتمان و ديسكور است يا تفكرات او مسبوق به يك اپيستم است، اينكه سوژه و فرد انديشنده اساساً نميتواند سوژه قائم به ذات و مستقل و منزوي و جدا از متن و زمينه باشد، يا نمی­تواند، جاي سؤال است.


من خودم را از طريق ديگري ميشناسم و هويت من در ديگري است. اين بحث بعد از دوران فلسفههاي (اگزيستانس) آغاز و مطرح شد. تا حدي که كانت زمينهساز اين مسأله شده است. اما در واقع هيچ كس به اندازه­ی نيچه متوجه اين موضوع نشد. از ديد ارسطو، شاید مدنيت خارج از قلمرو نظر باشد، اما نيچه تقریباً نخستين فيلسوف عصر جديد است كه متوجه شد، انسان در يك متن، زمينه و گفتمان است و ادعاي حقيقتطلبي، يك دروغ محض و يك نقاب است. براي اينكه صرف حقيقت طلبي و صرف شوق به حقيقت و ميل به دانستن وجود ندارد. رفتار و عمل سوژه انساني هميشه در قبال ديگران است. انديشه جداي از ديگري، حبس انديشه است.


من ميخواهم عليرغم همه صحبتهايي كه در مورد جنبههاي مثبت نيچه شده است، به جنبهي مخرب اندیشه­ی نيچه بپردازم و آن، جايي است كه او وارد بحث مدنيت شده است.


آلبر كامو در كتاب «انسان طاغي» بحث مفصلی در مورد مسأله نيچه، مدنيت و حكومت مهتران دارد و یک طرح هم براي رابطه افراد با حكومت ارائه می­دهد که ما اين را مدنيت ميگوييم. مناسبات انسانها با يكديگر و مناسبات خلق با دولت و حكومت. درواقع مدنيت بحثي راجع به حوزه سياست است كه ارسطو آن را حكومت مدينه يا درايت مدينه ميگفت. افلاطون در كتاب «جمهوريت» و در كتاب 8 يا 9، سيماي شهري ايدهآل و كمال مطلوب را از نظر كاستيهاي طبقاتي و … ارائه ميكند.


مدنيت در فلسفه نيچه، آن جايي است كه نيچه وارد قلمرو جمعيت ميشود. «ابرانسان» موجود كاملي است؛ با توصيف­های نيچه از ابرانسان، بعضيها آن را با انسان كامل مورد نظر متون اسلامي مقايسه كردند. در «ابر مرد» زنانگي و مردانگي به هماهنگي ميرسد. او كسي است كه تا دندان مسلح است، اما شمشيرش را در نيام گذاشته و جز براي سعادت و صلاح عموم به كار نميبرد.او يك انسان ايدهآل و بزرگ است.


نيچه در فلاسفه پس از خود تأثير زيادي داشته است. در واقع اگر او نبود، فوكو حرفي براي گفتن نداشت.


اگر مضمون كتاب «تاريخ جنون»، «تاريخ تنبيه و مجازات» و «نظم گفتار» را ملاحظه كنيد، می­بینید که فوكو در اين کتاب­ها، فقط اسناد و مدارکی را، آن هم نه توسط يك هيأت تحقيقاتي وسيع، بلكه با يك اراده نسبتاً توتاليتر و جهتدهنده­ جمع­آوری كرده است. در واقع او فقط جمع­آوری کرده، در حالیکه صورت كلي را نيچه داده است. البته فوكو تحقيق و پژوهش­های زیادی را هم انجام داده است.


نيچه نابغه بزرگ و تأثيرگذاري است، اما صرف اينكه سخن فقط از دهان كسي بیرون بيايد، اعتبار پيدا نميكند. نبايد مرعوب هيچ تفكری از نيچه شد، از آن نظر كه این تفکر نیچه بوده است. نوابغ بزرگ ممکن است در لحظهاي كشف بزرگي كرده و سخن تأثيرگذاري گفته باشند، اما در لحظه­ی ديگری هم ممکن است احمقانهترين سخن را بگويند.


