محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1831006237
امداد رفيقان امداد
واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: امداد رفيقان امداد
اشاره: دو هفته پيش، مجلسي در شيراز براي تكريم از مقام معلمي آقاي حسن امداد، معلم تاريخ فارس به عمل آمد. دكتر باستاني پاريزي كه در دانشكده ادبيات تهران همدرس و همكلاس امداد بودند نيز در اين مجلس شركت داشتند و سخناني به زبان آوردند كه خلاصهاي از آن را در اين صفحه خواهيم آورد. آثار منتشرشده استاد امداد عبارتند از: بانگ رحيل يا دراي دراي، ؛1372 انجمنهاي ادبي شيراز از اواخر قرن دهم تا به امروز، ؛1372 سيماي شاعران فارس در هزار سال در دو جلد، مشتمل بر يك هزارو300 صفحه، ؛1377 جدال مدعيان با سعدي، چاپ اول: 1377، چاپ دوم: ؛1379 تاريخ آموزش و پرورش در فارس در 248 صفحه، اسفند ؛1384 فارس در عصر قاجار شامل 945 صفحه توسط انتشارات نويد شيراز در دست چاپ است . پنج كتاب ديگر نيز در زمينه تاريخ و ادبيات آماده چاپ دارد.
عناوين و افتخارات: عضو هيأت منصفه مطبوعات، عضو انجمن حفاظت آثار ملي، عضو كميته ميراث ملي، عضو كنگره ملي نويسندگان و شعرا در تهران، عضو كنگره هفتصدمين سال درگذشت سعدي و ششصدمين سال درگذشت حافظ، عضو كنگره سيبويه، رئيس شوراي فني نشانهاي لياقت پيشاهنگي استان فارس. حسن امداد در طول 36 سال خدمت در آموزش و پرورش، 14 تقديرنامه وزارتي و 17 تقديرنامه از روسا و مديران كل آموزش و پرورش دريافت داشته است و در سال 1341، در زمان وزارت شادروان دكتر عيسي صديق اعلم، به دريافت نشان مفتخر شد و به پاس تلاشها و كوششها در شناخت و شناساندن شهر شيراز، به گرفتن نشان طلاي بنياد فارس شناسي نايل آمد.
امداد در روزگار بازنشستگي به پاس تاليفات و خدمات فرهنگي، به گرفتن 10 لوح سپاس و يادبود از بنياد فارس شناسي، اداره فرهنگ و ارشاد اسلامي فارس و سازمان ميراث فرهنگي و لوح سپاس و تمبر يادبود ويژه كنگره بزرگ فارس شناسي و جوايز مختلف نايل آمده است .
* * *
خدا بيامرزد پدر مرحوم را كه وسيلهاي اختراع كرد تا دوستي صاحبكمال مثل كمالي سروستاني از شيراز به تهران زنگ بزند و بگويد: امدادياي رفيقان، وقت آمده خدا را. همكلاسهاي حسن امداد، بيائيد و همه همت كنيد و در مراسم تجليل از 87 سالگي او در شيراز شركت كنيد.
اظهارمرحمت كمالي بي دليل نيست، او لابد ميدانسته است كه مخلص پاريزي علاوه بر آنكه خواننده مقالات و كتابهاي حسن امداد است، به كساني كه در فارس شناسي، دستي دارند، دست دوستي داده است كه گفتهاند: اين نكته هم هست كه دوستي من و امداد، سابقه پنجاهساله دارد و من و او در دانشكده ادبيات تهران، روي يك ميز نشستهايم و انفاس قرن نوزدهمي استاداني مثل مرحوم عباس اقبال و وحيدالملك شيباني و رشيد ياسمي و سعيد نفيسي را درك كردهايم، و به هرحال همكلاس و هم عهد بودهايم، هرچند به قول مشهور:
ما و مجنون همسفر بوديم در دشت جنون
او به مقصدها رسيد و ما هنوز آوارهايم
علاوه بر همه اينها، من مولف هم هستم كه تاكنون چندين بار چاپ شده است؛ بنا براين با 87 سالگي استاد ميانه خوبي دارم! اين شب نوراني، به خاطر نيم قرن و شايد هم بيشتر، خدمات فرهنگي و آموزشي يك معلم تاريخ - يعني آقاي حسن امداد - در شيراز فراهم آمده است و بزرگواري كردهاند و مرا نيز به اين مجلس با شكوه فرا خواندهاند كه به عنوان يك همدرس قديم، چند كلمهاي عرضه دارم و به ايشان تبريك بگويم.
چند راه ممكن بود: يكي آنكه خاطرات پنجاه سال پيش دانشكده را رديف كنم و از منبر پائين بيايم؛ اما چون اين كار را ديگران خواهند كرد و سوابق كار و شرح حال استاد را ديگران كه اهلالبيت و شيرازي هستند خواهند گفت، پس من كوتاه ميآيم كه صحرائي نميداند زبان اهل دريا را. فكر كردم مناسبترين راه اين است كه يكي دو موضوع را كه مربوط به كار و شغل اين استاد عزيز است، مورد بحث قرار دهم و آن، اولا اهميت درس زبان فارسي در هويت ايراني است و ديگري اعتنا به درس تاريخ كه پايهگذار مليت ماست، و استاد امداد، عمر خود را در همين دو درس گذرانده است . علاوه بر آن، مطلب هم از صورت خصوصي و مدح و ثناي بيجا خارج شده، مطلب قابل اعتنايي مطرح خواهد شد كه البته با اصل موضوع كه تجليل استاد باشد هم بي تناسب نيست.
سالها پيش، يعني پيش از انقلاب، در ، مطلبي داشتم: يكي از مراكز رسمي ما برآوردي كرده بود از مخارجي كه براي يك دانشجوي پزشكي يا فني يا علوم داده ميشود و نرخ آن را هم بر حسب دلار آورده بود. بعد توضيح داده بود كه چنين دانشجويي حداكثر طي بيست سي سال، مخارج خود را بازدهي كند، درحاليكه يك دانشجوي فلسفه يا تاريخ ويا ادبيات فارسي چنين بازدهي، با اين سرعت ندارد. خدا رحمت كند مرحوم دكتر سادات ناصري را كه عكس او را هم در ميان همكلاسان آقاي امداد مشاهده كرديد، او بعد از آنكه اين گزارش را شنيده بود، گفته بود: من وقتي اين حرف را شنيدم، در همان وقت اين شعر همولايتي فيلسوف شما و شارح شعر حافظ را به زبان آوردم كه ميفرمايد:
مرا به تجربه معلوم شد پس از سي سال
كه قدر مرد به علم است و قدر علم، به مال!
