واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: در تعيين عوامل گرديدنهاى تكاملى ، در ميان صاحبنظران اختلاف نظرهايى وجود دارد كه عمده آنها مسئله درون و برون است . يعنى اختلاف عمده در اين است .
كه آيا عامل « گرديدن » يك موجود در حال جريان ، از موقعيتى به موقعيت ديگر ،
درونى است يا برونى ؟ سه نظريه قابل توجه در مسئله مزبور وجود دارد :
نظريه يكم عامل تحول و گرديدن اشياء درونى است . باين معنى كه هر موجودى عامل دگرگونى را در درون خود مىپروراند و پديدهها و ديگر اجزاى طبيعت كه در خارج از ذات آن موجودند ، اثرى در تحول آن ندارند .
نظريه دوم اينست كه عامل هر گونه « گرديدن » موجود ، بيرون از ذات آن بوده اجزاء و پديدههاى درونى ، اثرى در گرديدن آن ندارند .
اين دو نظريه افراطى و تفريطى كه صد در صد در برابر هم قرار گرفتهاند ، از منطق علمى برخوردار نيستند . دليل اين مدعا را در توضيح نظريه سوم مطرح مىكنيم :
نظريه سوم عامل گرديدن درونى بوده ، عوامل برونى شرايط عمل « گرديدن » مىباشد .
مىتوانيم براى روشن شدن اين نظريه ، مثال روشنى را مطرح كنيم :
تخم مرغى كه در جريان گرديدن قرار مىگيرد و از موقعيت تخم مرغ بودن
[ 6 ]به موقعيت جوجه بودن حركت مىكند ، عامل اين حركت ، ذرات داخل تخم مرغ است كه رو به جوجه گشتن مىرود ، اگر چه حركت مزبور بدون هوا و حرارت مناسب كه عوامل بيرونى هستند ، امكان ناپذير مىباشد . در تفسير اين نظريه سوم ،
مطالبى اجمالى و نيمه روشن وجود دارد كه اصل مسئله را به حالت معمائى در ميآورد .
راهى كه ما در توضيح و تأييد آن انتخاب مىكنيم ، بدينقرار است :
عامل تعيين موقعيت دوم و مشخص بودن در مسير گرديدن ، درونى است ،
باين معنى كه هر موجودى استعداد تعيين موقعيت دوم را در درون خود دارا ميباشد .
در صورتى كه حركت در مجراى « گرديدن » بدون مانع باشد ، استعداد همان تعين به فعليت خواهد رسيد ، ولى عامل حركت در آن مسير عوامل و شرايط بيرونى است .
بعنوان مثال : تخم گل لادن در مجراى حركت طبيعى خود ، مسير تعين خاص لادن شدن را طى خواهد كرد ، در صورتى كه شرايط و عوامل بيرونى ، هماهنگى طبيعى با استعداد مزبور داشته باشد .
درون آدمى كه به مفهوم عمومى قلمرو روانى انسانى گفته مىشود ، داراى استعدادها و هستههاى تعينات متنوع ميباشد . براى حركت و فعليت رسيدن هر يك از آنها ، سه نوع عامل اساسى وجود دارد :
نوع يكم عامل درونى محض كه عبارت است از اراده آدمى . مادامى كه اراده به فعليت رسيدن استعدادهاى درونى در يك انسان به وجود نيايد و تقويت نگردد ، تحرك استعداد با هيچ يك از عوامل و شرايط امكان پذير نخواهد بود .
نوع دوم عوامل بيرونى است كه به وسيله حواس طبيعى و ساير وسايل ادراك ، وارد قلمرو درون مىگردند و دست به تحريك استعدادها مىزنند . تفاوت انسان با ديگر موجودات ، در پديده گرديدن ، اراده است . به توضيح اينكه براى به وجود آمدن تحول در يك موجود غير انسانى ، تنها برقرار شدن ارتباط ميان استعدادهاى درونى و عوامل و شرايط برونى كافى است كه تحول در آن موجود شروع گردد .
در صورتى كه استعدادهاى درونى انسانى در عين حال كه در معرض ارتباط با عوامل و شرايط برونى قرار مىگيرد ، اراده او مىتواند مقاومت در وى
[ 7 ]بوجود آورده از تأثير آن عوامل جلوگيرى نمايد . همين موضوع اراده است كه مباحث جامعه شناسى و رفتار شناسى را دچار مشكلات مىسازد ، تا آنجا كه گروهى را وادار مىنمايد كه بگويند :
ما نمىتوانيم از مشاهده پديدههاى جارى در يك جامعه و از شناخت رفتار يك انسان قوانينى را انتزاع كنيم كه مانند قوانين فيزيكى و شيميائى كليت داشته باشند . عوامل و شرايط برونى كه استعدادهاى آدمى را به حركت در مىآورد و مسير تعيّنهاى پيش ساخته آنها را تعيين مىنمايد ، به وسيله حواس گوناگون برونى و درونى وارد قلمرو روان مىگردند .
