واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: زمينه تاريخي و سياسي موج دوم
11-1- دورهي بين سالهاي 950 تا 1258 م. (3339 تا 656 ه.ق) از نظر سياسي دورهي آشوب و تجزيه است. خلفاي عباسي بيشتر قدرت خود را از دست داده بودند و تقريباً به صورت سران تشريفاتي گروهي از ممالك كه كمتر با يكديگر در صلح و صفا به سر ميبردند درآمدند. در حقيقت، حتي سيادت اسمي خلفا همواره مورد قبول نبود. در سال 969م.(359 ه.ق) سلسلهي فاطميان در مصر مستقر شد و شهر نوساز قاهره را پايتخت خود ساخت؛ و داعياني به بخشهاي آسيايي جهان اسلامي گسيل داشت تا مردم را به نوعي تشيع اسماعيلي دعوت كنند با اين هدف كه نظامهاي حكومتي موجود را واژگون سازند. از سال 945 م. (334 ه.ق) امراي آل بويه، كه شيعي مذهب بودند، بر بغداد شخص خليفه نظارت داشتند. هر چند تشيع بدينسان در حال اوجگيري بود، تسنن در عامهي ناس عميقاً ريشه دوانيده بود و چنين فشارهايي از جانب دولتها در بينش ديني مردم عادي اثر ناچيزي داشت. (شهر قاهره را ابوالحسن جوهر، حاكم مصر در زمان معز، خليفهي فاطمي، نزديك فسطاط بنا نهاد، و آن پايتخت خلفاي فاطمي مصر شد و توسعه يافت.)
قرن يازدهم ميلادي (اواخر قرن چهارم و قرن پنجم هجري) شاهد تجديد حيات سياسي تسنن گرديد. محمود غونوي (998-1030 م./ 389-421 ه.ق) و جانشينانش، ابتدا در ايران و سپس در ماوراءالنهر، آسياي مركزي و شمال غربي هند، دولتي مهم تأسيس كردند. محمود، كه اصلاً ترك نژاد بود، خود را قهرمان تسنن و حامي خليفه نشان داد. اندكي بعد، سلسلهي ترك نژاد ديگري، در قلمروهاي شمالي و غربي، جانشين غزنويان گشت، و سرانجام در سال 1055 م (447 ه.ق) بغداد را تصرف كرد و جانشين آل بويه گرديد كه چند زماني سلطهاش بس ضعيف شده بود. اين همان سلسلهي سلجوقيان بود، و ميتوان گفت كه حكومت آنان يك قرن دوام يافت، هر چند در نيمهي دوم اين دوره از نيمهي اول بس ضعيفتر بودند. آنان نيز براي حمايت و تقويت تسنن بسيار كوشيدند.
همانطور كه ميدانيم (و خواهيم ديد)، در همين اوان بود كه صليبيان از جانب اروپا ظاهر شدند و انطاكيه را به سال 1098 (491 ه.ق) و بيت المقدس را به سال 1099 م. (492 ه.ق) تصرف كردند. هر چند صليبيان در شام و فلسطين، حدود يك قرن و نيم، جاي پاي خود را حفظ كردند، جنگهاي صليبي در نظر مسلمانان به طور كلي هرگز چيزي بيش از يك واقعهي مرزي نبود. موفقيتي كه صليبيان به دست آوردند بدان سبب ميسر گشت كه اين بخش از دنياي اسلام در شرايط تفرقه به سر ميبرد؛ و در مقياس كلي، صليبيان صرفاً يكي از چند گروهي بودند كه بر سر قدرت نزاع داشتند. تأثير جنگهاي صليبي بر جهان اسلامي در مقايسه با تأثير آن در جهان مسيحيت قابل اغماض بود. يكي از تنايج نبرد با صليبيان، انقراض فاطميان در مصر و جانشيني ابوبيان، تحت فرماندهي صلاح الدين ايوبي (حكومت: 1169-1193 م./ 564-589 ه.ق) به جاي آنان بود. اين سلسله، كه تنها يكي ديگر از سلسلههاي قابل ذكر آن دوره است، نيز سنّي بود.