مثلاً ميبينيم كه گابريل گارسيا ماركز، شاهكاري به نام صد سال تنهايي را خلق ميكند و با اين شاهكار، سوخت يک سري آثار بيمايه يا متوسط را تأمين ميكند. بسياري از هنرمندان يك اثر هنري خلق می­کنند و از قِبَل اين اثر، چه بسا آثار زیاد ديگری هم خلق كنند که اصلاً در حد و اندازه­­های یک هنرمند نباشد و افراد زیادی هم فريب اسم و نام و شهرت او را ميخورند.


نيچه از جمله متفكراني بود كه مستقل و آزاد فكر می­كرد. او گفت 2500 سال تاريخ فلسفه به نام شوق حقيقت دروغ گفته است. يكي از بحثهايي كه نیچه مطرح کرد اين بود كه گفت، سوژه­ی انديشنده، جز از ديد خودش جهان را نميتواند ببيند و نميتواند در درون خودش حكم كند، مگر آنكه مضاعف و دو تا شود.


فوكو در یکی از سخنرانيهاش تحت عنوان نظم گفتار، اين گونه آغاز ميكند:


«اي كاش سخنان من ادا ميشد و خود من محو ميشدم. سخنان من در آئينهاي ميافتاد و من ميتوانستم آنها را در اين آئينه ببينم». فوكو آرزو داشت تا از خودش فراتر رود.


وجود انسان هم، واقعاً و ذاتاً استعلايي و از خود فرارونده است. انسان به طور ذاتي اگزيستانس دارد، چنانچه ياسپرس و هيديگر هم آن را مطرح كردند.


ارسطو مدنيت را تفكيك ميكند و در نظر او، انسان مدنی مسأله­ای جدا از مدنیت است. انسان در عين حال انسان ميتواند در غار خلوت خودش هم زندگي كند. زرتشت هنگامي كه از انزواي 10 ساله خودش بيرون ميآيد، سخناني ادا ميكند به اين مضمون است:


اي خورشيد، اگر نبود چيزي كه تو بر آن بتابي، چه فايدهاي داشتي؟ البته انزواي 10 ساله او، تنهايي نيست؛ ( نيچه هم تنها بود). به گفته­ی كامو، نيچه تنهايي را با آزادي برابر گرفت. او گمان ميكرد آزادي و به قول خودش آزادهجاني، تنهايي است. نيچه اساساً يك علامت سؤال در تاريخ تفكر و يك تناقض است.


آنجا كه ابرمرد نيچه و مهتران او ميخواهند حكومت كنند، ديگر بحث بر سر ابرمرد نيست. بحث بر سر يك مانيفيست است: حكومت مهتران بر زمين. اين حكومت نميتواند دموكراتيك باشد. اما آيا در «اراده معطوف به قدرت» و به خصوص بندهای 900 به بعد، طرح يوتوپيا نميبيند، بلکه طرح ديس­توپيا ميبيند.


نيچه در اوج تنهايي­اش، زماني كه دوستانش او را ترك كرده بودند، طرح مدينه يوتوپيايي را پيريزي كرد. البته كتاب «اراده معطوف به قدرت» از كتابهاي بحثانگيز اوست كه حتي برخی محققان، اين كتاب را جعليات اليزابت فورستر نيچه، خواهر نيچه برشمردهاند كه در زمان نازيها از آن سوءاستفاده شد. اما در آثار ديگر نيچه كه در جواني آنها را طرح كرده، مضامين مطرح شده در اين كتاب ديده ميشود. كتاب «فلسفه معرفت و حقيقت» توسط آقاي فرهادپور در اين زمينه ترجمه شده است. این كتاب، يادداشتهاي منتشر نشده­ی نيچه، در دهه 70 است؛ يعني در زمانی نزديك به نگارش كتاب «زایش تراژدي». اگر بخواهيم نيچه را بشناسيم، بايد سير بالندگي و روند رشد فكرياش را از کتاب «زايش تراژدي» تا آخرين آثارش بررسي كنيم.