اشكال و رنگها و نمودهايى كه مشابه آنها هستند بوسيله بينايى ، الفاظ و اصوات گوناگون بوسيله شنوايى ، طعمهاى مختلف از راه چشايى و غير ذلك وارد مغز و روان مىگردند . همچنين موضوعات و مواد خام با عمل ذهنى خاص تبديل به قضايا مىشوند ، سپس اين قضايا وارد مراكز انديشه ( يا بعبارت ديگر وارد قلمرو فعاليتهاى فكرى ) گشته ، در مجراى نتيجهگيرىها قرار مىگيرند . اگر اراده آدمى در مسير هدفهاى سازنده به جريان بيافتد ، نتايج بدست آمده از دريافتها و انديشهها ،
« گرديدن » تكاملى را در مسير هدفهاى مزبور به وجود مىآورد .
نوع سوم واقعيتهاى نهفته در لابلاى سطوح روانى انسان . اگر چه بعضى از متفكران وجود چنين واقعيتها را در درون آدمى انكار كرده مىگويند : نه در مغز و نه در روان هيچگونه معلوم پيشين ( آپريورى ) وجود ندارد .
اينان بطور قطع از تفسير و توجيه اكتشافات و اختراعات ناتوانند و هيچ گونه راهى براى توضيح اصول كلى كه پيش از تجربه و پيش از ارتباط با همه رويدادها و نمودها كه در مغز يا روان انسانها وجود دارد ، نشان نمىدهند . مانند اينكه : « قانون در جهان طبيعت حكمفرما است » . و « هيچ رويدادى بدون علت نيست » ما به اين اصول ، علم پيش از تجربه داريم و بهمين جهت است كه سقراط ميگفت :
كار من قابلگى و كمك كردن به مردم براى زاييدن حقيقت است كه خود آن را دارا مىباشند . كانت نيز علم به اصول پيش از تجربه را مىپذيرد .
[ 8 ]با ورود اختلال به هر يك از اين عوامل سهگانه كه متذكر شديم ، « گرديدن » تكاملى انسانها دچار اختلال مىگردد .
با نظر به دخالت اساسى عوامل مزبور در « گرديدن » مىتوانيم اهميت جمله امير المؤمنين عليه السلام را ( ناشنوا باد گوشى كه نصايح رسا و سازنده را در نيابد ) درك كنيم .
يعنى آن فرد يا جامعهاى كه استعدادهاى خود را از ورود واقعيات به وسيله حواس طبيعى و مشاعر روانى و از ارتباط با آن واقعيات بر كنار نموده نگذاشت كه واقعيات برونى و حقايق درونى با آن استعدادها ارتباط تفاعلى برقرار كند ، عامل گرديدن خود را خنثى نموده است .
در هر دوره و در هر جامعهاى انواع فراوانى از عوامل آگاهى و ترقى براى افراد بشر وجود دارد . بعضى از آنها از راه بينائى و مشاهدات با استعدادهاى بشرى ارتباط برقرار مىكند و تفاعل مناسب را به جريان مىاندازد . برخى ديگر از راه شنيدن و ساير راههاى تعليم و تربيت . روشنترين و قاطعانهترين عوامل آگاهى و ترقى كه از راه شنيدن ، دست به تحريك استعدادهاى انسانى مىزند و آنها را بارور مىسازد ، دو صداى رسا و سازنده است كه بى استثناء در همه فضاى تاريخ طنينانداز بودهاند . يكى از اين دو صدا :
داد و فريادهاى جدّى پيامبران الهى است كه اندك شوخى و غرض ورزى و جهل و اشتباه راهى به آنان نداشته است . و با نظر به شخصيت آن فرياد كنندگان و واقعياتى محض كه گفتار آنان را وابسته به خداى هستى مىنمايد ، هيچ صدايى نگران كنندهتر و در عين حال حيات بخشتر از آن صداها ، براى عقول و دلهاى آدميان مطرح نگشته است ، زيرا تنها تفسير و توجيه كننده معقول حيات بشرى همان صدائى است كه پيامبران الهى طنين انداز نمودهاند .
صداى دوم كه همواره گوش بشرى با آنكه مىخواهد خود را به بيگانگى از آن بزند ، آشنايى نزديكى با طنين آن دارد ، صدايى است بس شگفتانگيز كه براى ارتباط با استعدادهاى بشرى ، نه احتياج به موج دارد و نه نياز به لب و زبان
[ 9 ]و قالبهاى قراردادى الفاظ و علامتها . براى جريان و وصول اين صدا به اعماق درون آدمى ، نه خط سيرى لازم است و نه معلمى كه معنا و مفهوم آن را توضيح بدهد . اين صداى وجدان آدمى است كه از اعماق جانش سر بر مىكشد و در سر راه خود خيالات و پندارهاى بى اساس مغز را كه حيات انسانى را به نيستى و بيهودگى متهم مىسازند ، محو مىنمايد و . . .
مىرود بىبانگ و بىتكرارها
تحتها الانهار تا گلزارها آن فرد و جامعهاى كه با اشكالى گوناگون از خود فريبىها و پوششهاى بظاهر منطقى و علمى مىخواهد اين دو صدا را از رسميت بياندازد ، مبارزه با خويشتن براه انداخته ، انكار خود را نتيجه مىگيرد . آن كه مىگويد :
انبيا حرف حكيمانه زدند
از پى نظم جهان چانه زدند نه معناى حكمت را درك مىكند و نه اطلاعى از حقيقت نبوت دارد و نه آشنايى صحيحى با جهان ، كه اگر مبنا و هدف معقولى بر هستى آن مطرح نگردد ،
هيچ اصل و قاعدهاى براى زندگى نخواهيم داشت تا گروهى بعنوان حكماء كه براى نظم جهان چانه مىزنند ، پذيرفته شوند . آن انسان كه مىگويد :
صداى وجدان چيزى جز وازدگىهاى غرايز نيست ، او با اين خيال و يا هوى پرستى علم نما مىخواهد شخصيت بشرى را حتى از شيىء ( چيز ) محض هم پايينتر بياورد و موجودى را به جاى انسان مطرح كند كه در راه خود خواهى و هوسهاى حيوانى خود ، يا جز خود را نابود كند ، يا قربانى جز خود شود ، زيرا وقتى كه خود ( شخصيت ) وجود ندارد ، ميدان حيات حكومت مطلق را به قدرت مىسپارد . خوشبختانه اين خيال و يا هوىپرستى علم نما براى آگاهان بشرى تازگى نداشته و هفت قرن پيش از اين ، وقاحت و پستى آن ، بوسيله جلال الدين مولوى گوشزد شده است :
روى در انكار حافظ بردهاى 1
نام تهديدات نفسش كردهاى اين چه خصومت نابكارانه با بشريت است كه صداى نگهبان درونى ( وجدان ) را منكر شوى و با پوشالى مسخرهاى كه به اصطلاح علمى ( وازدگىهاى غرايز ) ،
-----------
( 1 ) وجدان
[ 10 ]( تهديدات نفس ) آراسته شده است ، واقعيت را از ديدگاه واقع جويان مخفى نمايى امير المؤمنين عليه السلام در جمله بعدى مىفرمايد :
« كسى كه فرياد بلند گوشش را كر ساخته است ، چگونه از صداى ضعيف تأثير مىپذيرد » .
هيچ صدا و فريادى رساتر و با عظمتتر از آن دو صدا كه شرحى مختصر درباره آنها آورديم در فضاى عقول و دلهاى آدميان طنينانداز نمىگردد . اگر آن دو تأثيرى در اعتلا و رشد بشرى نداشته باشند ، از ديگر بانگهاى بىاساس چه توقع مىتوان داشت . اگر فرد يا جامعهاى را فرياد :
اَ يَحْسَبُ الْاِنْسانُ اَنْ يُتْرَكَ سُدىً 1 .
( آيا انسان چنين گمان مىكند كه او بيهوده به خود رها شده است ) .
كه بطور قطع هر وجدان آگاه آن را شنيده است ، بيدار نكند ، كدامين فلسفه و شعر و حماسه انسانى او را مىتواند بيدار كند ؟ همه مىدانيم كه حتى در دو قرن اخير كه پيشرفت چشمگير علم و صنعت ، انسان را در دست گردانندگان آن دو ، از موقعيت اصيل خود خارج كرده او را تا حدّ شيىء متحرك تقليل داده وسيله بهره بردارى اقويا نموده است ، نوشتهها و داد و فريادهاى متنوعى براى اثبات اهميت انسان و عظمت و ارزشها و اصالت حيات او بوجود آمده است ، ولى كو اثر سازنده آنها ؟ چيست و كجا است نتيجه سودبخش آنها به حال انسانها ؟
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 138]