(حماسه كوير، چاپ چهارم، ص 352)
اين مقايسه در سالهاي اخير هم كم و بيش وجود داشته و اغلب به علوم محض توجه بيشتر كردهاند و به همين سبب در كنكور، درجات عالي از علوم مثبته است و سهم علوم انساني كه تاريخ و ادبيات و امثال آن باشد و من آن را لقب دادهام، كم است. (نون جو) بدين دليل كه معمولا آنها كه به اين علوم ميپردازند، اغلب يقه چركينهاي كرباس پوش قانع هستند. آري سهم آنها چندان قابل اعتنا نيست. اما اگر واقعيت چنين باشد، آيا حقيقت هم همين است؟
اول به ادبيات اشاره كنم : اين زباني كه رودكي در بخارا با آن نرد عشق باخته، و نظامي در گنجه بدان پنج گنج ساخته، و فردوسي در طوس شاهنامه پرداخته، و سعدي و حافظ و صائب (خواجو را هم بگويم) در شيراز و اصفهان بدان طرح غزلانداختهاند، يك پديدهاي است كه به قول كارگران ساختماني، بلاتشبيه و بلانسبت شما، به قول كرمانيها مثل ملاط سيماني بنايان، طبايع گوناگون هزاران كرد و لر و بلوچ و گيلك و فارس و عرب را به هم جوش داده و تركيبي از هويت ايراني ساخته است كه هزار سال و بل بيشتر، آنها را روز به روز به هم نزديكتر ساخته است . حالا شما ميگوئيد معلمي چنين زباني، كاربرد اقتصادي ندارد؟
رشته ديگر، تاريخ را بگويم: درست است كه طب مرگ آدم را عقب مياندازد، علوم فني زندگي را راحتتر ميكند؛ چنان كه من ديشب در تهران يادداشت برميداشتم و امروز بر جناح باد، سليمان وار به ملك سليمان آمدهام و اين يادداشت را در خدمت شما، پشت اين ميكروفن ميخوانم. پس علوم مثبته هم كار خود را كرده و بار خود را به منزل رساندهاند.
اما آخر كار كه چه؟ شما تلويزيون ميسازيد و خوب هم ميسازيد؛ اما شب كه رسيد، بايد يك بناني پيدا بشود و شعر رهي معيري را در آن بخواند؛ بگذريم از اينكه نصف برنامههاي راديو و تلويزيون ما را سعدي شما اشغال كرده و نصف آن را حافظ خوشخوان شما، و همان طور كه يك نفر فرنگي گفته بود: متاسفانه بزرگترين شاعر فرانسه ويكتور هوگوست، من بايد اينجا عرض كنم كه بازهم متاسفانه، بزرگترين شاعر ما سعدي شيرازي است!
حافظ كه ديگر جاي خود دارد؛ در همه زمينهها جاي پاي او هست، طردا للباب و براي رفع خستگي عرض ميكنم آن مصراع كه در صدر مقال خواندم؛ امدادي اي رفيقان وقت آمده خدا را، در خصوص استمداد آقاي كمالي براي همكاري در تجليل دكتر امداد، استقبالي از غزل معروف حافظ است: دل ميرود ز دستم، صاحبدلان خدا را / دردا كه راز پنهان خواهد شد آشكارا. غزلي كه دهها بار مورد استقبال اين و آن قرار گرفته و بسياري از شعرا براي بيان وصف الحال خود با ديگران، آن را مورد تقليد و تضمين قرار دادهاند و بهترين خوانندگان ما به صد جور آهنگ، آنرا خواندهاند و آن مصراع كه من خواندم نيز از تضمين مرحوم شيخ محمد حسن سيرجاني، معروف به پيغمبر دزدان است، در شرح واقعهاي كه من به تفصيل در كتاب او آوردهام با چند تا از نمونههاي ديگر استقبال از اين غزل. مطلع پيغمبر دزدان اين است:
امدادياي رفيقان، وقت آمده خدا را
دزدان برهنه كردند حاجي غلامرضا را
و با فرستادن اين يادداشت پيغمبر دزدان، به سياه پلاسهاي چار راهيها، موجبي فراهم آمده كه مقدار زيادي از اموال غارت شده حاج غلامرضا يزدي كه از تجار معروف بود، به تجارتخانه او بازگردانده شود و من نمي دانم آن را از كرامات حافظ بدانم يا از معجزات پيغمبردزدان. و در همين تضمين غزل حافظ، اين ادبيات هم هست :
هميان پول حاجي، ميبرد دزد و ميگفت :
هي بر جناب حاجي، شش پر زدند و گفتند:
ملا كريمداد است سرخيل ما از او پرس
حاجي برو سلامت بر سارقين دعا كن
بيانصاف حافظ مجال نميدهد كه آدم به زبان خودش حتي شكايت دزدي اموال خودش را هم به زبان آورد!
اگر بگويم اين تضمين را بيش از هفتاد سال پيش چند تا ايلياتي كوهستان پاريز، از حفظ براي من خواندند و من آن را همان روزها يادداشت كردم، و هنوز نسخه اصلي پيغمبر دزدان را به دست نياوردهام، شما باور كنيد، و البته اين را هم در دنباله آن بپذيريد كه شعر حافظ و ما تبع آن است كه نقل مجلس و نقل محفل يك ايلياتي گوسفند دار بيابانگرد هست؛ همچنان كه دستخوش بزرگترين خواننده پايتخت هم هست.