افلاطون ادعا می­کند كه در عالم مُثُل، حقيقتي قائم به ذات وجود دارد كه صرف نظر از ديدگاه ما نسبت به آن، آن حقيقت به قوه خود باقي است. ولی نيچه به او ميگويد دروغ ميگويي! نيچه با زبان صریح و بی­پرده­ی خاص خود ميگويد افلاطون دروغ گفته است. او كانت را هم احمق خطاب می­کند و به فلسفهاش هم لقب «در پشتي» ميدهد. به این دلیل که كانت، خدا را در نقد اولش از در بيرون كرد و در نقد دومش به خدا گفت بفرما داخل!


يكي دیگر از جاذبههاي نيچه، زبان شاعرانه اوست. البته در سال 70 در جاي جاي آثارش از كانت با احترام ياد ميكند. زيرا كانت هم به تعبيری به اين مسأله اشاره ميكند كه ذهن ما به آنچه كه ذاتي و في نفسه است، نميتواند دسترسي پيدا كند. از نظر کانت، ساختار ذاتي فاهمه به شکلی است كه فقط اموري را ميفهمد كه در حد مقولاتي است كه او در حيطه زمان و مكان برميشمارد. کانت آنچه را که خارج از زمان و مكان است ايدهها مينامد. بحث تمام پستمدرنها اين است كه سوژه چگونه ميتواند مضاعف شود؟ من چگونه ميتوانم خودم، خودم را ببينم؟! كارد چگونه ميتواند دسته خودش را ببرد؟


تا اينجا افكار نيچه تكاندهنده، مؤثر، روشنگر، پردهبرانداز و بتشكن است. ولي به قول موريس بلانشا كه ميگويد:


آنجا كه ويرانهاي براي او ماند، از تنهايياش انتقام گرفت. انتقامش با آري گفتن به ابرمرد و بازگشت جاودان بود.


مدينهاي كه نيچه در اراده معطوف به قدرت ترسيم ميكند و آن را تسلاي خود مينامد، در بعضی مواقع نیز فتواهايي ميدهد مبنی بر اینكه ينها توهم است. در برخورد ما با متفكران، شأن فلسفه به ما ميگويد به نام متفكر نگاه نكن. آن متفكر ممكن است در لحظهاي حرف درست و جاودانه و عمل منطقي را ارائه كند، ولي لحظهاي بعد ممكن است احمقانهترين حرفها را بزند.


ما همه انسانيم، عقلانيت محدود داريم، دستخوش عوامل مختلفيم، ابطالپذيريم و به گفته­ی هيديگر، در يك سنت و زمينه هستيم، پس نمی­توان فتواي مطلق داد.


نيچه در جايي ميگويد، يكي از وظايف مهتران زمين اين است كه شيوههاي فريب را بدانند. آيا اين حكومت نازيسم، توتاليتاريسم است؟! اگر كلمه جنگ را در كتاب اراده معطوف به قدرت يا در كتاب چنين گفت زرتشت بررسی کنیم، می­بینیم که نیچه در آنجا در ستايش جنگ و جنگاوران سخن می­گوید.


البته ياسپرس با مدارا ميگويد آنجايي كه نيچه جنگ را مذمت كرده را ببينيد! البته نيچه اصولاً موضعي جنگ­طلب و خشمناك دارد. او متوجه اراده جمعي انسانها نيست و در طرحهايش نیز اراده جمعي انسانها را به حساب نميآورد.


نيچه فردي آزاده است. او دقيقاً عليه ديكتاتوري و بربريتي نه ميگويد كه در دل مدرنيته است. در دل دموكراسي كه بر اساس سوژه قائم به ذات (فلسفه دكارت) است. جنگ و بربريت و منفعتطلبي وجود دارد. او احساس ميكند نوعي ريا در اين دموكراسي وحتي سوسياليسم است و مخالفت با نيستانگاري، در یک معنا يعني اساساً دو جهانانگاري.


افلاطون به جهانی متعلق است كه در آن، سواي ذهنيت و سوژه، قائم به ذات نیز می­تواند وجود داشته باشد، ولی نيچه ميگويد، پرسپكتيويسم ما به ما ميگويد كه ما جز تفسير كاري ديگر نميتوانيم انجام دهيم؛ جهان تفسير است.


