تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 15 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هر كس زياد شوخى كند، نادان شمرده مى شود.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1821108721




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

اتين ژيلسون


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: اتين هانري ژيلسون

اتين هانري ژيلسون etienne gilson فيلسوف فرانسوي از پيروان فلسفهي توميسم نو در 13 ژوئن 1884 در پاريس متولد شد. تحصيلات عاليه را در دانشگاه پاريس گذراند. در سال 1907 مدرّسي گرفت و در سال 1913 پس از چندين سال تدريس موفق به اخذ درجهي دكترا شد. در همين دوره دو رسالهي كوچك و بزرگ دكتري خود موسوم به فهرست مدرسي- دكارتي و آزاي در نظر دكارت و نسبت آن با الهيات، را به حيطه طبع آراست. در خلال سالهاي 1914 تا 1916 با درجهي افسري در خدمت ارتش فرانسه در جنگ شركت كرد تا آنكه در وردن اسير شد و در سالهاي ميان 1916 تا 1918 اسير جنگي بود. پس از پايان جنگ بمدت دو سال در دانشگاه استراسبورگ استاد فلسفه بود و در سال 1921 به مقام استادي تاريخ فلسفه قرون وسطي در دانشگاه سوربن رسيد و تا سال 1932 در اين مقام باقي ماند. در اين سال كرسي تاريخ فلسفه در قرون وسطي را در كلژدوفرانس پذيرفت. در سال 1929 ژيلسون دعوت به همكاري جماعت كشيشان سنت بازيل تورنتو را در تأسيس مؤسسه تحقيقات قرون وسطي با همكاري كالج سنت مايكل در دانشگاه تورنتو پذيرفت و از همان آغاز استاد و مدير تحقيقات اين مؤسسه شد.

دانشگاههاي معتبر بسياري درجات افتخار به وي دادهاند و عدهاي از آنها از او براي سخنرانيهاي مهمي دعوت كردهاند كه از ميان آنها ميتوان از سخرانيهاي ذيل نام برد:

سخرانيهايي در دانشگاه آبردين (1931-1930) به نام گيفورد كه تحت عنوان روح فلسفهي قرون وسطي (The Spirit of Medieval philosophy) چاپ شده؛ سخنرانيهايي به افتخار ويليام جيمز در دانشگاه هاروارد (1937-1936) كه تحت عنوان وحدت تجربيات فلسفي(1) (The Unity of Philosophical Experience) انتشار يافت؛ سخنرانيهايي به نام ريچارد در دانشگاه ويرجينيا (1937) كه تحت عنوان عقل و وحي در قرون وسطي (Reason and Revelation in the Middle Ages) منتشر شد. سخنرانيهايي در دانشگاه اينديانا (1940) كه تحت عنوان خدا و فلسفه (God and Philosophy) انتشار يافت؛ و سخنرانيهايي دربارهي هنرهاي زيبا (1955) به نام ا.و.مِلون كه تحت عنوان نقاشي و واقعيت (Painting and Reality) چاپ شده است. ژيلسون مؤسس و مدير دو نشريهي مشهور مطالعاتي در فلسفهي قرون وسطي (Études de philosophie médiévale) و آرشيو تاريخ ادبي و اصول عقايد در قرون وسطي (Archives d’historie doctrinale et littéraire du moyen age) است. وي در عين حال مدير سالنامه مؤسسهي مطالعات قرون وسطايي وابسته به كليساي كاتوليك بنام مطالعات قرون وسطايي نيز هست. در ميان تعداد آكادميها و جوامعي كه وي عضو آنهاست ميتوان از فرهنگستان فرانسه نيز نام برد كه در سال 1947 به عضويت آن انتخاب شد.

اتين هانري ژيلسون در 19 سپتامبر 1978 درگذشت.



