واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: نظر ذبيحالله صفا و ادوارد براون در مورد ريشههاي نخستن انحطاط
ذبيح الله صفا ميگويد:
«در مدتي بيش از يك قرن كه حكومت و سياست و سيادت در دست عرب بود، نه تنها توجه و اقبالي اساسي به علم صورت نگرفت بلكه عرب اشتغال به علم را مهنه موالي و شغل بندگان ميدانست و از آن كار ننگ داشت و به همين سبب تا آن روز كه جز نژاد عرب حكومت نميكرد اثري از روشني علم در عالم اسلامي مشهود نبود و پس از آنكه با غلبه عنصر ايراني و برانداختن حكومت اموي و تشكيل دولت عباسي نفوذ ملل غيرعرب در دستگاه خلفا شروع شد توجه به علوم نيز آغاز گشت. ابن خلدون ميگويد كه از امور غريب يكي اين است كه حاملان علم در اسلام غالباً از عجم بودند خواه در علوم شرعي و خواه در علم عقلي» (1)
و ادوارد براون ميگويد:
«اگر از علومي كه عموماً به اسم عرب معروف است اعم از حديث، تفسير، الهيات، فلسفه، طب، لغت، تاريخ و حتي صرف و نحو زبان عربي آنچه را كه ايرانيان در اين قسمت نوشتهاند جدا كنيم، بهترين قسمت آن علوم از بين ميرود.» (2)
نخستين انحطاط مسلمين از منظر سيستمي
14-2- از قرن 6 هجري (دوازدهم ميلادي)، نوعي زوال علمي در جهان اسلامي آن روز پديدار گشت. مشخصه اين افول كاهش تعداد دانشمندان و انديشمندان، كاهش تعداد كتب و رسالههاي جديد حاوي نوآوري و نيز ابداع و يكسانشدن انديشهها است. به موجب نظريه تركيبي ارگانيسمي - سيستمي: بر مبناي اين نظريه، هر تمدن بعد از پيدايش شروع به رشد ميكند و اگر به صورت يك «سيستم بسته» درآيد راكد شده و سپس رو به زوال و انحطاط ميگذارد به عقيده مهدي فرشاد، تمدن اسلامي چنين سرنوشتي داشته است:
«سيستم حكمت طبيعي براي ادامه حيات و احياناً رشد خود نياز به منابع جديد اطلاعات، نظريهها و روشهاي موثرتر و مناسبتر از سيستم فكري قبلي داشت و اين خواستهها در آن عصر به علت تأثيرات منفي عوامل محيطي موجود نبودند. علم و حكمت از سده ششم هجري (دوازدهم ميلادي) به بعد به يك سيستم بسته تبديل شده بود، سيستمي كه از محيط بيرونش جز مايههاي زهرآگين به درونش راه نمييافت.
اين سيستم بسته پس از آنكه قوايش به پايان رسيد و قدرت ادامه حيات و مقابله با عوامل مخالف را از دست داد همانند بسياري از سيستمهاي ديگر رو به پيري رفت و حركت آن به سكون و ركود مبدل گرديد و به اين ترتيب موجوديت حكمت طبيعي از جامعه شرقي آن روز رخت بر بست و از ميان رفت و تنها ساقههايي از آن به صورت تك متفكراني چون طوسي، سهروردي و ملاصدرا را به جاي ماندند.»
نظر صادق زيبا كلام
«رونق علمي كه در قرن اوليه حكومت عباسي به وجود آمد يك جريان طبيعي و خود جوش نبود، بلكه پديدهاي بود كه از بيرون وارد مركز امپراطوري اسلام در بغداد شده بود. آنچه كه بدنه علوم اسلامي را تشكيل ميداد برگرفته از تمدنهاي ديگر بود... نهضت علمي در زمان مأمون و ديگر خلفاي علمگراي در حقيقت يك نهضت طبيعي خود جوش نبود بلكه يك نهضت ترجمه بود. دارالحكمه نيز يك دانشگاه نبود بلكه بيشتر يك دارالترجمه بزرگ بود... آنچه كه به نام عصر طلايي اسلام در زمان بنيعباس درخشيد پديدهاي نبود كه به تدريج و مرحله به مرحله و در طي چندين قرن افت و خيز در بغداد شكل گرفته بوده باشد و بنابراين به آساني و در نتيجه رفتن يك خليفه و آمدن يكي ديگر از بين نرود، بلكه وصلهاي بود كه همزمان با پيشرفت فتوحات مسلمين در سرزمينهايي كه علوم در آنها وجود داشت دفعتاً وارد مركز امپراطوري بنيعباس در بغداد شده بود درختي نبود كه به صورتنهايي كاشته شده و به تدريج ريشه دوانيده و رشد كرده باشد بلكه درختي بود كه با ريشه از جاي ديگر كنده شده و به بغداد آورده شده و در آنجا كاشته شده بود، ممكن بود در شرايط مناسبي قرار بگيرد (كه در عمل هم در مقطعي اينگونه شد و اين درخت ريشه گرفت و ميوه زيادي هم به بار آورد) اما اين احتمال هم وجود داشت كه شرايط جديد چندان مناسب براي رشدش نباشد و نهايتاً خشك شود. امري كه پس از گذشتن عصر طلايي پيش آمد.» (3)
فجايع دينداران متعصب و متصلب
در نيمه دوم قرن اول هجري قمري فرقهاي به نام معتزله ظهور كرد كه پيروان آن به علت اعتقاد به اختيار در برابر جبر و خلق قرآن، براي عقل جايگاه بلندي در نظر گرفتند. اينان بر خلاف متعصبين سنت و حديث (كه نص حديث و سنت را تنها تكيهگاه خود قرار داده بودند و بعضي از آنها حتي اثبات عقلي را حرام ميدانستند)، «در تعارض حديث با عقل را مقدم داشتند» (4) و اجازه دادند كه تا عمق ايمان مذهبي نفوذ نمايد. اولين خلفاي عباسي از جريان معتزله حمايت كردند اما با شروع خلافت متوكل متعصبين حديث و سنت قدرت يافتند و با ظهور فرقه اشعري و تحريم بدعت (جهت جلوگيري از تحريف دين) توسط آنان، تقليد بر تفكر مستولي شد. ذبيحا... صفا در اين مورد ميگويد:
«زيانهايي كه جلوگيري از بحث و نظر و اعتقاد و به تسليم و تقليد بر انديشه مسلمين كه تازه در حال تكوين و ترقي بود وارد آورد بيشمار و از همه آنها سختتر آن است كه با ظهور اين دسته در ميان مسلمين، مخالفت با علم و علما و عناد با تأمل و تدبر در امور علمي و تحقيق در حقايق و انتقاد آراء علماي سلف، آغاز شد زيرا طبيعت محدثين متوجه به وقوف در برابر نصوص و احترام آنها و محدودكردن دايره عقل و احترام روايت به حد اعلي و منحصر ساختن بحثها در حدود الفاظ است. اين امور سبب عمده ضعف تفكر و تفضيل نقل بر عقل و تقليد بدون اجتهاد و تمسك به نصوص بدون تعمق در مقاصد آن و بغض و كراهت نسبت به فلسفه و اجزاء آن و درآوردن متفكرين در شمار ملحدين و زنادقه گرديد . اينها نتايجي بود كه بعد از اختناق بر عقلهاي، مسلمين چيره گرديد و آنچه در كتب بود بر آنچه در عقل محترم است برتري يافت و به همين سبب عالمي كه از نصوص دينيه و لغويه مطلب بسيار در حفظ داشت بر عالمي كه قليل الحفظ و كثير التفكر بود رجحان يافت و عالم مقلد از عالم مجتهد برتر شمرده شد و اكرام محدث و فقيه بر بزرگ داشت فيلسوف و متفكر فزوني يافت و در نتيجه فلسفه و ساير علوم عقلي روز به روز از رونق و رواج افتاد تا جايي كه نظاير محمدبنزكريا، ابونصر، ابوريحان و ابوعلي حكم سيمرغ و كيميا يافتند.» (5)
وقتي ابوريحان هم تكفير ميشود!
14-5- مخالفت متعصبين در مقابل تفكر علمي در قرن پنجم هجري (يازدهم ميلادي) بسيار نيرومند شده بود به طوري كه به قول عبدالسلام در كتاب آرمانها و واقعيتها، ابوريحان بيروني به خاطر استفاده از تقويم شمسي بيزانسي براي ابزاري كه به منظور تعيين اوقات نماز اختراع كرده بود از سوي بعضي از علماي ديني هم عصر خود به بدعت و فساد عقيده متهم شد. او در رد كسي كه از به كار بردن اين وسيله ابا داشت در رساله افراد المقال فيامرالظلال مينويسد:
«پس جهل او وي را بر آن داشت كه چيزي را كه مبتني بر ماههاي رومي است نپذيرد و اجازه دخول آن به مسجد را ندهد زيرا آنان مسلمان نيستند. پس به وي گفتم: مردم روم نيز غذا ميخورند و در بازارها راه ميروند. پس در اين دو امر نيز از آنها تبعيت مكن.» (6) 14-1- مطالعات تاريخي نشان ميدهد كه جهان اسلام در دو دوره متوالي مواجه با افت شديد ظرفيت سازي تمدني گرديد و به انحطاط كشانده شد. نخستين انحطاط را در قرن ششم هجري (12 ميلادي) شاهد هستيم و دومين انحطاط را (كه به آغاز عصر تاريكي معرفت است) از ابتداي قرن 18 ميلادي شاهد ميباشيم. 14-3- صادق زيبا كلام به عنوان مهمترين خصوصيت عصر طلايي ميگويد: 14-4- بستهشدن باب اجتهاد در ميان فرق سني كه به علت اعتقاد به بسندهبودن فقه موجود و جلوگيري از التفاط در دين روي داد، موجب تعطيلشدن تحقيق و نوآوري در مسائل ديني از زمان متوكل عباسي (نيمه دوم قرن سوم هجري قمري) شده و به علاوه اين شيوه برخورد با آراء و نظريات جديد به حوزههاي ديگر تفكر مانند فلسفه، حكمت و علوم طبيعي تعميم داده شد زيرا به قول رنان در كتاب تاريخ علم كمبريج «مسلمانان هرگز حساب علم و مذهب را از يكديگر جدا نكردند». روش نقادي تضعيف گرديد و يك نوع فضاي پذيرش منفعلانه به وجود آمد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 425]