تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 30 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):روز قيامت محبوب‏ترين آدميان نزد خداوند فرمان‏برترينِ آنها از او است
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816881411




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

مرصاد به روايت صياد


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: پنج شنبه ششم مرداد سال 67 عمليات مرصاد با رمز «ياعلي ابن ابي طالب(ع)» آغاز شد.
شهيد سپهبد علي صياد شيرازي كه در زمان جنگ فرماندهي نيروي زميني ارتش جمهوري اسلامي ايران را برعهده داشت در جريان حمله منافقين نيز نقش اساسي ايفا كرد و به عنوان فرمانده عمليات مرصاد در برابر ***** منافقين به ميهن اسلامي ايستاد.
آنچه مي خوانيد شرح اين عمليات از زبان اين فرمانده نستوه سپاه اسلام است.
¤ ¤ ¤
ديگر نجنگيد
دو سه روز قبل از عمليات «مرصاد» و يا چهار، پنج روز قبل از آن، دشمن (عراقي ها) سوءاستفاده كرد وقتي كه قطعنامه پذيرفته شد. كدام قطعنامه؟ قطعنامه 598 شوراي امنيت تازه داشت جمهوري اسلامي قطعنامه را مي پذيرفت كه عراقيها سوءاستفاده كردند. فكر كردند جنگ تمام شد و ما هيچ آمادگي نداريم، آمدند از 14 محور در غرب كشور، هجوم آوردند. آنهايي كه با جغرافياي منطقه آشنا هستند، از آن بالا گرفته تنگه با وسيي، تنگه هوران، تنگه ترشابه، بعد هم پاسگاه هدايت، پاسگاه خسروي، تنگاب نو، تنگاب كهنه، نفت شهر، سومار، سرني تا مهران حدود 14 محور، دشمن آمد داخل، رزمندگان ما را دور زد. ما تا آن روز، 40 تا 50 هزار اسير از آنها داشتيم و آنها اسير از ما كمتر داشتند. اين عمليات، خيلي وحشتناك بود! دلهايمان را غم فرا گرفت تا آنجا كه امام فرموده بود: «ديگر نجنگيد». من توي خانه بودم؛ يك دفعه ساعت 30/8 شب از ستاد كل (كه من الان در آنجا كار مي كنم كه در آن موقع معاون عملياتش يكي از برادران سپاه بود.) به من زنگ زد و گفت: فلان كس! دشمن از سرپل ذهاب، گردنه پاتاق با سرعت به جلو مي آيد.
همين جوري سرش را انداخته پائين مي آيد. من گفتم: كدام دشمن؟! اگر تنها از يك محور سرش انداخته، پس چه جور دشمن است؟! گفت: نمي دانيم گفت: همين طور آمده الان به كرند هم رسيد و كرند را هم گرفتند. چون بعد از پاتاق، مي شود كرند، بعد از كرند، مي شود اسلام آباد غرب و سپس نيز مي آيد به كرمانشاه. گفت: همين جور دارد جلو مي آيد. گفتم: اين چه جور دشمني است؟ گفت: ما هيچي نمي دانيم. گفتم: حالا از ما چه مي خواهيد؟ گفتند: شما بيائيد برويد منطقه. خلاصه گفتم: اول يك حكمي بنويسد كه من رفتم آنجا، نگويند تو چه كاره اي؟ درست است نماينده حضرت امام هستم ولي نمايندگان حضرت امام از نظر فرماندهي، نقشي ندارد. او گفت: هر حكمي مي خواهي، بگو ما مي نويسيم. ما هر چه فكر كرديم، ديديم مغزمان كار نمي كند. حواسمان پرت شد كه اين دشمن، چه كسي است. آخر گفتم: فقط به هواپيما بگوييد كه ساعت 30/10 آماده بشود ما با هواپيما برويم به كرمانشاه. هواپيما آماده كردند. ساعت 30/10 رفتيم كرمانشاه.
مردم اولين مدافعان
رسيديم كرمانشاه، ديديم اصلا يك محشري است. مردم ريختند بيرون شهر از شدت وحشت. اين جاده بين كرمانشاه بيستون تقريبا حالت بلواري دارد. تمام پر آدم، يعني اصلا هيچ كس نمي تواند حركت كند. طاق بستان محل قرارگاه بود. مجبور شديم پياده شويم، ماشين گرفتيم، رفتيم تا رسيديم تا ساعت 30/1 شب ما دنبال اين بوديم، اين دشمني كه دارد مي آيد، كيه؟ ساعت 30/1شب يك پاسداري سراسيمه و ناراحت آمد، گفت: من اسلام آباد بودم، ديدم منافقين آمدند، ريختند توي شهر (تازه فهميدم منافقين هستند ريختند توي شهر.) شهر را گرفتند آمدند پادگان ارتش را (كه آن موقع ارتش آنجا نبود ارتش همه توي جبهه ها بودند فقط باقي مانده آنها بودند.) گرفتند. فرمانده، سرهنگي بود. حرفشان را گوش نمي كرد. همان جا اعدامش كردند و مي خواستند بيايند به طرف كرمانشاه. توي مردم گير كردند، چون مردم بين اسلام آباد تا كرمانشاه با تراكتور، ماشين و هر چي داشتند، ريختند توي جاده. پس اولين كسي كه جلوي آنها را گرفته بود خود مردم بودند. به آقاي «شمخاني» كه الان وزير دفاع است و آن وقت معاون عملياتي در ستاد كل بود گفتم: فلان كس! ما كه الان كسي را نداريم، با كدام نيرو دفاع كنيم، نيروهامون هم توي جبهه مانده اند. اينجا كسي را نداريم؛ هوانيروز همين نزديك است، زنگ بزن به فرمانده آنها، خلبانها ساعت 5 صبح آماده شوند، من مي روم توجيه شان مي كنم. (از زمين كه كسي را نداريم.) با خلبانان حمله مي كنيم. ايشان زنگ به فرمانده هوانيروز مي زند، مي گويد: من شمخاني هستم. فرمانده هوانيروز مي گويد: من به آقاي شمخاني ارادت دارم، ولي از كجا بفهمم كه پشت تلفن، شمخاني باشد، منافق نباشد؟ تلفن را من گرفتم. من اكثر خلبانها را مي شناختم، چون با اكثر آنها خيلي به ماموريت رفته بودم. همه آنها آشنا هستند. همين طور زنگ زدم اسمش «انصاري» بود. گفتم: صداي مرا مي شناسي؟ تا صداي ما را شنيد، گفت: سلام عليكم. و احوال پرسي كرد. فهميد. گفتم: همين كه مي گوييد، درست است. ساعت 5 صبح خلبانها آماده باشند تا من توجيه شان كنم. صبح تا هوا روشن شد شروع كنيم وگرنه، ديگه منافقين بريزند، اوضاع خراب مي شود؛ 5 صبح، ما رفته بوديم؛ همه خلبانها توي پناهگاه آماده بودند، توجيه شان كرديم كه اوضاع خراب است، دو تا هلي كوپتر جنگي كبري، يك 214 آماده بشوند و با من بيايند. اول ببينم كار را از كجا شروع كنيم؟ بعد، بقيه آماده باشند تا گفتيم، بيايند. اين دو تا كبري را داشتيم؛ خودمان توي هلي كوپتر 214 جلو نشستيم. گفتم: همين جور سر پائين برو جلو ببينيم، اين منافقين كجايند. همين طور از روي جاده مي رفتيم نگاه مي كرديم، مردم سرگردان را مي ديديم.
25 كيلومتر كه گذشتيم، رسيديم به گردنه «چهار زبر» كه الان، اسمش را گذاشته اند «گردنه مرصاد». من يك دفعه ديدم، وضعيت غيرعادي است، با خاك ريز جاده را بستند يك عده پشتش دارند با تفنگ دفاع مي كنند. ملائكه و فرشتگان بودند! از كجا آمده بودند؟ كي به آنها ماموريت داده بود؟! معلوم نبود. هلي كوپتر داشت مي رفت. يك دفعه نگاه كردم، مقابل اون ور خاك ريز، پشت سر هم تانك، خودرو و نفربر همين جور چسبيده و همه معلوم بود مربوط به منافقين است و فشار مي آورند تا از اين خاك ريز رد بشوند.
- بزن!
- نمي زنم!
به خلبانها گفتم: دور بزنيد وگرنه ما را مي زنند. به اينها گفتم: برويد از توي دشت. يعني از بغل برويم؛ رفتيم از توي دشت از بغل، معلوم شد كه حدود 3 تا 4 كيلومتر طول اين ستون است. من كلاه گوشي داشتم. مي توانستم صحبت كنم: به خلبان گفتم: اينها را مي بينيد؟ اينها دشمنند برويد شروع كنيد به زدن تا بقيه هم برسند. خلبانهاي دو تا كبري ها رفتند به طرف ستون، ديدم هر دويشان برگشتند. من يك دفعه داد و بيدادم بلند شد، گفتم: چرا برگشتيد؟ گفت: بابا! ما رفتيم جلو، ديديم اينها هم خودي اند. چي چي بزنيم اينهارو؟! خوب اينها ايراني بودند، ديگه مشخص بود كه ظاهراً مثل خودي ها بودند و من هر چه سعي داشتم به آنها بفهمانم كه بابا! اينها منافقند. گفتند: نه بابا! خودي را بزنيم! براي ما مسئله دارد؛ فردا دادگاه انقلاب، فلان.
آخر عصباني شدم، گفتم بنشين زمين. او هم نشست زمين. ديديم حدوداً 500 متري ستون زرهي نشسته ايم و ما هم پياده شديم و من هم به خاطر اينكه درجه هايم مشخص نشود، از اين بادگيرها پوشيده بودم، كلاهم را هم انداخته بودم توي هلي كوپتر. عصباني بودم، ناراحت كه چه جوري به اينها بفهمونم كه اين دشمن است؟! گفتم: بابا! من با اين درجه ام مسئولم. آمدم كه تو راحت بزني؛ مسئوليت با منه. گفت: به خدا من مي ترسم؛من اگربزنم، اينها خودي اند، ما را مي برند دادگاه انقلاب.
ديدي گفتم: بزن!
حالا كار خدا را ببينيد! منافقين مثل اينكه متوجه بودند كه ما داريم بحث مي كنيم راجع به اينكه مي خواهيم بزنيم آنها را منافقين سرلوله توپ را به طرف ما نشانه گرفتند.حالا من خودم توپچي بودم. اگر من مي خواستم بزنم با اولين گلوله، مغز هلي كوپتر را مي زدم. چون با توپ خيلي راحت مي شود زد. فاصله يا برد 20 كيلومتر مي زنيم، حالا كه فاصله 500 متري، خيلي راحت مي شود زد. اينها مثل اينكه وارد هم نبودند، زدند. گلوله، 50 متري ما كه به زمين خورد، من خوشحال شدم، چون دليلي آمد كه اينها خودي نيستند. گفتم: ديدي خودي ها را ؟ اينها بچه كرمانشاه بودند، با لهجه كرمانشاهي گفتند: به علي قسم الان حسابش را مي رسيم. سوار هلي كوپتر شدند و رفتند. جايتون خالي.اولين راكتي كه زد، كار خدا بود، اولين راكت خورد به ماشين مهمات شان خود ماشين منفجر شد. بعدهم اين گلوله ها كه داخل بود، مثل آتشفشان مي رفت بالا. بعد هم اينها را هر چه مي زدند، از اين طرف، جايشان سبز مي شدند، باز مي آمدند. من ديگه به هلي كوپتر كبري گفتم: بچه ها! شماها بزنيد؛ ما بريم به دنبال راه ديگه. چون فقط كافي نبود كه از هوا بزنيم، بايد كسي را از زمين گير مي آورديم.

زري، زري! بگوشم
ما ديگه رفتيم شناسايي كرديم؛ يك عده توي سه راهي روانسر، يك عده توي بيستون، فلاكپ، هرچه گردان بود، اينها را با هلي كوپتر سوار مي كرديم، دور اينها مي چيديم. مثل كسي كه با چكش مي خواهد روي سندان بزند اول آزمايش مي كند بعد مي زند كه درست بخورد. ما ديگه با خيال راحت دور آنها را گرفتيم. محاصره درست كرديم؛ نيروهاي سپاه هم از خوزستان بعد از 24 ساعت، رسيد. نيروهاي ارتش هم از محور ايلام آمد. حال بايد حساب كنيد از گردنه «چهار زبر» تا گردنه حسن آباد، 5كيلومتر طولش است. همه اينها محاصره شدند ولي هرچي زده بوديم، باز جايش سبز شده بود. بعد از 24 ساعت با لطف خداوند، اينان چه عذابي ديدند... بعضي از آنها فراري مي شدند توي اين شيارهاي ارتفاعات، كه شيارها بسته بود، راه نداشت، هرچه انتظار مي كشيديم، نمي آمدند. مي رفتيم دنبال آنها، مي ديديم مردند. اينها همه سيانور خوردند، خودشان را كشتند. توي اينها، دخترها مثلاً فرماندهي مي كردند. از بيسيم ها شنيده مي شد: زري، زري! من بگوشم. التماس، درخواست چه بكنند؟ اوضاع براي آنها خراب بود. ما ديديم اينها هم منهدم شدند...






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 120]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن