محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1826818458
نگاهی به داستان کلید از مجموعه داستان صندلی کنار میز میترا داور
واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: کلید، نخستینداستان از مجموعهی داستانصندلی کنار میزمیترا داور است که انتشاراتپازینه در 1381 در پنج هزار جلد منتشر کرده و نخستین بار در نشریهی ادبیاینترنتیجن و پریانتشار یافته است. حُسن داستانهای کوتاه این نویسنده،در تنوع و تکثری است که بر دید گسترده و فرابینانهی او دلالت میکند. او در همانحال که به ساخت، زبان و مینیاتور داستان به عنوان یک نوع ادبی خاص نظر دارد و همهی همّ و غمّش شگردها، ظرایف و دقایق داستان کوتاه است، به عوالمروانشناختی زنانه، روزمرّگی، ملالِ ناشی از کار اداری، دشواریهای حیات کارگری، نگرانیهای خانوادگی و زمینههای پنهانتر فلسفیِ زندگی میپردازد و در حالی کهشیفتگی بر فورمالیسم و ورود به عوالم جادویی و ناشناخته بر بسیاری از داستانهایکوتاه امروز ما چیره است، تلفیق آگاهانه و مسئولانهی واقعیت زندگی و دغدغهی ساختو زبان داستان، از جمله فرازهای نویسندگی "داور" در این چهارمین مجموعهیداستانی است. به برخی از این دغدغههای معماری و زبانی داستان اشاره میکنیم.
نخستین دقیقه در معماری (Architecture) ساختار و طرح اصلی داستان، بررسی اجزا یا سازههایداستان و کشف پیوند میان آنها به اعتبار زیباشناختی و منطق درونی است. فرانک اوکانر ( Frank O" Connor ) ،در هر داستان کوتاه، سه بخش میبیند:
1. شرح: ( Exposition ) او، کانر به عنوان مثال مـــیگوید: جـــان فورتسکیو در فلان شهر به کار مشاوره ی حقوقی اشتغال داشت .
2. گسترش (Development)و گسترش را به این شکل:روزی خانم فورتسکیو به شوهرش گفت که میخواهد او رابه خاطر مرد دیگری ترک کند.
3. نمایش: (Drama) و نمایش را به این صورت: آقای فورتسکیو به او گفت: تو هرگز چنین کاری نخواهی کرد. (1)
1. شرح: شرح ـ که ما آن را در این بررسی افتتاحیه (Openings) می نامیم ـ مانند ویترین مغازه است که باید ببینده را به خود بخواند؛ او را متوقف کند و سپس به داخل مغازه بکشاند. نخستین اطلاعات را به خواننده بدهد و جلبش کند. بدون چنین شروعی، داستان، تمامی جاذبه های دیگر خود را از دست می دهد. برخی روایت شناسان، برای " افتتاحیهی موفق " شروطی قایل شده اند (2)
شروع داستان باید چون قلاب، توجه خواننده را جلب کند: داستان، با این عبارات آغاز میشود: " جلوتر که رفتم، بساطی از قفل و کلید چیده شده بود، کلیدها و قفل های زنگ زده و سیاه. یکی از قفلهای زنگ زده را برداشتم. فروشنده قفل را از دستم گرفت. گفتم: این قفل ِ کجاست؟ گفت: چه کار داری؟
چند متر آن طرفتر،کلید بزرگی روی دیوار آویزان بود و کنار آن، ویترین بزرگی که توی آن پر از چشمیبود و انواع و اقسام کلیدها. یک قفل برای در، یک قفل اطمینانی هم برای بالای آن ویک چشمی، به اضافهی یک زنجیر... چند تا زنجیر هم جلوی در آویزان بود،زنجیرهای پهن وکلفت. البته به نظر من، هیچ کدام اینها، امنیت خانه را تأمین نمیکند. (3)
آنچه در این شروعهنرمندانه توجه خواننده را به خود جلب میکند، برداشتن قفل زنگزده است. قفل زنگزده به چه درد خریدار میآید؟ چنین قفلی که ایمنی لازم، ندارد. چرا چلنگر، قفل را از دست مشتری میقاپد؟ مگر نمیخواهد جنس بنجل خود را به مشتری قالب کند؟ چرامیگوید: "چهکار داری؟" این، چگونهبرخورد با مشتریای است که میخواهد از او خرید کند؟ چرا خریدار را بی هیچ گونهدلیل و عذری از خود میراند؟
افتتاحیه، باید حالت انتظار و تعلیق ایجاد کند: در دومین بند افتتـــاحیهی داستان، راوی به ه اشیایی نظر می کند که به دلیلی به آن ها حسّاس شده است: چشمی، کلید، قفل در، قفل اطمینان، زنجیرهای متعدد از باریک، کلفت و زرد و سفید. این اشیا، یک مجموعه ی به هم پیوسته اند و به ظاهر باید " امنیت خانه " را فراهم کنند. اگر چنین است، چرا راوی در این واقعیت تردید دارد؟ پس باید رازی در این گفته، باشد که خواننده باید مترصّد آن باشد. به این حالت " تعلیق " ( Suspense ) می گوییم.
