واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق:
نخستین دوره انحطاط درتاریخ جهان اسلام موضوعی است که سده هاست در کانون توجه متفکران قرار دارد . شناخت عللی که به این انحطاط منجر شده است باعث خواهد شد جهان اسلام بتواند راهی به سوی دوره جدیدی از شکوفایی و عقلانیت بگشاید . درادامه نظرات استاد مطهری و دکتر شریعتی را در باره علل نخستین دوره انحطاط جهان اسلام می خوانید : • مرحوم مطهري در كتاب ده گفتار مينويسند:
«مسلماً يكي از علل اين امر حوادثي بود كه در اوضاع مسلمين ابتدا به وسيله دستگاههاي خلافت پديد آمد و بعد دنبال شد. ناهمواريها در زندگي مسلمين به وجود آمد، يك جامعه طبقاتي درست شد كه با منظور اسلام ابداً وفق نميدهد. جامعه منقسم شد به يك طبقه فقير و بدبخت كه نان خود را به زحمت ميتوانست به دست آورد و يك طبقه مسرف، مبذر و مغرور كه نميدانست با آنچه در چنگال دارد چه بكند. وضع زندگي عمومي وقتي كه شكاف بر دارد زمينه براي اجرا و عمل و توجه به اين دستورها باقي نميماند و بلكه عواملي پيدا ميشود كه اينگونه دستورها اجرا نگردد.
بعضيها علت ديگري ذكر ميكنند مدعي هستند كه علت اينكه دستورهاي اسلام راجع به علم زمين خورد اين بود كه حسابي از جايي برداشته شد و به جاي ديگر گذاشته شد... (يعني) آنچه اسلام به حساب علم و تشويق عموم به تعليم و باسوادشدن و فضيلت علم گفته بود همه به حساب عالم تشويق به احترام و دستبوسي و فضيلت عالم گذاشته شد. مردم به جاي اينكه توجه پيدا كنند كه خودشان سواد پيدا كنند و تا حدي كه مقدور است خودشان و فرزندانشان باسواد و عالم شوند، توجهشان معطوف شد به اينكه اجر و فضيلت را در احترام و خضوع نسبت به علماء كسب كنند. نتيجه همين شد كه هست... در بيانات برخي علماء اسلامي هم اگر چه آن انحراف كه ذكر شده نيست ولي يك نوع جمود و انحراف ديگري كم و بيش ديده ميشود كه آن هم در كند كردن تيغ فرمانهاي اسلام درباره علم تأثير داشته و آن انحراف اين است كه هر دسته و طبقه و صنفي از علماي اسلام چسبيدهاند كه مقصود رسول اكرم(ص) از آن علمي كه فرموده فريضه است همان علمي است كه ما داريم... غزالي ميگويد: علماء اسلام در تفسير حديث «طلب العلم...» تقريباً بيست فرقه شدهاند و هر فرقهاي اهل هر علم و فني بودهاند گفتهاند مقصود اين حديث همان علم و فن ما است. متكلمين گفتهاند مقصود پيغمبر از اين جمله علم كلام است زيرا علم كلام، علم اصول دين است. علماء اخلاق گفتهاند كه مقصود، علم اخلاق است كه آدمي بداند منجيات چيست و مهلكات كدام است؟ فقها گفتهاند كه مقصود، علم احكام است كه لازم است هر كسي يا مجتهد باشد و يا از مجتهدي تقليد كند. مفسرين گفتهاند كه مقصود، علم تفسير است زيرا تفسير علم به كتاب الله و همين طور...»
• مرحوم شريعتي در كتاب ديالكتيك توحيدي دلايل انحطاط تمدن اسلامي را به موضوع معرفت شناسانه مرتبط ميداند و مينويسد:
روش شناخت كه در دوره طلايي اسلامي بر مشاهده، تجربه و آزمايش استوار بود به شدت متكي به روش ذهني ارسطويي شد. اين روش مدعي بود ميتواند انسان را به حقيقت مطلق برساند و هدف آن نيز شناختن تصورات به كيفيتي بود كه ذهن آنها را به هم مرتبط كرده است. اين روش معرفت تازهاي به دست نميداد. جهت توضيح، استنتاج قياسي را درنظر بگيريد. به عقيده دكارت «قياس مطلب تازهاي ياد نميدهد و مجهولي را معلوم نميكند بلكه تنها كارش عرضه داشتن چيزي است كه معلوم است پس روشي نيست كه به وسيله آن بتوان به اختراع و اكتشافات نائل شد». مثلاً وقتي ميگوييم «هر انساني فاني است» و «سقراط انسان است»، پس «سقراط فاني است»؛ «قضيه» سقراط فاني است» در قضيهي كلي «هر انساني فاني است» قبلاً محرز و مسلم فرض شده است. به قول جان استوارت ميل، يك مصادره به مطلوب صورت گرفته است ما نميتوانيم از فناپذيري انسان مطئن باشيم مگر آنكه قبلاً فناپذيري تمام افراد اين نوع مورد قبول ما باشد. پس اگر در فناپذيري سقراط جزئي شك داشته باشيم قضيه كلي «انسان فاني است» از همين شك و ترديد مخدوش خواهد بود.
منطق ثبوتي ازسطويي تأثير منفي ديگري نيز داشت و آن اين بود كه همه را مطلق انديش نمود و با تكيه بر تقدس و به كمك تعصب، فكر تشكيك، تصحيح يا تكميل انديشهها مردود گرديد. افراد به تدريج منفعل شدند و تسليم جزميات خود، در حالي كه بعد از رنسانس، غربيها با اين استدلال كه همه چيزنه تنها قابل فهم براي همه بلكه قابل تغيير به وسيله همه است با ديدي تجربهگرا و آزمونگر به خود اجازه دادند بر سرنوشت خود حاكم شوند و هر آنچه را ميخواهند، در حد توان، بشناسد، مورد شك قرار دهند، ويران كنند و بسازند، يا متحول كنند، رشد دهند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 125]