پايان اين دوره كه مصادف است با هجوم مغول، يك رشته وقايع به همراه داشت كه در وحشتزايي دست كمي از بمباران هيروشيما نداشت. مغولان، در زمان چنگيزخان (حكومت: 1175-1227 م./ 571-624 ه.ق)، كه بر سرزمين پهناوري فرمانروايي يافته بود، از دشتهاي آسيا به ايران يورش آورند. در سال 1258 م. (656 ه.ق)، هولاگو، سردار مغول در خاورميانه بغداد را تسخير كرد و آخرين خليفه عباسي را كشت. مغولان درآنجا دولتي تأسيس نكردند، بلكه ديري نگذشت كه به آسياي مركزي باز پس كشيدند و جز در مصر (تحت حكومت مماليك) پشت سر خود، ويراني و آشوب بر جاي نهادند.
شكوفايي فلسفه در موج دوم
فيلسوف ديگري كه سزاوار ذكر است مسكويه يا ابن مسكويه است. وي ايراني و دبير آل بويه و وزيرانش بود. بيشترين شهرتش به خاطر تاريخ عمومي مفصلي است، كه بخش آخر آن زير عنوان كسوف خلافت عباسي به انگليسي ترجمه شده است. از جملهي آثار ديگري كه از او بر جاي مانده كتابي است در كلام فلسفي، كه از وجود خدا، وجود روح و ماهيت نبوّت بحث ميكند. اين كتاب، در تاريخ تفكر اسلام، اثر مهمي نيست ولي نمونهي جالبي است كه نشان ميدهد چگونه متفكراني كه در درجهي نخست فيلسوف بودهاند، معالوصف چارچوب مفاهيم اسلامي را پذيرفتند؛ مثلاً آخرين قسمت اين كتاب، بر اساس بيان فلسفي روح توضيح ميدهد كه چگونه نبوت امكانپذير است. با اين همه، از نظر فلسفي، پرنفوذترين كتابش، بيگمان، تهذيب الاخلاق است كه شرح دستگاه كاملي از اخلاقيات است كه عمدتاً بر پايهي آراء افلاطوني قرار دارد. غزالي و نويسندگان بسيار ديگري پس از او، از اين كتاب استفاده كردند.
فلسفه در بسياري از مراكز دنياي اسلام تدريس ميشده. تصادفاً سخن از كساني ميشنويم كه در شهر كوچكي نزديك كرانهي جنوبي درياي خزر در علوم فلسفي متبحر بودند. لااقل يكي از اهالي اين شهر بود كه نخستين تعليم فلسفه را به كودكي داد كه بعداً، به عقيدهي بسياري بزرگترين فيلسوف عربي نويس شد. اين كودك همان ابوعلي سينا (980-1037 م./ 370-428 ه.ق) است. ابن سينا ايراني بود، وي در بخارا رشد كرد، و تحصيلات خود را پيش از آنكه فقه بپردازد، با از بر كردن قرآن و شعر آغاز نمود.
فلسفهي او به طور عمده در دو كتاب شفا و نجات آمده است. شفا اثري است جامع، شامل علوم و فلسفه، در حالي كه نجات خلاصه بخشهاي فلسفي شفاست. نجات به سه بخش تقسيم شده، يكي در منطق، ديگري در «سماع طبيعي» (در واقع مسائلي پيرامون مطالبي چون جوهر و عرض و ماهيت نفس انساني)، و سومي دربارهي «الهيات» (از جمله كيهانشناسي). موضع كلي ابن سينا نوافلاطوني است. خدا واحد و واجب الوجود است و همه چيز از او صادر ميشود. پايينتر از او عقل مجرّد و افلاكاند. مفهوم نفس انساني در نزد ابن سينا اساساً ارسطويي است، ولي ظاهراً تحت تأثير بحثها و تفسيرهاي فيلسوفان افلاطوني مشرب متأخر يونان اصلاحاتي در آن شده است. ابن سينا، مانند غالب فيلسوفان اسلامي ديگر، امكان نبوّت را توضيح ميدهد؛ ولي در آنجا كه فارابي نبوت را با عاليترين شكل قوهي مخيّله مربوط ميسازد، ابن سينا آن را با عاليترين حصهي نفس، يعني عقل ربط ميدهد.
همچنين اين امر كه به خلاف فارابي، در ابن سينا هيچ نشانهاي از تشيع نيست يعني او هيچ كوششي براي نشان دادن اين نكته كه فرمانرواي واقعي چيزي بيش از سهم متعارفي از حكمت الهي برخوردار است، به عمل نميآورد. وي به طور عمده در بند آن است كه توضيح دهد چگونه ميتوان اساساً دولتي را، كه از طريق پيامبر، بر بنياد حكمت الهي ايجاد شده، تأسيس نمود. اين تغيير لحن در بيان مطلب و خودداري آشكار از شيعي گري، شايد بيشتر معلول اين واقعيت باشد كه در اين دوران فاطميان در مشرق دنياي اسلام فعال بودند. خود ابن سينا به ياد ميآورد كه وقتي كودك بود چگونه داعيان به بخارا آمده بودند. او به طور مخفيانه به بحثهاي داغ آنان راجع به تعليمات خود گوش فرا ميداد. حتي در روزگار بلوغ او فرمانروايان شيعهي اماميه ميبايست دريافته باشند كه اين دعوت، قدرت آنان را به خطر ميافكند؛ و لذا هر چيزي كه به اين دعوت شباهت داشت مورد سوء ظن ميبود. نكتهاي كه يادآوري آن در اينجا لازم است اين است كه ابن سينا آن اندازه كه ميخواست قدرت سياسي داشت، و ظاهراً به هيچ وجه، احساس رقابت با علماي سني نميكرد. لذا انگيزهي خاصي كه او را به مبالغهي دربارهي اهميت فلسفه وادار سازد وجود ندارد. از اين لحاظ، وي در موضعي شبيه وضع معتزله در طي دورهي استيلاي سياسي آنها بود؛ و مانند آنها اصل را بر اين فرض گذاشت كه تفسير فلسفي او از اسلام تفسيري درست است. در ميان عرفا نيز متداول بود كه تفسير فلسفي او از اسلام تفسيري درست است. در ميان عرفا نيز متداول بود كه تفسير خود را با اسلام واقعي يكي بشمرند. در ابن سينا جنبهاي عرفاني نيز وجود داشت. (1) 11-2- طي قرن دهم ميلادي (قرن سوم/ چهارم هجري) فلسفه همچنان در ميان گروههاي كوچكي به رونق خود ادامه داد. متعلّمان فلسفه به هيچ روي پيروان متعصب اسلام نبودند، و در بحثهاي فلسفي و حتي در كار تدريس، ظاهراً مسلمانان و مسيحيان با شرايطي برابر شركت داشتند. البته، هنوز فلسفه با طب مرتبط بود. به ويژه، از محفلي در بغداد، در اواخر قرن دهم ميلادي (اواخر قرن چهارم هجري) ياد شده است كه در خانهي ابوسليمان منطقي سجستاني (وفات: پس از 1001 م./ پس از 391 ه.ق) برپا ميشد. ابوسليمان، به خلاف بيشتر فيلسوفان، ظاهراً هيچ منصب رسمي نداشت، هر چند در دربار آل بويه مورد عنايت بود. شاگرد جوانترش، ابوحيان توحيدي (وفات: پس از 110 م. / پس از 400 ه.ق)، كه هر چند از راه دبيري وزراء و ديگر صاحب منصبان درباري در بغداد و ايالات، امرار معاش ميكرد، چهرهي ادبي مهمي بود و برخي از مباحثاتي را كه در خانهي استاد روي داده بود ضبط كرده است.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 108]