راوی داستان بهداخل قفل فروشی می رود و مرد لاغری را می بیند که مشغول تراش دادن کلیدهاست: " مردلاغر چه قدر شبیه آقای بلوچیان بود. رفتم جلو و سلام کردم. طوری نگاهم کرد کهیعنی تو را نمی شناسم. خیلی شبیه آقای بلوچیان بود، به خصوص دست هایش. همین دیشبکه کلید تو قفل شکست، گفتم می روم کلیدساز می آورم، گفت: نه خانم، چرا خودتانرا خسته می کنید؟ یک کیسه کلید داشت. یکی یکی کلیدها را از تو کیسه بیرون می آوردو امتحان می کرد. بالاخره یکی از کلیدها، در را بازکرد. " (ص10)
آیا مرد لاغراندام،واقعا ً همان آقای " بلوچیان " است؟ پس چرا وانمود می کند او را نمی شناسد؟ هنوزکه یک شب بیش تر از برخوردشان نگذشته است؟ اصلا ً " شباهت " در این مورد، وجهیندارد. کلیدساز یا آقای " بلوچیان " است یا نیست. برخورد این دو، آن اندازه بودهکه چهره ی او را خوب دیده باشد. این شک و تردید از کجا آب می خورد؟ آیا از آقای " بلوچیان " خطری متوجه این خانم است؟ آخر او کلید در آپارتمان این خانم مجرد را دراختیار دارد. آیا به همین دلیل نیست که راوی زن احساس خطر می کند و می خواهد قفلدر آپارتمان خود را عوض کند؟ با این همه، راوی در سوء ظن خود نسبت به کلید سازتردید می کند: " شاید هم اشتباه می کردم. نمی دانم. " (ص10)
اکنون حالت " انتظار " به حالت " تردید " و " کنجکاوی " جدّی تبدیل می شود و چند چیز در مرکز کنجکاویخواننده قرار می گیرد: چرا سه مردی که راوی تا کنون با آنان برخورد داشته، عجیب وغریبند؟ آن یکی قفل زنگ زده را از دستش می گیرد ؛ این یکی نمی شنود و حرف نمی زندو بازتابی نشان نمی دهد و " بلوچیان " هم یک کیسه ی پر از " کلید " دارد. چرا؟آیا احتمال دزدی از خانه ی راوی نمی رود؟ شاید خطر، خود او را تهدید می کند.
2. گسترش:" گسترش " نه تنها شرح و بسط بیش تر موضوع داستان است، بلکه گاه سمت و سوی آن را همتغییر می دهد و خواننده را با خود به لایه های پنهان تر داستان می کشاند. اکنونراوی زن با فروشنده ی بلند قدی برخورد می کند که گفتار و کردارش معنادارتر است. اومی کوشد راوی را با خود به دالان تاریکی ببرد که نمایشگاه قفل و کلیدهای اوست:
" هرچه جلوتر میرفتیم، بوی زنگ زدگی فلزات بیش تر می شد... فقط تاریکی می دیدم... به جاییرسیدیم که پر از کلید بود. بعضی از کلیدها شاید سابقه ی هزار ساله داشت. باد سردیکلیدها را می لرزاند. صدای به هم خوردن کلیدها تو دالن [ دالان ] می پیچید...گفت: یکی را بردار. کلید ِ قبرستان که نیست " (ص10).
از این جا به بعد استکه خواننده، خود را در فضایی استعاری، مبهم و هراس آور احساس می کند. چرا ایندالان تاریک است و هرچه راوی زن جلوتر می رود، بیش تر نگران می شود و سراغ " درورودی " را می گیرد؟ " سابقه ی هزار سالگی کلید ها " چه معنایی دارد؟ این تاریکیو " باد سرد "ی که " کلیدها " را می لرزاند ودر دالان می پیچد، گونه ای " فضا سازی " ( Atmosphere) است و نکته ای را طرح می کند. در نمایش نامه یژولیوس سزار ( Julius Caesar ) فضاسازی بر پایه ی شب تاریک و مرگبار پیش از قتل " سزار " برجسته می شود ؛ یعنی هنگامی که گویی از آسمان ها بر زمین شراره می بارد وطبیعت دارد دیوانه می شود (4). نمایشگاه قفل و کلید باید در داخل مغازه و درروشنایی و در معرض دید مشتریان باشد. بردن یک زن جوان به دالان تاریکی که مشتریسراغ در ورودی را از مغازه دار می گیرد و او می کوشد به او اطمینان دهد که " نترسیدخانم، این جا کلیدسازی معتبری است " (ص10) از زن رفع نگرانی نمی کند. وقتی زن دربرداشتن یکی از کلیدهای سوییچی از خود تردید نشان می دهد، مرد قد بلند می گوید: " یکی را بردار ؛ کلید ِ قبرستان که نیست " (همان). این عبارت نشان می دهد که مردمتوجه نگرانی و وحشت زن شده است. " دالان " تاریک، استعاره ای از گذشته های تاریکو نگران کننده ای است که مشتری صدها سال
است آن را تجربه کرده است.این " دالان " دالان قفل فروشی نیست ؛ تاریخ اسارت زن ایرانی است. " قفل " زنگ زدهای که راوی زن آن را از بساط چلنگر برمی دارد، در تعبیر و تفسیرهای روان کاوانه ی " فروید " استعاره ای از " مادینگی " و " کلید " ی که در قفل فرومی رود، استعارهای از " نرینگی " است: " نمادهای نرینگی شامل برج، موشک، تپانچه، تبر،شمشیر و هر چیز مانند آن است... و تصور مادینگی شامل جاهایی از نوع غار، اناق،باغ محصور، فنجان و ظرف از هر نوع آن باشد " (5). " قفل " به خاطر سوراخ و شکافش، و " کلید " به دلیل نوک تیزی اش، در روانکاوی " فروید " نمادهایی از " مادینگی " و " نرینگی " هستند. پس به یک تعبیر، قفل فروش با بردن زن جوان به درون دالانتاریک و سرد، او را به جهانی می برد که زن جوان از آن تجربه ی تاریخی درخشانیندارد. وقتی قفل ساز بلندقد از دالان تاریک بیرون می آید، یک بار دیگر مراتب وحشتمشتری را به کلیدتراش می گوید: " این قدر ترسیده بود انگار می خواهم کلید قبرستانرا بهش بدهم " (ص11).
اصرار زن جوان برایگرفتن قفل و کلید نو بی فایده است و قفلساز اصرار دارد که خود باید آن را در محل،تعویض و نصب کند. اکنون مرد بلند قد کنجکاو شده که زن چرا می خواهد قفل خانه ی خودرا عوض کند و درمی یابد که وی قالیچه ای نفیس دارد. زن جوان می گوید: " قیمتینیست ؛ منتها چون خودم بافته م " (ص12). اندکی بعد خواننده متوجه می شود که اینقالیچه، یک قالیچه ی معمولی نیست. همه به آن نظر دارند: " آقای بلوچیان هم خیلیاز درِ دوستی وارد می شد... فقط همین نگاهش به قالیچه... قالیچه به جانم بندبود. هر بار که حالم بد بود، قالیچه را بی رنگ و رو خواب می دیدم. هر بار کهحالم خوب بود، قالیچه را خوش رنگ و رو خواب می دیدم. همیشه تشکم را روی همینقالیچه پهن می کنم. اصلا ً تختم را فروختم که فقط روی این قالیچه بخوابم " (ص12). از یک سو آقای بلوچیان، کیسه ای دارد که می تواند هر قفلی را با کلیدهایش بازکند و " به این قالیچه چشم دوخته است " (ص12) و از سوی دیگر قفلساز وارد اتاق زنجوان شده و انگار خانه ی خودش است " روی راحتی لمیده بود ؛ انگار سال هاست مرا میشناسد. چرا این همه از من سؤال می کرد و این که می توانست کلیدی از آپارتمان منبرای خودش بسازد؟ " (همان)
کابوس از دست دادنقالیچه دمی، زن جوان را آرام نمی گذارد. او به یاد هفته ی پیش می افتد که شبچهارشنبه سوری برق رفته بود و او در تاریکی در اتاقش نشسته بوده و برای تماشایمراسم چهارشنبه سوری پایین نرفته است: " قفلسار قاه قاه خندید ؛ شبیه همان مردی کههفته ی پیش پنهانی از پله های آپارتمان ما بالا آمد... می دانستم که خیلی از ایندزدی ها در همین شب هاست. کافی بود یک لحظه می رفتم پایین. کی به کی بود؟...نگاه [ مرد ] هم به قالیچه بود " (ص13).
شگفت است: کلیدساز،شبیه آقای " بلوچیان " است. خنده ی قفلساز، شبیه خنده ی پیرمردی است که پنهانیبرای دزدیدن قالیچه آمده است و اکنون قفلساز برای خرید و بردن قالیچه، زن جوان رادر تنگنا قرار داده است. قالیچه نظر قفلساز را گرفته است: " البته نقشه ی جالبیدارد. من تا به حال، روی هیچ فرشی چهره ی زنی را ندیده بودم " (همان).
" قالیچه " استعاره ایاز خود زن جوان است. خود، آن را بافته و عکس خود را بر آن نقش کرده است. اکنوندیگر میان قطعات پراکنده ی این پازل، می توان پیوندی پویا یافت. آقای " بلوچیان " ـ که به نظر زن جوان پیوسته از چشمی در ِ اتاقش دارد قالیچه ی او را میپاید و کیسه ای با ده ها کلید برای گشودن قفل اتاق ها دارد، سمساری ای که ده هزارتومان برای قالیچه قیمت تعیین کرده (ص12)، پیرمردی که از تاریکی شب استفاده کردهتا به اتاق او راه یابد (ص13) و اینک، قفلساز آزمندی که برای خرید و تصاحب قالیچه، این همه اصرار می کند، همگی می خواهند زن جوان را تصاحب کنند و مالک او شوند.حالاست که خواننده می فهمد چرا زن جوان برای خرید وسایل ایمنی، به قفلساز رجوعکرده است. قفلساز، خود از منظورش پرده برمی دارد: " راستی، فکر نکردی که چه طوریک کلیدساز به این راحتی کار و کاسبی اش را ول می کند و می آید که مثلا ً کار یک...کارم فروش قفل و کلید است. به این راحتی که راه نمی افتم تو کوچه و خیابان " (ص14). قفلساز اعتقاد دارد کلیدی که می تواند از روی کلید فروخته شده ساخته شود،ارزش زیادی دارد: " می دانی چه قدر آن کلید می ارزد؟ کلید گنجینه ی یکی از بزرگترین فرش های ایران است... من این قالیچه را خریدارم " (همان).
از این جاست که میان زنجوان و قفلساز " کشمکش " ( Conflict ) آغاز می شود که گونه ای از آن " مشاجره " یشخصیت هاست و جنبه ی " لفظی " ( Literal ) دارد:
" ـ من این قالیچه راخریدارم.
ـ نمی فروشم.