در اين مجلس من كلمه بيانصاف را در حق حافظ شب زندهدار به كار بردم. دوستان ميدانند كه من آنقدرها بيادب نيستم كه در شهر حافظ و در چندقدمي قبر حافظ اين اصطلاح ناباب را به زبان آورم. حقيقت آن است كه پيش از من، اين تعبير را كه البته خيلي هم بيادبانه نيست، بلكه از نوع است در كلام كرمانيان، آري اين اصطلاح را پيش از من، يك تن در تاجيكستان به كار برده است.
سي سال پيش كه كنگره يونسكو در قزاقستان بود، مرحوم شهيد دكتر محمد عاصم اوف كه پايهگذار تاريخ تمدنهاي آسياي مركزي در يونسكو بود، داستاني به من گفت كه ميارزد آنرا در شهر حافظ نقل كنم. او گفت: فلان استاد تاجيك - متاسفانه حافظه 84سالگي من امشب كمك نميكند كه اسم آن استاد را به خاطر آورم؛ ولي ميدانم مطلب كاملا حقيقي است و طرف از استادان نامدار تاجيك بوده است - وقتي از او پرسيده بودند: گفته بود: ! و در دنباله آن توضيح ميداد كه: ! و سپس داستان را اينطور بيان ميكرد:
- وقتي قرار شد در آسياي مركزي دو جمهوري معتبر باشد يكي به اسم ازبكستان و يكي به اسم تاجيكستان، و در اين تقسيم، شهر بخارا و سمرقند را تركان سمرقندي به تعبير حافظ، بردند و سر تاجيكها، بيكلاه ماند، عدهاي از تاجيكها اعتراض ميكردند، و بسا كه شعر حافظ را هم شاهد ميآوردند. ماموران امنيتي تصميمات سخت گرفتند كه كتابهاي فارسي خصوصا آنها كه جنبه مذهبي داشت، همه را از خانهها جمع كنند تا زودتر از برنامه، هم خط سريليك جانشين خط فارسي و عربي شود و هم منابع استفاده نويسندگان در دسترسشان نباشد، با يك اقدام برقآسا بسياري از كتابها و قرآنها جمع شد، و صاحبان آن تحت نظر قرار گرفتند.
استادي كه از آن ياد كردم، همه كتابهاي خود را داده بود، جز يك ديوان حافظ را كه مورد علاقهاش بود، در جايي امن پنهان كرده بود. دشمنان و حسودان معمولا همه جا هستند و كم هم نيستند، به ادارات امنيتي خبر دادند كه فلاني هنوز كتاب خارجي - فارسي - ميخواند. ريختند و گشتند و حافظ را پيدا كردند، و وقتي از او پرسيدند جواب داده بود: گفته بودند: او در جواب آنها خوانده بود:
حافظا، در كنج فقر و خلوت شبهاي تار
تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور
يك مامور كه لابد ازبك بود، گفت: ! كتاب
مأمور ديگري كه لابد روس بود گزارش داده بود كه اين آدم شب و روز با يك آدم شيرازي (خارجي) به اسم حافظ مربوط است و از او استفاده ميكند! اين مدرك ارتباط با خارجي، تا بتواند خلاف آن ثابت شود، شش سال تبعيد سيبري را براي حافظشناس تاجيك در پي داشت.در تنهايي سيبري و كار شبانهروزي سنگين زمينهاي يخزده و كشيدن لوله گاز و ساير كارها، اين مرد ادب را چند بار به آستانه مرگ و قصد خودكشي كشاند؛ اما خود او گفته بود: و وقتي مطلب را از او پرسيدند، گفت: شبها، من قبل از خواب ابياتي از حافظ را زمزمه ميكردم تا خوابم ببرد. شبي كه قصد خودكشي داشتم، از ميان پانصد غزل حافظ، تنها اين غزل به خاطرم ميآمد:
مژده اي دل كه مسيحا نفسي ميآيد
كه ز انفاس خوشش بوي كسي ميآيد
از غم هجر مكن ناله و فرياد كه دوش
زدهام فالي و فريادرسي ميآيد
من كه به فال حافظ اعتقاد داشتم، بلافاصله شربتهاي خودكشي را توي بيابان ريختم و با خود گفتم دنيا را چه ديدي؟ فريادرسي ميآيد... و سپس دو سه بيت ديگر را تكرار كردم تا خوابم برد:
هيچ كس نيست كه در كوي تواش كاري نيست
هركس اينجا به طريق هوسي ميآيد
كس ندانست كه منزلگه مقصود كجاست
اينقدر هست كه بانگ جرسي ميآيد
خبر بلبل اين باغ مپرسيد كه من
نالهاي ميشنوم كز قفسي ميآيد
دوست را گر سر پرسيدن بيمار غم است
گو بران خوش كه هنوزش نفسي ميآيد
يار دارد سر صيد دل حافظ، ياران
شاهبازي به شكار مگسي ميآيد>
گذشت و گذشت، تا يك روز، خروشچف برآمد و توي سازمان ملل كفش كهنه خود را از پاي درآورد و روي ميز كوبيد تا شنوندگان ساكت شوند. و آنگاه بسياري از كارهاي استالين را زير سئوال برد، از جمله تبعيد آنها كه محكوميت زباني و مليتي و مذهبي داشتند و يكي از آزادشدگان هم، همان استاد تاجيك بود كه من امشب متاسفانه اسم او را فراموش كردهام. او بود كه عنوان بيانصاف، همين حافظ بود كه مرا از خودكشي منع كرد و دلم را پر از اميد به آينده كرد... را به كار برد.
پس معجزه حافظ شما تنها به بازگرداندن اموال حاجي غلامرضاي يزدي نيست، او در ماوراءالنهر در مدفن تيمور و سمرقند و بخارا هم اعجاز خود را در برابر استالين نشان ميدهد. كرامت نه از حافظ است و معجزه نه از پيغمبردزدان . اين معجزه زبان فارسي است كه جوان عرب بلم ران كارون را به شعر توللي شيرازي مترنم ميسازد كه شعر بابا طاهر لر همداني را در ساحل كارون به زمزمه وادارد:
تو كه نوشم نئي نيشم چرائي؟ تو كه خويشم نئي، پيشم چرائي؟
و در جواب از آن سوي افق با صدايي نرم ميشنود:
چه خوش بي مهرباني از دو سر بي
كه يك سر مهرباني دردسر بي
شمال آفريقا و مصر وقتي عرب شد كه زبان مرغي را از دست داد و روميه` الشرق وقتي ترك زبان گرديد كه از زبان هرودوت پيوند بريد، و حتي در قرن اتم، ابخاز روزي كوس جدايي از گرجستان خواهد زد كه مردمانش هزاران پاسپورت به زبان روسي داشته باشند. زبان فارسي، واسطه وحدت ترك و لر و عرب و بلوچ و گيلك و فارس است .