موضع فلسفي ژيلسون

آراء اصلي ژيلسون را ميتوان از طريق دو مرحلهي موجود در سير عقلاني تفكر وي به بهترين وجه دريافت: 1) لوسين لوي برول (فيلسوف و انسانشناس مشهور فرانسوي (1939-1857) (Lucien Lévy-Bruhl))، محقق بزرگ يهودي، او به تحقيق دربارهي رابطهي فلسفهي دكارت با فلسفهي مدرسي ترغيب كرد. بنابر قول خود ژيلسون در جريان اين تحقيق وي به مطالعه آثار قديس توماس آكوئيني رهنمون ميشود و درمييابد كه استنتاجات فلسفي دكارت تنها در متن فلسفهي قديس توماس معنا و مفهوم مييابد. 2) مطالعات بيشتر در فلسفهي توماس و ساير متفكران قرون وسطي اعم از قديس آگوستين و اكام (Ockham) بر وي مبرهن ميسازد كه حوزههاي مختلف الهيات داراي فلسفه واحدي نبودهاند بلكه در آنها از فلسفههاي گوناگون اصيلي بهره گرفته شده است.

ژيلسون بتدريج با انتخاب، استدلال، و قضاوت كه به نظر او از وظايف اصلي اشتغال به فلسفه است، موضع فلسفي خويش را توسعه ميدهد. به نظر وي يگانه فيلسوفي كه او را در شناخت واضح لوازمِ مطلقاً مابعدالطبيعيِ موجود در مسائل اساسي ]فلسفه[ ياري كرد، توماس آكوئيني بود. اما اين امر هرگز باعث تقليل آزادي فكري ژيلسون نشد، چه او همواره ميخواست مختار باشد تا بتواند رأي كسي را كه بنظرش صحيح ميآيد، بپذيرد. در نظر وي صفت خاص فلسفهي توميسم عزم اين فلسفه است در قرار دادن فعل وجود (the act of existence) در قلب واقعيت، به اعتبار فعلي كه فقط ميتواند به واسطه ماهيت يا در ماهيت ادراك شود كه تحقق و فعليت وجود است. به اين اعتبار ماهيت نه تنها تقدم و اولويت بر وجود ندارد، بلكه در قلمرو وجود تحقق مييابد.(2) بنابراين فلسفهي توميسم به عنوان يك فلسفهي وجودي اصيل به همان اندازه كه مغاير نظر فيلسوفان تومائي اصالت ماهيتي (essentialists) است، كه ذات معدومي (a dead essence) را در ذهن خويش به عنوان ماهيتي محفوظ داشته و نسبت آن را با فعل وجود ملحوظ نميدارند، با فيلسوفان معتقد به وجود ظهوري نظير كيركهگور، هايدگر، ياسپرس و سارتر نيز مغايرت دارد. فيلسوفان اخير اگرچه هر يك با ديگري متفاوت هستند ولي همگي آنها بالاتفاق وجود را فقط متعلق به يك روش پديدار شناسي (phenomenology) ممكن در تجربهي انساني تلقي ميكنند و فلسفه آنها فلسفهاي پديدار شناسي است كه هنوز بدنبال وجودشناسي است.(3)

التزام ژيلسون به اصالت وجود چنانكه در مذهب توميسم آمده است، به يكي از نظريات فلسفي اساسياش مربوط ميشود كه عبارتست از هويت و اعتبار فلسفي چيزي كه آن را «فلسفهي مسيحي» مينامد. او در كتاب روح فلسفهي قرون وسطي و بسياري از كتب و مقالات ديگر خويش ثابت ميكند كه در قوهي ديانت مسيحي و علم كلام (الهيات بالمعني الاخصّ) (theology) آن است كه بتوان در آن به استنتاجات مابعدالطبيعي دست يافته، حتي باعث تحول در فلسفه شد. فيلسوفان يوناني از نظرات فلسفي متعددي كه در ديانت مسيحي وجود دارد آگاه نبودهاند، نظراتي از قبيل وجود خداوندي كه واحد است و خالق بيآغاز و انجام و بسيط و عالِم است و با اراده تامّ خويش در حكم علت فاعلي قدير عالم عمل ميكند؛ همچنين وجود انسان به عنوان موجودي مركب از دو جوهر روج و جسم كه مختار است و خداوند او را به صورت خويش آفريده است. اما درخصوص اين مسئله فلسفي كه چگونه يك تفكر ميتواند در عين حفظ ارتباط با عقايد ديني، عقلي و فلسفي نيز باشد، تاريخ بماهو تاريخ نميتواند پاسخگو باشد؛ اما فلسفه از عهده اين مهم برميآيد. تاريخ نشان ميدهد كه همبستگي ميان اين دو نحو متمايز تفكر به نتايج فلسفي مثبتي رسيده است. ژيلسون گرچه مانند قديس توماس و ساير متكلمين (متألّهين) (theologian) قرون وسطي به تغاير ميان فلسفه و كلام قائل است، ولي در عين حال وي معتقد به انفصال اين دو به نحوي كه دكارت و عدهي زيادي از حكماي مدرسي نواز قرن شانزدهم تاكنون به آن قائلاند، نيست. به نظر آنها موافقت فلسفه با هرگونه وضع فلسفي رايج كه با دين موافق و ملائم باشد، موقّتي است و نهايتاً منجر به مغايرت متزايد خواهد شد.(4)