ـ چند؟
ـ نمی فروشم...
همین طور روی صندلی راحتینشسته بود. گفت:
ـ نگفتی قالیچه را چندمی فروشی؟
ـ آقا من کار دارم.تشریف ببرید و گرنه...
ـ چه کار می کنی؟ " (صص15ـ14)
در داستان وقتی " تعلیق " با " کشمکش " همراه شود، به آن " تنش " ( Tension ) می گویند
. اکنون همان نگرانی زن دراتاقی تنها با مردی ناهموار و ناتراش تکرار می شود. یک بار در دالان تاریک قفلسازیکه زن، در پی در ورودی بود و اکنون " کفشم را گذاشتم جلوی در ورودی که بسته نشود " (ص15). وقتی قفلساز به زن جوان می گوید: " خوب نگاهم کن. شاید یادت بیاید...خوب که نگاهم کنی، یادت می آید " و زن به صورت او نگاه کرده می گوید: " مردها همه، شبیه هم هستند " (ص14). آیا به همین دلیل نیست که زن، آقای " بلوچیان " را شبیهکلیدساز می بیند و صدای قهقه قفلساز را مانند پیرمردی که در تاریکی قصد خانه وقالیچه ی او می کند یا سمساری ای که می خواهد قالیچه را به ثمن بخس از او بخرد؟
4. نمایش:" نمایش " بخش پایانی ( Endings ) داستان کوتاه است و نویسنده باید در آن جا،
ضربه ی لازم را به خوانندهبزند و به کوشش خواننده برای درک داستان انگیزه ایجاد کند تا گره از داستان بگشاید. با این همه این بخش باید به شدت کوتاه، گذرا و غافلگیرکننده باشد. " ابرامز " مینویسد: " نویسنده اغلب داستان را نزدیک به " اوج " ( Climax ) یا در آستانه ی آنآغاز می کند و شرح قبلی و جزئیات " صحنه " ( Setting ) را به حد اقل خود می رساند واز پیچیده شدن داستان، پیشگیری می کند و به شتاب و گاه در چند جمله به " گره گشایی " ( Denouement ) داستان می پردازد " (6)
قفلساز برای قرار دادنزن در تنگنا، او را تهدید می کند:
" از روی صندلی بلند شد.جلوی در، سینه به سینه ام ایستاد و گفت: فکرت را خوب بکن. بعدا ً بهت سر میزنم.
ـ گفت: بالاخره یک روزگذرت به قبرستان می افتد که...
صدای پایش را می شنیدمکه دور می شد. جا پای مرد کلیدساز روی فرش پیدا بود ؛ روی تارهایی
که نخ نما شده بود " (ص15).
ما پیش از این، واژه ی " قبرستان " را از زبان همین قفلساز در دالان تاریک قفلسازی شنیده ایم. " قبرستان " گورستان نیست ؛ " ازدواج ناخواسته " است ؛ ازدواجی که با استعاره های " قفل " و " کلید " شناخته می شود. زن می خواهد قالیچه ( خود ) را برای خود نگه دارد؛ اما آسیب پذیری اجتماعی زن، فقدان امنیت و فضای مناسب اجتماعی، او را ناگزیر میکند تا قالیچه ای را که با دستان هنرمندش بافته، ناخواسته به دیگری بفروشد، بی آنکه برای آن " قیمتی " تعیین کند یا دست کم به آن کس که می خواهد و دوست دارد بفروشد.از این روست که از نظر زن، آن قفل زنگ زده و آن کلیدهای داخل نمایشگاه قفل ساز " سابقه ی هزار ساله " دارد ؛ یعنی صدها سال اسارت زن در قیودی که نظام مردسالارانهبرای او ساخته است. قالیچه ای که رد پای آلـــوده ی این ناشسته روی بر
آن نقش شده باشد، دیگرقالیچه ی زن جوان و هنرمند نیست. او نقش زن را بر روی قالیچه ی دستباف، آلوده است.
منبع:
1. او کانر، فرانک.صدای تنها،ترجمه ی شهلا فیلسوفی.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 252]
-
گوناگون
پربازدیدترینها