كمپيوتر را هم توي سر ما نزنيد و ما را از اينترنت هم نترسانيد. اين معجزه قرن هم به زودي با زبان فارسي آشتي خواهد كرد اگر زبان شناسان نامدار؛ مثل دكتر حق شناس فارسي فسائي، دكتر باطني، دكتر قريب و امثال آن همت كنند و زبان فارسي را با رمز و راز كمپيوتر آشنا كنند، همان كاري كه چينيها و ژاپنيها در مقابله با زبان انگليسي ميكنند و ميخواهند آن را از سلطه زبان انگليسي كه زبان تسلط امروز كمپيوتر است، درآورند.
اتفاقاً كمپيوترها كه پيدا شدهاند، شايد بشود به وسيله آن، در ادبيات فارسي راههاي تازهاي براي جهاني كردن ادب و شعر فارسي پيدا كرد؛ كاري كه اين روزها در حق مولانا شروع كردهاند و نوبت سعدي و نظامي و بالاخره حافظ - البته در آخر همه آنها - خواهد رسيد؛ بدين جهت كه زبان حافظ هنوز ترجمه شدني نيست: اين كافر بد كيش، مسلمان شدني نيست! يك مثل كوتاه بزنم و بگذرم: يك شعر در ادب فارسي هست كه به ظاهر، ترجمه آن به هر زبان ديگري خيلي ساده به نظر ميرسد:
تا سايه مباركت افتاد برسرم
دولت غلام من شد و اقبال چاكرم
بيت كاملا سادهاي است، كلمه به كلمه آن در زبانهاي اروپايي مثلا فرانسه و انگليسي و آلماني و امثال آن وجود دارد و ميشود به تمام معني آن را ترجمه كرد و خواننده هم ظاهرا معني آن را ميفهمد؛ اما در اين شعر، سياهي يك سايه نامرئي - مثل قهرمان فيلم معروف كه هزار كار ميكرد ولي خودش پيدا نبود - وجود دارد كه در حكم است و هيچ ترجمهاي آن سايه را منعكس نميكند اين سايه كدام است ؟
واقعيت اين است كه در اين بيت شاهكاري نهفته است كه هرگز در زبان فرانسه يا انگليسي و شايد هم هيچ زباني خود را نشان نخواهد داد. چهار كلمه از اين هفت هشت كلمه شعر: مبارك است و، دولت است و، اقبال اوست و، بالاخره كلمه غلام. چگونه ميشود روح بيت را منتقل كرد به يك زبان خارجي كه اين سه كلمه را تفهيم كند؟ آخر، هم مبارك اسم بنده است و هم اقبال نام غلام است و هم دولت روي غلام و كنيز گذاشته ميشود، و وقتي اين معاني را در اين بيت تعقيب كنيم، كل نظام بردهداري و سياست سوداگران آبنوس در تاريخ ايران، مثل سايه كه در اول شعر آمده، دور و بر همين يك بيت ميگردد. بعضيها ميگويند: كمپيوترها كه معمولا به زبان انگليسي كار ميكنند، كمكم زبان و شعر فارسي را به حاشيه خواهند راند. اتفاقا نظر من عكس آن است؛ به عقيده من، تنها يك كمپيوتر ميتواند در سايتهاي چند وجهي خود، طيفهاي گونهگون معاني و تفسير ابيات حافظ و سعدي و ديگران، - مثل همين بيت - را حتي به رنگهاي مختلف، به بيننده تلقين كند. به عبارت ديگر، شايد كمپيوتر موثرترين وسيلهاي باشد كه در ترجمه شعرهاي پرايهام و پرابهام فارسي، به يك صورتي مفهومهاي گونهگون را القاء كند؛ به شرط اينكه ما فارسي زبانان عاقل باشيم و هرچه زودتر، زبان فارسي را با كمپيوتر آشتي دهيم و دروازههاي بلند آن را بر زبان فارسي بگشاييم. و اين كار را زبانشناسان و متخصصان ادب و شعر، و زباندانان ما ميتوانند انجام دهند كه بايد گفت: جاي آنها هنوز به صورت انبوه، خالي است! ولي به هرحال، زمين از حجت خالي نخواهد ماند. پس ما را و علوم چركتاب را از كمپيوتر قرن نترسانيد.
اما تاريخ: گمان كنم يك وقتي در نوشته باشم كه وقتي حادثهاي پيش آيد و مردمي ناچار به مهاجرت شوند، مثل كشتيبان كه در طوفان معمولا آخرين كسي است كه از كشتي فرار ميكند و به قايق پناه ميبرد، در جوامع نيز معلم تاريخ، آخرين كسي است كه بار سفر ميبندد و مهاجرت ميكند. دليل آن را هم اين ميدانم كه اين تاريخ عليه ما عليه، ريشه آدميزاد را در خاك محكم ميكند؛ خصوصا اگر مملكت كمآب، و خشكسالي باشد. اين ريشه است كه هرچه بيشتر در خاك فرو ميرود تا خود را به آب برساند و نخل كهنسال شاهد ماست:
ريشه نخل كهنسال از جوان افزونتر است
بيشتر دلبستگي باشد به دنيا پير را
حالا آن را در همين مجلس، و در نور همين چراغها برايتان نشان ميدهم و آن، دكتر حسن امداد، معلم تاريخ دبيرستانها و دانشگاه شيراز است كه با وجود آنكه بازنشسته است و بيمار است و ميداند كه اينگونه بيماريهاي پيري را در ديار غرب با امكاناتي كه دارند، زودتر و بهتر معالجه ميكنند، و با اينكه در آنجا، در خانه فرزند خويش است كه حداقل، يك راحتتر برايش ميآورند، با همه اينها از كرانههاي ميسيسيپي كه خودش يك درياست، چشم ميپوشد و تنها به ساحل و كناره خشك رود شيراز كه يك قطره آب هم براي نوشيدن يك كبوتر تشنه ندارد، آري! به اين خشك رود اكتفا ميكند و ميآيد اينجا همچنان كه هفتصد سال پيش همشهري ديگرش سعدي شيرازي، كنار دجله و تيسفون را رها كرد و به خشكرود شيراز قانع شد. هرچند خودش ميدانست:
اگر باران به كوهستان نبارد
به سالي دجله گردد خشك رودي
در كتاب كه به چاپ ششم هم رسيده، من فصل مفصلي دارم راجع به مهاجرتها، در طول تاريخ. در ضمن آن نوشته ام: ...