در نظر ژيلسون متكلمين قرون وسطي تمام مطالبي را كه از حيث فلسفي قابل اثبات ميدانستند در كتب كلام بهطور كامل مستدل كردهاند. چنين براهين فلسفي در عين حال كه بخشي از تعاليم قدسي بود، فلسفه نيز هست؛ زيرا در پرتو عقل انساني حاصل شده است. درمورد قديس توماس، كه در نظر ژيلسون بزرگترين مظهر فلسفه مسيحي است، فلسفه همان معنايي را دارد كه در نزديك متكلّم (متألّه) دارد و آن مقرون به سلسله مراتبي است كه مؤدّي به غايات الاهي شود. لذا جدا كردن فلسفهي تومايي از زنجيرهاي الهي آن منجر به اقدامي مخاطرهآميز ميشود كه عبارتست از جهل به مبدأ و غايت اين فلسفه، تغيير ماهيتش و حتي نيافتن معنا و مفهوم آن. به نظر ژيلسون گذشته از اين واقعيت تاريخي كه فلسفه از الهيات (علم كلام) جداييناپذير است، ذات خود فلسفه توماس هم مقتضي آن نيست كه بتوان فلسفهي وي را از عالم ايمان و نفوذ وحي بر آن جدا كرد. فلسفه چنانكه همواره در زمان واحد هم فلسفه و هم مسيحي بوده است، هنوز هم بالاصالة ميتواند چنين باشد. زيرا اهتداء نظر فلسفه مسيحي به مسئله معرفت به خداوند و انسان مستلزم طرد ماتقدّم هيچ نوع حوزه تحقيقات فلسفي نميشود؛ چه در اين عالم چيزي وجود ندارد كه با معرفت به خداوند و انسان نامتناسب باشد.

مدار بحث فلسفهي ژيلسون، كه عبارتست از بحث در ماهيت و اعتبار فلسفهي مسيحي، باعث تشديد عزم فيلسوفان معروف به تومائي در تأسيس فلسفهي توميسم جدا از كلام (الهيات) گشته است. در حالي كه در نظر معتقدين اصالت عقل (rationatlist)، اصلاً فلسفهي مسيحي، فلسفه نيست. او همواره در پي ارائه شواهد تاريخي و براهين فلسفي است تا براي فلسفه مسيحي اين هويت را قائل شود و آن را مبرهن سازد كه اين فلسفه در حقيقت استفادهاي است كه مسيحيان هنگام جمع ميان ايمان ديني و تفكر فلسفي از استدلال فلسفي كردهاند. او با لحني خطابي ميپرسد: چرا كساني كه به ديانت مسيح و تعاليم آن گردن نهادهاند وقتي به تفكر فلسفي دربارهي اعتقادات ديني خود ميپردازند بايد خود را دور از فلسفه به حساب آورند؟

