واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: پاورقي آشتي اسلام، دموكراسي و غرب
تا يك قرن مسئله تنها بيتوجهي بيخطر نيست بلكه چيزي بيشتر آزار دهنده و حتي بيشتر خطرناك است. چيزي كه بيشتر از عدم به كار گيري ارزشهاي دموكراتيك در سازمانهاي سياسي مستعمرهها توسط قدرتهاي استعماري مسئلهساز است، الگوي خاص و تأسفبار مداخلة قدرتهاي غربي دركشوري پس از كشور ديگر براي ايجاد اختلال و تضعيف رشد دموكراسيهاي نوظهور است. اين الگو واضح است كه تنها به دموكراسيهاي اسلامي در حال توسعه محدود نمي شود، اما ما در اين مطالعه و بررسي اسلام، دموكراسي و غرب روي آنها تمركز كرديم. اين سلسله دخالتها براي ايجاد اختلال در رشد دموكراسي، به ويژه در پرتو فضاي سياسي امروز يأس آور است.
هر عملي پيامد خود را دارد، و اقداماتي كه غرب در قرن گذشته براي جلوگيري از توسعة سازمانهاي دموكراتيك در جهان اسلام انجام داده است، به روشني به بدبيني مسلمانان نسبت به انگيزههاي راستين غرب و اتهام تزويري كه امروز در جهان اسلام به غرب زده ميشود، مربوط است
دنيا چقدر متفاوت بود اگر انگليس و آمريكا دولت منتخب و دموكراتيك مصدق را در ايران در 1953 تضعيف نكرده بودند؟
وقايع امروز دنيا چقدر متفاوت بودند اگر انگليس براي ايجاد يك عراق دموكراتيك تلاش كرده بود، به احزاب سياسي اجازة فعاليت داده بود و اجازه داده بود كه انتخابات به حاكميت دموكراتيك كشيده شود كه در آن در حين حفظ حاكميت اكثريت حقوق اقليت نيز مورد حمايت قرار گيرد؟
و امروز دنيا چقدر متفاوت بود اگر غرب، و به ويژه آمريكا، از افغانستان به عنوان ابزاري صرفاً ماشيني براي فروپاشي شوروي استفاده نكرده بود؟ چقدر افغانستان، آسياي مركزي، خاورميانه ـ در واقع كل دنيا - متفاوت بودند اگر CIA با ISI پاكستان براي تعليم و قدرتمند كردن افراطي ترين، تندروترين و متعصب ترين عناصر متنفر از غرب ائتلاف مجاهدين همدستي نكرده بود و در عوض تلاش كرده بود تا آن عناصري را تقويت كند كه نه تنها مخالف اشغال شوروي بودند بلكه براي كثرتگرايي، مشورت و پاسخگويي در دولت ـ كلية اصول اساسي حاكميت سفارش شده در اسلام ـ ارزش قائل بودند.
و امروز دنيا چقدر متفاوت بود اگر پس از شكست شوروي و خروج نيروهايش از افغانستان در 1989، غرب اين كشور جنگزده را ترك نكرده و مردم آن را به ستوه نياورده بود، بلكه در عوض كمك به ساخت دوبارة افغانستان از نظر ظاهري و شهري كرده بود، امور زيربنايي را تقويت و در آموزش، بهداشت و مسكن سرمايهگذاري كرده بود، به كشاورزان براي كاشت محصولات زراعي غير از خشخاش انگيزه داده بود، و تعهد طولاني مدتي را براي اقتصاد، سياست و جامعة افغانستان بر عهده گرفته بود؟
هيچ يك از اين سؤالات به عنوان بهانهاي براي قصور داخلي درون جوامع اسلامي مطرح نشدهاند، بلكه براي شكست دموكراسي در ريشه دوانيدن يا به عنوان توجيهي براي خشونت و سوء استفادههاي ناگفتني از حقوق بشر توسط ديكتاتوريهاي اسلامي بيان شدهاند. دنيا خيلي متفاوت تر بود اگر غرب در اقدامات خود محتاطانهتر عمل كرده بود، به ارزشهاي دموكراتيك خود پايبند باقي مانده بود، و به جاي داشتن ديدي فاقد قدرت آينده نگري، آيندة دور تاريخ را ديده بود. اگر غرب دريافته بود كه «دشمنِ دشمن من» همواره دوست من نيست، رژيمهاي سركوبگر در كشورهايي نظير عراق و پاكستان، با فهميدن اين كه آنها با حمايت ابرقدرت همواره بر سر قدرت نخواهند بود، مجبور به انجام اصلاحات و برقراري دموكراسي ميشدند. اما باز اين مسئله اين حقيقت تلخ را كه سركوب و سوءاستفادة واقعي داخلي بوده است، مسلمان عليه مسلمان، از بين نميبرد. غرب و جهان اسلام هر دو به يكاندازه مقصر هستند. اين مسئوليت مشترك و اغلب شكست مشترك است.
پيش شرطهاي لازم سياسي، اقتصادي و اجتماعي براي بيگانهستيزي كه خود را در رشد افرط گرايي مذهبي، تندروي و تروريسم بينالملل نشان ميدهند، ممكن است ـ به طور مستقيم يا غير مستقيم ـ به تصميمات، اقدامات و انتخابهاي قدرتهاي بزرگ غربي در رفتار با جهان اسلام ربط داشته باشند. بينش بسياراندكي وجود داشته است. غرب به جاي اين كه مبتكر و پيشتاز باشد، بيشتر واكنشپذير بوده است. غرب بيشتر به حفظ شرايط موجود قانع بوده و آيندهاي عملي، محكم و با ثبات نساخته است.
و در همين تصميم، ريشههاي تروريسم و افراطي گرايي را كه نظم جهاني و ارزشهاي جامعة متمدن را تهديد ميكند، ميتوان يافت. اما گفتن اين مطلب اصلاً قصور مسلمانان را براي سركوبي داخلي مردم خود و صادر كردن تروريسم و تعصب بينالمللي تخفيف نمي دهد يا توجيه نمي كند. ممكن است كه غرب مرتكب اشتباهاتي شده باشد، اما اين افراط گراها و تندروها هستند كه نسل جايگزيني از تروريستها را تعليم ميدهند، ارزشهاي بنيادي اسلام را تحريف و دستكاري ميكنند، افرادي كه مسئول حملة امروزي به ارزشهاي جهان متمدن هستند. و اين ارزشهاي غربي يا شرقي نيستند ـ بلكه جهانياند.
پس از شكست توتاليتاريسم (نظام استبدادي) در جنگ جهاني دوم، آمريكا تعهد فوقالعادهاي را در قبال آزادي و اختيار قائل شد. اين تعهد همچنين برآوردي عملي در خصوص ماهيت انسانيت بود.
دوشنبه 29 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 122]