در اینجا سؤالی که ممکن است به ذهن متبادر شود این است كه نيچه درباره عينيت علمي چه ميگويد؟ آب در 100 درجه به جوش می­رسد. نيچه حتي در اين موارد ميگويد، ادراكات ما مشترك است. وقتي آب در 100 درجه ميجوشد، نميتوان حكم داد كه اين يك اراده­ی خارجي است كه چنين و چنان است. نيچه در پرسپكتيويسم منكر دادههاي خارجي است؛ بنابراين از زاویه­ای خاص وارد نيستانگاري ميشود. ميگويد آنچه كه خارج از اين هست فرض شده، چيزي است كه نيست! نيستانگاري به زبان ساده اين است. نيستانگاري يعني فروپاشي ارزشهايي كه در واقع ارزش نبودند. آنجا كه ميگويد خدا مرده است، يعني افلاطون مرده است. يعني دو جهان انگاري مرده است؛ نه اينكه خدايي زنده بود و حالا مرده است. يعني اساساً مسيحيت و كليه اديان با دو جهان انگاري­شان، با افلاطونيسم همداستان همدست و همدل هستند. اين رويه فكري، نيچه را به نفي همه چيز ميكشاند. كافكا هم به همين نتيجه ميرسد. كافكا در يادداشتهاي خودش ميگويد: همه چيز وهم است. تنها راهي كه باقي ميماند اين است كه سرم را به ديوار بكوبم. ولي كافكا ديوانه نميشود. من قصد دارم وجه ديوانهوار و مجنونيت نيچه، يعني مدنيت يوتوپيايي كه حتي اگر نيچه آن را عليه بربريت و توتاليتاريانيسم و تمامیتخواهي علم ميكند، بالاخره اين مدينه كه ترسيم شد، با رسیدن به وحشتناكترين ديكتاتوريها، سقوط ميكند.


نيچه خودش جايي شك ميكند و ميگويد كه نميدانم اين طرح از كدام مغاك سر درميآورد و چه كسي رفتار اين مهتران را كنترل كند.


مهتراني كه اراده معطوف به قدرت دارند و نيچه آنان را حاكم جامعه يوتوپيايي خود ميكند، چه ضامني براي بقاء خود دارند. او حتي براي اين مدينه­ی خود برنامهريزيهاي تربيتي، اصلاح نژاد، آموزش و پرورش دارد.


تا حدودي مدنيت يوتوپيايي نيچه را كه من آن را به «ديس توپيايي» نيچه تعبير ميكنم توضیح داده شد. اما مدنيت ايدهآل كجاست؟ به محض اينكه ما از يك نفر به دو نفر تبديل ميشويم، نوعي رابطهاي بين ما برقرار ميشود. اين رابطه يا خواجگي و بردگي است. يكي مطلقاً فرمان ميبرد و ديگري هم فرمان ميدهد يا اين رابطه بر اساس نوعي قرارداد اجتماعي ليبراليستي است. ممكن است كه ما به خون هم تشنه باشيم، ولي بر طبق قوانين و مقررات، با هم رابطه داريم. نوعي انتقاد به كشورهاي غربي و ليبراليسم اين است كه يك نوع بربريت در جامعه آنها نفهته است. در واقع دموكراسي بازدارنده است، دموكراسي كه از درون انسانها بجوشد، نيست. وضعيت جامعه ما هم كماكان اين چنين است؛ هر كس به فكر خويش است كه كلاهش را باد نبرد. هر كس ميخواهد قايقي در درياي متلاطمي به دست آورده و خود و خانوادهاش را به ساحلی امن برساند. اين وضعيت بالفعل ماست. حتي نسل آينده در برنامههاي ما جايي ندارد. كار كردن با پول درآوردن يكسان شده است. در حالي كه كار به معناي توليد و زحمت است. اين طرز فكر، جامعهاي را ويران ميكند؛ اين نشان ميدهد فعلاً در جامعه، چه سيستم دموكراتيك باشد، چه سيستم ديكتاتوري، چه سيستم دموكراسي نيمبند و يا هر سيستم دیگر، ما انسانها در ارتباط با هم اين نوع رابطه را حاكم كردهايم.


مدنيت ايدهآل، مدنيتي است كه فرد در آن مدنيت، نه تنها منافع خود را وابسته به منافع جمع بداند، بلكه اساساً آينده را با منافع جمع در نظر بگیرد و تكروي را مناسب نداند. مدنيت ايدهآل، مدنيتي بود كه سعدي 700 سال پيش گفت: بني آدم اعضاي يكديگرند كه در آفرينش ز يك گوهرند. در اين نوع مدنيت، اراده و عقلانيت جمعي، اصل است. اشتباه نيچه اين بود كه گمان ميكرد دموكراسي، نخبهكش است. نيچه دموكراسي را با يكسانسازي و گلهپروري برابر ميدانست. بعدها در تحقيقات افراد مكتب فرانفكورت معلوم شد كه چيزي كه گله پرورش ميدهد و یکسان­سازی می­کند، مسائل مربوط به سرمايهداري، كارتلهاي رسانهاي و غولهاي سرمايهداري است.


ماركس عقیده داشت انسانها چه در جامعه دموکرات و چه در جامعه لیبرال به كالا تبديل شده­اند. بنابراين به هيچ وجه نباید به جاي دموكراسي شيوهاي ديگر و حتي «ابر مرد» نيچه را جایگزین کرد. استبداد به هر نحو ممکن حتي به بهترين شكل خود، يعني قهرمانستايي، با فرض اينكه تحت حكومت نرون يا هيتلر نباشد و يك قهرمان و انسان بزرگ هم حاکم باشد، در نهایت به فساد و تباهي كشيده خواهد شد.


اگر فرض محال را در نظر بگیریم كه چنين انساني پيدا شد (ابرمرد) كه زنانگي و مردانگی، عدالت، حكمت و تمام فضائل در او جمع باشد و به عبارتي جانشين خدا بشود و به عنوان يك سرمشق برای مردم باشد كه از او اطاعت كنند، حتي با زور سر نيزه و …، باز هم استبداد است. زيرا استبداد يعني پيروي از يك الگو و مرجع كه از ديناميسم، توانمندي و همفكري متغير عقلانيت جمعي نجوشيده باشد. نفر اول ميگويد چَشم، نفر دوم هم ميگويد چَشم، ولي بالاخره كسي پيدا ميشود كه ميگويد من نميخواهم از تو اطاعت كنم! این تناقض­ها از این جهت است که این مرجع چه كسي باید باشد. حق، باطل و يا قهرمان؟ سادهترين راه، ممکن است زنجير زدن به پاي اين مردم باشد؛ اما چند تا زنجير باید تهيه كرد؟ بر اساس آموزه­های نيچه، هر انسانی ميخواهد قدرتش را افزایش دهد. بنابراين اين نوع مدنيتي كه تا حدودي عقلاني جلوه ميدهد، تناقضي از تناقضات بيشمار نيچه است.


آنهايي كه اين الگو و سرمشق را به عنوان يك حق نميپذيرند، تقريباً مساوي تمام كسانياند كه احمق نيستند! بنابراین به اين تعداد بايد زنجير تهیه کرد! هر ديكتاتور و فسادی، در نهایت به تباهي و فروپاشي ميانجامد. مدنيت ايدهآل، مدنيتي است كه افراد از پايين و دولت از بالا به همديگر برسند. چنين نباشد كه دموكراسي حكم بازدارنده داشته باشد.


مدنيت نيچه، يعني آن جايي كه ميخواهد ابرمردش حكومت كند، خواه نازيها از آن سوءاستفاده كرده باشند و خواه نكرده باشند.


نيستانگاري نيچه را قبل از او داستايفسكي به طور زيبايي در برادران كارامازوف مطرح ميكند. در قسمتي از اين كتاب، ايوان كارمازوف ميگويد: «هيچ حقيقتي به بهاي حتی يك قطره اشك كودكي ارزش ندارد، چه رسد به حكومتي كه نسلهاي متوالي بايد براي آن ابزار باشند».






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 724]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن