واضح آرشیو وب فارسی:خراسان: غرب شيفته
در اين روزهاي بمباران خبري كاش يك نفر چتري به دستم بدهد!
در اين دنياي پر تصوير با اين همه قيافه هاي پر تزوير، كاش يك نفر تكيه گاهم شود! تكيه گاهي براي اين كه اين حق من نيست كه اين همه خبر راست و دروغ را اين همه تصوير پر رنگ و ريا را به تنهايي بشنوم و ببينم و هر طور شده هضمش كنم.
من از اين همه خوراك فرهنگي كه سر هر كوچه اي، توي هر جوي پر از كثافتي با رنگ تند تبليغات فريادم مي كند، احساس سيري و بيزاري مي كنم و نمي دانم با گلشيفته و سال ها خاطرات و شيفتگي هايم با او چه كنم!
وقتي براي اولين بار چهره معصوم و دوست داشتني اش را ديدم همان حسي را داشتم كه وقتي براي اولين بار علي كريمي و بازي جسورانه اش را مي ديدم و به خودم و احساس درستم تبريك مي گويم كه اشتباه نمي كرد!
گلشيفته مثل آرزوهاي من بود، رنگين و شاد و نترس و شايد كمي شيطان!
وقتي فيلم (اشك و سرمايش) را ديدم ترديد هايم از بين رفت و گلشيفته خودش بود همان هنرپيشه اي كه به لحاظ تقارن سني احساس نزديكي خاص به او داشتم و مي توانستم تصور كنم روزي را كه با ديدن فيلم هايش ياد جواني هايم را زنده كنم و يا به پاي فيلم هاي گلشيفته من هم خواب و روياهايم را واقعي تر تعبير كنم!
چقدر بد شد! هميشه خبرهاي جنجالي از داخل بود اما اين بار صاحب خبر و خبرهايش از آن طرف آب روي سرمان خراب شدند. اصلا نمي دانم دارد چه اتفاقي مي افتد چند وقتي است همه ملت خبرساز شده اند! هر روز يك اتفاق مي افتد و تنمان را مي لرزاند!
نمي دانم قدرت تحملم چقدر است فقط آرزو مي كنم مثل آدم هاي بيد مانند و كم ظرفيت و بي اعتقاد و فاقد تفكر مستقل و ايدئولوژي درست، وسط راه كم نياورم!
اما آدمي كه با دفتر مشق كلاس اولش، با لنگه كفش هاي سه سالگي اش با عكس هاي زشت تار و از بين رفته بچگي هايش .... با دست خط هاي دفتر خاطراتش، انرژي مي گيرد و غصه هايش را فراموش مي كند و خنديدن را تمرين مي كند... چطور ممكن است با كسي كه با او همزاد پنداري مي كرد، ميم مثل مادر مي شد و از عمق جانش گريه مي كرد!...
چطور ممكن است يك شبه با چشمان خودش ببينيد كه كاخ آرزوها و خاطرات تلخ و شيرينش وسط فرش قرمز آمريكايي ها بر زمين كوفته شد و... تلقي شكست!
بله شكست! و از بين رفت!
حالا بايد منتظر باشيم روزي را ببينيم كه تك ستاره سينما و خاطره هايم ميان غريبه هايي كه سال ها از من دورند هنرنمايي كند به دلم مي گويم، ناراحت نباش، خدا را چه ديدي شايد كار گلشيفته درست تر باشد! شايد طوري شد كه به جاي نام سوفيا لورن يا... جوليارابرتز يا هر ستاره اي كه نام ببريم گلشيفته ما قابل باشد.
نمي خواهم به درست و اشتباه بودن كار گلشيفته اشاره كنم، از مذهب و سنت و روشنفكري و تحجر هم براي پر كردن صفحه استفاده نمي كنم.
من اصلا به اين كاري ندارم كه گلشيفته دوست دارد آن جا بماند و گفته كاش زودتر رفته بود تا بازي در فلان فيلم را از دست نداده بود و...
من برادري خودم ناراحتم كه باز هم در عشقم در علاقه ام در انتخاب دوست داشتني هاي زندگي! در دلبستگي هايم... اشتباه كردم و شكست خوردم!
از لحظه ديدن آن تصاوير در حيرت و بهتي عميق فرو خزيده ام و هيچ كس نبود تسلايم دهد يا لااقل توضيح دهد يا حرف دلخوش كننده اي بزند! با خودم مي گويم: چقدر زنده بودن سخت است.
سخت مثل مرگ يك شاعر! مثل مرگ خسرو شكيبايي، مثل مرگ نادر ابراهيمي، مثل مرگ ...
از امروز اما خرده خاطره هاي گلشيفته را از ذهنم بيرون مي ريزم و قسم مي خورم حتي اگر اجازه برگشتن به او داده شد، حتي اگر تك ستاره هاليوود هم شد دوباره او را به دنياي احساس هاي دست نيافتني ام راه ندهم شايد اين كوچكترين تنبيهي باشد براي كسي كه يك شبه جو گير مي شود و خيانت مي كند.
چهارشنبه 1 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خراسان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 120]