من در آن كتاب اضافه كرده ام: ... (نون جو، چاپ ششم، ص 510).
اين حرف را من همراه تعهدنامهاي كه بعد از انقلاب، وزارت علوم براي خروج از كشور، جهت شركت در يك كنگره از همه شركتكنندگان؛ ازجمله من خواسته بود، نوشتم. آنها پانصد هزار تومان تضمين ميخواستند، اين امر براي مخلص چند فايده داشت: اول آنكه ارزش وجودي خود را فهميدم كه خيلي از شيخ عطار پرقيمتترم. در ثاني آنكه وراث هم آن قدرها ما را دست كم نگرفته است، هرچند به قول مرحوم يغمايي:
جز وجود من كه گردد قيمتش هر روز كم
قيمت هر چيز، در هر روز بالا ميرود!
اما درباره سرمايهگذاري علوم انساني يا علوم چركتاب هم توضيحي بدهم: اين سالني كه ما امشب در آن صحبت ميكنيم، متعلق به يك بيمارستان مهم شيراز است كه به اسم M.R.I خوانده ميشود و مدير آن يكي از شاگردان امداد بوده كه از اطباي نامي اين مملكت است. البته عمر متوسط آدم را از چهل سال پيش به حدود هفتاد هشتاد سال امروز رسانده؛ ولي خودمانيم، اگر اين عمر طولانيتر هم بشود و به كمك وسائل طبي به عمر نوح نزديك شود، اگر صاحب آن نتواند شعر سعدي را بخواند يا از حافظ شما فال بگيرد يا بينوايان ويكتورهوگو را درك كند و با كوزت و ماريوس دمخور نباشد، آقاي دكتر خدادوست، شما كه جراحي بزرگي هستيد و در اين مجلس هم حضور يافتهايد، به من بگوييد چنين عمر طولاني به چه درد ميخورد؟
پس علوم چركتاب، كاربرد خود را به طريق ديگر، يعني از راه غير اقتصادي ثابت كردهاند. نمونه كاربري و بازده اقتصادي معلمي كه بزرگترين و طولانيترين سرمايهگذاري عالم است - البته با بهره كم - همين مجلس امشب ماست. در اين ساختمان معظم، در سالن طبقه يازدهم بيمارستان مهم فارس كه لابد بعد از بيمارستان نمازي مهمترين بيمارستان شهر است.
چه كسي اين كار را انجام داده و چه انگيزهاي باعث شده كه يك گروه از اطبا به اين كار مهم دست بزنند؟ اين اطبايي كه امروز بيمارهايي از شيخ نشينهاي جنوب خليج فارس نيز در ليست انتظار دارند، چرا در شيراز ماندهاند؟ آن حرف كه گفتم كه تاريخ و خواندن تاريخ، ريشه آدم را در سرزمين خود بيشتر و بيشتر فرو ميبرد و محكم ميكند، همين جاست و دليل آن اين كه مدير اين بخش از اين بيمارستان، در سر كلاس تاريخ همين حسن امداد نشسته است.
بسياري از اعضاي موسسه عالي حافظ كه نام دانشگاه به خود گرفته، و اصحاب روز يكشنبه كه جلسه ادبي شيراز را تشكيل ميدادند و موسسه دانشنامه فارس و ساير موسساتي كه در تشكيل اين مجلس شركت داشتهاند، بيشتر اعضاي آنها شاگردان اين پير معلم قديمي شيراز بودهاند. پس حسن امداد، معلم تاريخ و ادبيات، كار بيهوده نكرده است. او در همين دو رشته درس داده و شاگرد تربيت كرده كه بسياري از آنها امشب در همين مجلس حضور دارند.
از توفيقات من و امداد يكي هم اين بوده كه در سالهايي در پايتخت همكلاس بوديم و روي يك ميز مينشستيم كه از سالهاي تاريخ ساز بعد از شهريور بيست اين مملكت بوده است. ابتدا عرض كنم كه چهار پنج سال، ما و آقاي امداد در دو بخش از دانشگاه تهران همقدم بوديم، اول در كلاسهاي تاريخ و دروس عمومي مثل روانشناسي كه دكتر سياسي ميگفت و اصول تربيت كه مرحوم دكتر محمدباقر هوشيار شيرازي - و در واقع بواناتي - درس ميداد و در هر جلسه سيصد چهارصد نفر، يعني همه دانشجويان دانشسراي عالي، از رشته مختلف ادبي و علمي شركت ميكردند و حضور و غياب سخت داشت.
و روزي كه مرد، دكتر حميدي شيرازي شعري در مرثيه او گفت كه يك بيت آن اين است:
جاي تو گل نهند و جاي تو نيست
گل به جاي تو جز هجاي تو نيست
در آن كلاسها استادان بزرگواري بودند؛ مثل مرحوم وحيدالملك شيباني كه در امپراتوري پروس درس خوانده بود. مرحوم ماژور مسعودخان كيهان كه وزير جنگ كابينه كودتاي 1299 ش/ 1921م. سيد ضياء بود. مرحوم عباس اقبال آشتياني شاگرد ماسين يون و صاحب مجله يادگار، مرحوم نصرالله فلسفي صاحب كتابهاي زندگاني شاه عباس بزرگ، مرحوم رشيد ياسمي مترجم كتاب كريستن سن در امپراتوري ساساني، مرحوم دكتر احمد مستوفي استاد جغرافياي اروپا، مرحوم دكتر احمد سعادت از احفاد شيخ محمد حسين سعادت و صاحب مدرسه سعادت بوشهر استاد هواشناسي، مرحوم دكتر مجيرالدين شيباني، مرحوم فاضل توني استاد عربي، مرحوم حبيبالله صحيحي استاد زبان فرانسه، و از ميان آن همه استاد، تنها استاد دكتر محمدحسن گنجي حيات دارد كه عمرش را خداوند با عمر نوح پيوند دهادكه نوح نيز مثل او استاد هواشناسي و نقشه خواني بود.
در اين ميان مرحوم رشيد ياسمي، يك جلسه ادبي، عصرهاي چهارشنبه داشت كه آنان كه اهل ذوق و شعر و ادب بودند، در آن شركت ميكردند و طبعا بايد گفت بيشتر مشتريان اين جلسه، فارسيها و شيرازيها بودند و مخلص پاريزي كرماني نيز در آن بر خورده بود! تا آنجا كه بهخاطر ميآورم، مرحوم علي اكبر قائد شرقي شيرازي كه بعدها به نام زند تغيير فاميلي داد و عضو وزارت خارجه و داماد مرحوم محسن رئيس شد، جلسه ادبي را اداره ميكرد و طبعا اين جناب حسن امداد نيز عضو اصلي آن بود؛ همچنان كه مرحوم محمدجواد بهروزي - برادر علينقي بهروزي - صاحب كتابهاي متعدد در باب فارس و شيراز و كازرون نيز عضو دائمي آن مجلس بودند. دكتر محمدامين رياحي، ترك پارسي گوي آذربايجاني نيز اين جلسات ادبي را رونق ميداد و با دعوت از بعضي رجال و بزرگان، مجلس را با شكوهتر ميكرد.
يك نوع جلسات اجتماعي ديگر هم در اميرآباد داشتيم و شبهاي جمعه كه معمولا صبح آن، دغدغه شنبه را نداشتيم، تشكيل ميشد، هرچند گفتهاند: فكر شنبه تلخ دارد جمعه اطفال را! در اين جلسه اميرآباد گروه شيرازي مقيم كوي دانشگاه بيشتر بودند و تا آنجا كه به خاطر ميآورم، آقاي هاشم جاويد - حافظشناس نامدار - كه بسياري از معضلات كلام لسان الغيب را آشكار كرده است نيز گاهي حضور مييافت، چنانكه آقاي مزارعي شيرازي، مرحوم دكتر سمسار شيرازي و سردبيران كيهان نيز در آن شركت ميكردند. مخلص پاريزي كه معمولا روزها يك كاسه ماست - ميكي ماست مرحوم فخرالدوله را - از مسيب بقال كوي به قرضالپس نده - به قول خودمان - به حجره ميبردم و به شعر گفتن ميپرداختم، نيز عضو شعر خوان مجتمع اميرآباد بودم و به خاطر دارم روزي كه يك كارگر بيچاره براي كندن بوته و فروش آن براي چهارشنبه سوري، بر اثر برخورد با مين در پشت سيمهاي خاردار اميرآباد مجروح شد. شيرزاد، راننده ارمني اتوبوس اميرآبادكمك كرد و بچههاي كوي با زحمت بسيار، او را به بيمارستان رساندند.
بسياري از دانشجويان مقيم بهداري كوي كه بعدها دكترهاي نامداري شدند؛ مثل مرحوم دكتر محمد جواد نوربخش كرماني كه همين روزها در اكسفورد خرقه تهي كرد، كوشش بسيار براي نجات او كردند؛ اما نتيجه نداد و كارگر درگذشت. من در آخرين مجلس ادبي آن سال كه در اسفند ماه تشكيل شد، در سالن غذا خوري، بعد از شام، قطعهاي كه در اين باب سروده بودم، خواندم:
خاركني در دم تحويل سال
وعده همي داد به اهل و عيال
بايد امروز كمي پا فشرد
وين شب عيدي پلوي نغز خورد...
تا آنجا كه مين منفجر شد و خاركن در دم آخر با خود بگفت:
ما پي شادي شما سوختيم
گرچه به جز خار نيندوختيم
ليك يكي نيست بگويد به من
خار چه سان ميشود اژدرفكن؟
خار بيابان و چنين سركشي؟!
ريشه سرسبز و چنين آتشي؟!
شاخه گل را چه كسي باد داد؟
در دل اين خار كه آتش نهاد؟
اين همه آثار زجنگ است، جنگ
جنگ كه برخلق كند كار تنگ
جنگ جهاني شد و ارثي نهاد
عيدياش اين است كه عيدش مباد
صلحگر اين است، بگو جنگ چيست؟
قاتل من در بن اين سنگ كيست؟
عصر حجر سبزه و گل داشتيم
قرن اتم، مين به زمين كاشتيم
(تمام شعر در بازيگران كاخ سبز چاپ شده، ص476)
انفجار مين هم به خاطر اين بود كه در آن چند سالي كه اميرآباد، پادگان نيروهاي آمريكايي مقيم ايران بود، اطراف اميرآباد را سيم خاردار كشيده بودند و تا پنجاه متر فاصله اطراف آن مينگذاري بود و معمولا كسي در آن حدود تردد نميكرد؛ ولي آن كارگر بينوا كه كله مرده و كلمه danger انگليسي را نميشناخت، قرباني اين حادثه شد.
اين چند سالي كه مخلص با امداد در تهران همراز و دمساز بود، وقايع بزرگ تاريخ ايران رخ داد كه من به سه چهار تاي آن اكتفا ميكنم: آذر 1325ش/ دسامبر 1944م. بعد از آن كه قوامالسلطنه شاهكاري كرد و تكليف قواي شوروي در آذربايجان را روشن ساخت، ارتش ايران به طرف آذربايجان راه افتاد و من يك روز صبح كه از حجره مدرسه شيخ عبدالحسين به طرف دبيرستان، رشديه در شمسالعماره ميرفتم، به خاطر راه بندان ماشينهاي سربازان در خيابان بوذر جمهري، با تاخير به مدرسه رسيدم.
در بهمن 1326 ش/ فوريه 1948م. محمدمسعود را در برزن كشتند - و من هم گفتم:
بعد از اين تا باد فروردين ره گلشن بگيرد
تربت مسعود را در لاله و سوسن بگيرد
در بهمن 1327ش/ فوريه 1949م. در محوطه دانشگاه به طرف شاه تيراندازي شد كه نتيجه آن غيرقانوني شدن حزب توده و تشكيل مجلس موسسان و اختيارات شاه در انحلال مجلس و احياي مجلس سنا پيش آمد و باز من گفته بودم:
باستاني پي تاريخ به دانشگه گفت:
هدف تير در اينجا لب آزادي شد
در آبان ماه 1328ش/ نوامبر 1949م. ترور هژير در مسجد سپهسالار صورت گرفت و در 9 اسفند ماه 1329/ مارس 1951م. رزمآرا، نخست وزير، در برابر مسجد شاه به خاك غلتيد، و در ارديبهشت 1330ش/ آوريل 1951م. دكتر مصدق نخستوزير شد با 29 راي از 43 نفر حاضر در مجلس، و بدين طريق ملي شدن نفت اعلام شد.
در آن سال من فارغ التحصل شدم و به كرمان رفتم و آقاي امداد هم به شيراز بازگشته بود(سال پيش) و به بقيه قضايا كاري ندارم؛ در حالي كه من در شهريور بيست، عبور رضا شاه را از سيرجان به چشم ديدم كه به بندرعباس ميرفت براي سفر بيبازگشت به جزيره موريس. روز بيست و هشتم مرداد 1332 ش/ 19 اوت 1953م. هم در تهران و در خيابان لاله زار ناظر توپها و تانكها بودم. و در 26دي ماه 1357ش/ 16 ژانويه 1979م. شاه را ديدم كه بر هواپيماي بيبازگشت سوار ميشد، و اينك در سايه انقلاب اسلامي، در شيراز، در جشن تجليل از مقام معلمي حسن امداد، نه به پا، بل به سر، از آسمان به زمين شيراز آمدهام و هواي شيراز را در آب و هواي جمهوري اسلامي استنشاق ميكنم. راست گفتهاند: به گيتي بيش ماني، بيش بيني!
هركدام از اين حوادثي را كه طي چهل پنجاه سال، من و امداد به چشم ديدهايم، اگر بيهقي حارث آبادي ميخواست ببيند، براي هركدام ميبايست هزار سال انتظار بكشد! من به چشم خود در دانشگاه ديدم كه مرحوم كريم پورشيرازي (آلابراهيم ميگويد او صابناتي بود) باري، من ديدم كه او يك قفل بزرگ در دست داشت و در دانشكده ادبيات، كنار اتاق شورا، بچهها را جمع كرده بود و سخنراني ميكرد و شعر ميخواند و خيلي پرشور هم ميخواند كه تخلص او بود. من متحير بودم كه اولا اين قفل بزرگ را كه بيش از نيم متر طول داشت، از كجا پيدا كرده و خريده و در اين سخنراني برايش چه كاربردي دارد. دوران تكاپوي مصدق بود و دوران سخنرانيها و تظاهرات. حرفش كه تمام شد، خطاب به جمعيت گفت: راه بيفتيد برويم، در بزرگ بانك شاهي (بانك انگليس) را با اين قفل ببنديم، و همه راه افتادند و رفتند. البته من كه تنبل بودم، نرفتم و لابد بقيه هم در بين راه در برابر ضربات باتوم، يكيك پراكنده شده بودند؛ ولي به هرحال تظاهرات به ميدان بهارستان كه رسيد، مرحوم سردار فاخر حكمت باز هم شيرازي، پادرمياني كرد و بچهها را بازگرداند، قفل از دست كريمپور ساقط شد و اين واقعه در بهمن ماه 1327 ش/ فوريه 1949م چند روز قبل از تيرخوردن شاه اتفاق افتاد و البته امتياز بانك شاهي نيز بعدها، در زمان مصدق لغو شد و بانك بازرگاني آن را خريد، و اكنون يكي از بناهاي تاريخي تهران، در ميدان توپخانه است. مبارزات دانشجويي در آن روزها در حد اعلاي خود بود و آقاي دكتر ابوالحسن ضياء ظريفي كه آن روزها دانشجو بود، بخش مهمي از مبارزات دانشجويي را در كتابي تحت عنوان آورده است.
گفتم ديگران در باب امداد هرچه بايد بگويند، گفتهاند و گفتگوي من از خاطرات گذشته هم، چنگي به دل شنوندگان نخواهد زد. علاوه برآن، براي اينكه سخني كه پيش كشيدهام نباشد، دست به يك تروك روستائي ميزنم و مثل آنها كه در بالاي چشمه ، يك جو، سوا ميكنند و آن وقت سانتيمتر به سانتيمتر آن را در دامنه تپه، كنار رودخانه تراز ميكنند و ذره ذره بر كوه سوار ميكنند و يك وقت ميبينيد جوي آب آنها به بالاي كوه رسيده است، مخلص نيز در اينجا، به قول معروف ميكنم و سخن را از امداد به ديگري ميكشانم، و مطمئنم كه خود امداد نيز از اين تغيير مقام و آهنگ - به قول موسيقيدانها - نه تنها دلخور نيست، بلكه خشنود هم خواهد شد كه بحث از تجليل معلم ديگري است كه لابد يك روزي معلم معلم خود امداد هم بود.
چون من سوگند ياد كردهام كه: امشب هم از جهت انجاح سوگند، يادداشتي را ميخوانم كه هم مطلب را به كرمان رابطه ميدهد و هم يكي از مقالات استاد امداد را مستندتر ميكند.