ساير جنبههاي مؤثر تعاليم فلسفي ژيلسون شامل تعليم و تربيت، فلسفهي اجتماعي و سياسي، فلسفه هنر، و تاريخ فلسفهي جديد و معاصر است. او در كتاب نقاشي و واقعيت، تطوّر هنر نقاشي، خصوصاً مراحل اخيرش را در پرتو فلسفه وجودي معتقد خويش تفسير كرده است. ژيلسون معتقد است زيبايي هنري ابداعي است نه يافتني، لذا وي تقليد صرف را زيبايي هنر نميداند. وظيفهي هر نوع اثر هنري، از آن حيث كه هنري است، صرفاً ايجاد بهجتي مقرون به تأمل و تدّبر است كه مولود لذت بردن از آن است. ژيلسون در يكي از مدافعات استادانه خويش، تاريخ هنر را از لئوناردو داوينچي تاكنون تحليل كرده، نشان ميدهد كه بازنمايي (تمثّل) (representation) واقعيت جزء ذات هنر نيست، وي سپس در دفاع از مشروعيت انتزاع (تجريد) (abstraction) و ضرورت قرباني كردن تمامي اجزاء واقعيت، كه سهمي در ساخت متحوّل يك اثر ندارند، استدلال ميكند.(5)



پی نوشت

1. اين كتاب تحت عنوان نقد تفكر فلسفي غرب به فارسي ترجمه و منتشر شده است.

2. ژيلسون معتقد است فلسفه مسيحي حقيقي بايد يك فلسفه وجودي (existentialism) باشد كه مثال اعلي آن فلسفه قديس توماس آكوئيني است. اصالت وجودي را كه ژيلسون موردنظر دارد كم و بيش شبيه به قول به اصالت وجود صدرائي در فلسفه اسلامي است. به زعم ژيلسون معناي اصالت وجود متّخذ از كتاب مقدس (سفر خروج 13/3) است كه خداوند هنگاميكه حضرت موسي نام او را ميپرسد، ميگويد: «من آنم كه هستم» (يهوه). بدينترتيب هر فيلسوف مسيحي حقيقي بايد متذكّر اين معنا باشد و توماس آكوئيني بيش از همه به اين معنا توجه كرده است. تفصيل اين مطلب در كتاب خدا و فلسفه، آمده است- م.

3. به نظر ژيلسون در تاريخ فلسفه همواره پرسش از وجود، مسئله اساسي بوده است و چهار پاسخ اصلي به آن داده شده است، كه چهار گروه را تشكيل ميدهد: گروه افلاطوني- گروه ارسطوئي، گروه ابنسينائي- گروه توماس اكوئيني. از ميان اين چهار گروه كه وي آنها را «چهار خانواده» ميخواند، گروه ابنسينايي مشتمل بر ابنسينا، دانس اسكات، سوارز، ولف، كانت و هگل، معتقد به اصالت ماهيت هستند. و به نظر ژيلسون اين بيماري اصلي فلسفه غربي است. گروه تومائيها معتقد به اصالت وجود هستند و ماهيت را حاصل فعل وجودي دانند. ژيلسون خود تابع نظر اخير است و اين مطلب را در كتاب وجود و بعضي فلاسفه خويش به تفصيل مورد بحث قرار داده است- م.

4. ژيلسون در كتاب عقل و وحي در قرون وسطي به تفصيل راجع به اين مسئله بحث كرده است. در كتاب مذكور وي در تاريخ فلسفه قرون وسطي قائل به سه نحوه تفكر درباره مسئلهي عقل و وحي و نسبت آنها با يكديگر ميشود، كه اين سه نحوه تفكر منجربه ظهور سه گروه يا به اصلاح خود ژيلسون سه «خانواده» ميشود كه عبارتنداز: خانواده آگوستيني - خانواده ابنرشدي- خانواده تومائي. به نظر ژيلسون خانواده آگوستينيها دين را نائب مناب همهي معرفت بشري اعم از علوم تجربي و اخلاق ميدانند. به نظر آنها با وجود دين، ديگر نيازي به عقل و تفكر فلسفي نيست. خانواده ابنرشديها بالعكس اصالت را به عقل داده و شأني براي وحي در معرفت بشري قائل نيستند. برعكس اين دو خانواده، خانواده تومائي هستند كه به هماهنگي ميان عقل و وحي در وصول به حقيقت معتقد هستند. ژيلسون خود معتقد به نظر اخير است و همواره سعي در تشريح و ترويج آن داشته است - م.

5. اتين ژيلسون، روح فلسفه قرون وسطي، ترجمه: داوودي، تهران، علمي و فرهنگي، 1366، مقدمه.






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 192]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن