واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: فلسفه از دیدگاه ویتگنشتاین اول و دوم
لودویگ ویتگنشتاین در سال 1889 در وین چشم به جهان گشود. پدرش از صاحبان صنایع فولاد در اتریش بود.
ویتگنشتاین از کودکی شیفته ماشین آلات بود و تحصیلات خود را بیشتر به خواندن ریاضیات و فیزیک اختصاص داد.
پس از به پایان رساندن دوره مهندسی مکانیک در برلین ، سه سال در دانشگاه منچستر دانشجوی دوره تخصصی مهندسی هوایی بود و به پژوهش درباره هوانوردی و هواپیما پرداخت .
طراحی ملخ هواپیما مستلزم بحث ریاضی بود.
در همین ایام ویتگنشتاین مجذوب مسائل بنیادین ریاضیات شد. این چیزی بود که سرنوشت او را با فلسفه گره زد.
وی با الهام از کتاب اصول ریاضیات برتراندراسل ، مهندسی را رها کرد و برای خواندن فلسفه به دانشگاه کمبریج رفت و زیر نظر راسل مشغول تحصیل منطق ریاضی شد.
این آغازی بود برای همکاری و دوستی نزدیک راسل و ویتگنشتاین .
دیری نگذشت که او هر آنچه را که ممکن بود از راسل بیاموزد، آموخت .
از آن پس وارد تفکرات بدیع و مبتکرانه ای شد که به نوشتن نخستین کتابش - رساله منطقی - فلسفی - انجامید.
این رساله حاصل تفکرات منطقی و فلسفی ویتگنشتاین در خلال جنگ جهانی اول بود.
ویتگنشتاین براستی بر این باور بود که همه مسائل بنیادین فلسفه را در این کتاب حل کرده است .
بنابراین فلسفه را کنار گذاشت و به کارهای دیگر (مانند تدریس در مدارس ابتدایی ، باغبانی در صومعه و طراحی و ساختن خانه ای برای خواهرش در وین) مشغول شد.
رساله تاثیر فراوانی در میان بسیاری از فیلسوفان دهه های نخستین سده بیستم ، بویژه پوزیتیویست های منطقی ، به جای گذاشت .
پس از چندی ویتگنشتاین کم کم به این نتیجه رسید که رساله از اساس بر خطاست و دوباره به فلسفه روی آورد.
او در سال 1929 به کمبریج بازگشت و در سال 1939 در آنجا به مقام استادی فلسفه رسید و به تدریس فلسفه پرداخت .
(ویتگنشتاین به شیوه معمول درس نمی گفت و از یادداشت استفاده نمی کرد.
درس گفتنش گویی اندیشیدن با صدای بلند بود.
بسیار پیش می آمد که سکوتی طولانی بین درسش وقفه ایجاد می کرد.) ویتگنشتاین در دومین دوره اقامتش در کمبریج ، رهیافتی یکسره جدید و بکلی متفاوت با گذشته پدید آورد.
این رهیافت در بقیه عمرش فقط به وسیله تماسهای شخصی رواج یافت ، چون تا پیش از مرگش در سال 1951 چیزی منتشر نکرد.
دو سال پس از مرگش در سال 1953 کتاب دومش - پژوهش های فلسفی - منتشر شد.در اینجا به پدیده ای شایان توجه و شگفت انگیز برمی خوریم و آن این که فیلسوف نابغه ای در دو مرحله مختلف در زندگی خود دو فلسفه متباین به وجود می آورد که هر کدام یک نسل را تحت تاثیر قرار می دهد.
بیشتر شگفتی این مساله از نکته دوم ناشی می شود.
این دو فلسفه با وجود مبانیت ، برخی ویژگی های مشترک نیز دارند: هر دو اهمیت زبان را در زندگی و اندیشه آدمی در کانون توجه قرار می دهند و در هر دو محور دلمشغولی ها و مرزبندی بین کاربرد درست و نادرست زبان است .
نگرش ویتگنشتاین اول نسبت به فلسفه
به نظر ویتگنشتاین فلسفه یکی از علوم طبیعی نیست .
او می نویسد: واژه «فلسفه» باید بر چیزی دلالت کند که جایگاه آن فراتر یا فروتر از علوم طبیعی است نه در کنار آنها.
این نظر مستقیما از آموزه ویتگنشتاین در باب «آنچه می توان گفت» ناشی می شود.
فلسفه به نظر وی هیچ چیزی درباره حقایق به ما نمی گوید ، پس وظیفه و کارکرد آن چیست یا چه باید باشد؟ پاسخهای ویتگنشتاین چنین است : هدف فلسفه روشن سازی منطقی اندیشه هاست .
فلسفه یک آموزه نیست ، بلکه یک فعالیت است .
یک اثر فلسفی عمدتا از روشن سازی ها تشکیل شده است .
نتیجه فلسفه گزاره های فلسفی نیست ، بلکه روشن شدن گزاره هاست .
بدون فلسفه اندیشه ها انگار تیره و تار و مبهم است : وظیفه فلسفه روشن کردن آنها و تعیین مرز دقیق آنهاست .
فلسفه برای حیطه چون و چراپذیر دانش طبیعی مرز می نهد.
فلسفه می باید عنصر اندیشیدنی را کرانمند کند و بدان وسیله عنصر نااندیشیدنی را نیز چنین کند.
فلسفه می باید عنصر نااندیشیدنی را از درون به وسیله عنصر اندیشیدنی محصور سازد.
فلسفه نشانگر عنصر ناگفتنی خواهد بود، بدین طریق که عنصر گفتنی را بروشنی بازمی نماید.
ویتگنشتاین در پیشگفتار رساله می نویسد: «پس هدف این کتاب کرانمند ساختن اندیشه است» ؛ یعنی مرز دقیق نهادن بین آنچه می توان اندیشید (یا گفت) و آنچه نمی توان اندیشید.
به نظر او فیلسوفان گذشته در فهم منطق زبان خود شکست خورده اند .
پس از آن می گوید: «فلسفه سراسر «سنجش زبان است».
پس فلسفه در رساله یک فعالیت ایضاح و روشن سازی است .
فلسفه منطق زبان ما را به وسیله نمایاندن آشکار آنچه می توان گفت ، نشان می دهد.
اما روش درست فلسفه چیست؟ ویتگنشتاین پاسخ می دهد: «روش درست فلسفه شاید این می بود: هیچ چیز نبایستی گفت مگر آنچه را می توان گفت ؛ یعنی گزاره های علم طبیعی بنابراین چیزی را که اصلا با فلسفه سر و کار ندارد؛ پس هر گاه کس دیگری بخواهد چیزی متافیزیکی بگوید، باید برای او ثابت کرد که به پاره ای از نشانه ها در گزاره های خود نشانگری = معنا نبخشیده است .
هر چند این روش برای فرد دیگر خرسندکننده نیست چون او این احساس را نخواهد داشت که ما به او فلسفه می آموزیم ولی شاید این یگانه روش فرسختانه صحیح است.» این تصور از فلسفه در طول تاریخ اندیشه ها بی سابقه است و گسست فلسفه ویتگنشتاین را از تفکرات سنتی نشان می دهد.
پس فلسفه از نظر ویتگنشتاین متقدم کارکردی سلبی دارد؛ یعنی باید برای کسی که می خواهد گزاره متافیزیکی بگوید، ثابت کنیم که گزاره های او بی معناست .
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 177]