توضيح آن است در آن سالها كه آقاي امداد در مقاله تحقيقي خود: ياد ميكنند، مرحوم شيخالملك سيرجاني، سمت رياست عدليه شيراز را يافته بود و مرحوم فرصتالدوله به عنوان رئيس كابينه عدليه با او همكاري ميكرد، و چون آب شيخ سيرجاني - همشهري پيغمبر دزدان - با حاكم وقت شيراز، جعفرقليخان سهامالدوله به يك جوي نرفت، رئيس عدليه از شيراز ناچار شب گريز كرد و به اصفهان رفت، و البته سهامالدوله نيز معزول شد و سال بعد شيخالملك، مجدداً به شيراز آمد و اين درست همان سالهايي است كه آقاي امداد از خدمات معارفي مرحوم فرصتالدوله ياد ميكند؛ و اين شيخالملك هم آدمي است كه همان فرصتالدوله در حق او گويد: ...
شيخالملك در اوائل 1328ه-/ 1910م. دوباره به رياست عدليه شيراز گماشته شده بود، و در حالي به عدليه رفت كه به روايت حبلالمتين:
داستان اين واقعه را من به تفصيل در مقاله در يادواره مرحوم مزارعي - كه به همت همين آقاي عباس كشتكاران حاضر در جلسه - به چاپ رسيده، نوشتهام. و اين همان واقعهاي است كه من از آن به ياد كردهام (زير چلچراغ، ص 302) و همان است كه منجر به نابود شدن اولين مدرسه شيراز، يعني مدرسه اتحاد، شده كه توسط مجامع يهودي در شيراز تاسيس شده بود.
آقاي امداد در همان مقاله مينويسد: آقاي امداد از جهت بعض مخالفتها كه شده بود، مينويسد: (مقاله امداد، ص 10، نقل از كتاب تاريخ دو اقليت مذهبي يهود و مسيحيت در ايران، تاليف دكترمحمدعلي تاج پور).
قصد من اين است كه امشب، در اين مجلس باشكوه، ما از معلمي به نام امداد، با اين آرامش، تكريم و تجليل ميكنيم و حتي ميزبانان مجلس ما را مخير گزارده بودند كه براي آمدن به شيراز هتل سيمرغ را رزرو كنيم يا هما را؟ ما نبايد فراموش كنيم كه پيشقدمان معارف فارس با چه مشقات و فداكاري، اين چارديواريها را به نام مدرسه برپا داشتهاند:
قدمه-ا مومي و اين راه تفته
خدا ميداند و آن كس كه رفته
من هميشه دنبال فرصت ميگردم كه در نوشتهها و سخنانم دو چيز را رعايت كنم: اول آنكه به مناسبت، سخن را به كرمان بكشانم، دوم آنكه ضمن صحبت، از مسائل و كساني سخن به ميان آورم كه ديگران چندان به آن توجه ندارند. و امشب اين فرصت دست داد كه در مجلس تجليل يكي از استادان تاريخ فارس، صحبت را به مناسبت به يك معلم بزرگ ديگر فارسي بكشانم كه در تاريخ فرهنگ و معارف شيراز، بسيار نامدار است؛ و خوشبختانه براي رسيدن به اين مجلس، از خيابان بزرگي به نام فرصت گذشتيم تا به اينجا رسيديم. اما فرصت در عين حال بسيار مظلوم و گمنام است، و لابد اين آقاي امداد هم در يكي از همان مدارسي درس خوانده است كه آن مرد بزرگ تاسيس كرده بود. اغتنام استفاده از اين فرصت هم به توصيه خود مرحوم فرصت است كه در يك جا ميگويد:
وعده كردي كه كشي فرصت خود را روزي
فرصت ار يافتي، اين وعده فراموش مكن
اين بيت از غزلي است كه فرصت سروده و در آورده و اشاره دارد كه ميتوان آن را در چهارگاه خواند و آن طور كه به ياد ميآورم، بانو ملوك ضرابي آنرا در چهارگاه خوانده است؛ غزلي كه با غزليات شيخ، شانه به شانه يا به قول قديميها پيش ميرود:
زلف، آشفته دگر تا به سر دوش مكن
اي مه، امروز پريشانترم از دوش مكن
گوهر چشم مرا بين و زچشمم مفكن
سخن مدعيان را گهر گوش مكن
اي سر زلف سيه، خاطرم آشفته مساز
بيش از اين با مه من دست در آغوش مكن
تا آنجا كه فرمايد: اين صفحه جزو صفحات هيز مستر ويس، در آواز چهارگاه و زابل - مخالف و مغلوب توسط مرحوم ضرابي كاشاني خوانده شده - و متاسفانه شعر شاعر در كتاب آقاي ساسان سپنتا يادنشده (تاريخ تحول موسيقي، ص 207) اما استاد ديگري از آن ياد ميكند كه لازم است امشب از او اسم ببرم. مقصودم مرحوم حسن مشحون است كه اولا ليسانسيه تاريخ و جغرافي بود، ثانيا شاگرد اول رشته تاريخ و جغرافيا در نخستين سال افتتاح دانشگاه از دارالمعلمين عالي بود، و ثالثا آن كه پيراهن او و استاد امداد در يك آفتاب خشك ميشده، چه او سالهاي اول خدمت را 1314 و 1315ش / 1935 و 1936م در شيراز به عنوان رئيس مدرسه امريكايي شيراز گذرانده است (يادداشت خانم اميربانوي كريمي اميري فيروزكوهي، جمعآورنده كتاب تاريخ موسيقي ايران، حسن مشحون)، و همين استاد مشحون است كه در كتاب گرانقدر خود در باب خواننده مورد نظر ما ميگويد: ... (ص 650) بنابراين امشب من با يك تير نه تنها دونشان، بل چند نشان زدم. و من اگر جاي خانم جوادپور كه مقدمات اين مجلس را فراهم كرده است بودم، همت ميكردم و براي اينكه مجلس را از سوت و كوري درآورم، اين صفحه را از جايي پيدا ميكردم و ميآوردم. من خود، حدود هفتاد سال پيش، اين غزل را در پاريز از صفحه گرامافون مرحوم حسن سرهنگزاده شنيدم و آنچه نقل كردم، از حافظه بود.
سه شنبه 7 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 354]
-
گوناگون
پربازدیدترینها