تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 30 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس از غير خدا بِبُرد، خداوند، هزينه زندگى او را تأمين مى‏كند و از جايى كه ان...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1817179657




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

داستان کوتاه ـــ سگ قرمز


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: سگ قرمز

امروز مرخصي گرفتم که زودتر بيام خونه.ولي ببخشيد زود نميرسم ، تقصير ماشين ها وخيابونه، راستي تقصير شهناز هم هست ، آخه يه ذره دير رسيدم نوبتم داد به دختر 18 ساله ، فسقل اومده بود ابروهاشو بگيره.با هزار زحمت يه ماشين گرفتم كه روكش صندلي اش قهوه اي سوخته است كولر ماشين روشنه ولي بوي بنزين مياد نكنه ميخواد منفجر بشه مثل پژو هايي كه جديدا آتيش ميگيرن.تمام بدنم خيس شده ، دستمال کاغذيم ديگه ندارم ،مجبورم با روسريم صورت و پيشونيموخشک کنم نبايد مانتو ريون مي پوشيدم. راننده همش فحش ميده و غر ميزنه نميدونم شايد ترافيک بهانه است.خدارو شکر صداي ضبط ماشين صداي بيرون رو کم کرده!
« چنان دل کندم از دنيا که شکلم شکل تنهاييست »
ميخوام از اين به بعد فقط مال تو باشم.
« ببين مرگ مرا در خويش که مرگ من تماشاييست »
موهامو مصري زدم.
« دروغين بودم از ديروز مرا امروز حاشا کن »
ولي موهام مثل هميشه مشكيه . وسط ابرومو برداشتم يه ذره هم نازكشون كردم اميدوارم خوشت بياد.همينطور که تو ميخواي . از اين اهنگ خوشم نمياد. نميدونم چرا نميرسيم سرم بالا کشيدم تا جلو رو ببينم. همينطور دارم با تاکسي ميام خيابونم داره به طرف ما مياد ولي نمدونم چرا نميرسيم.دکتر گفت: « بهش گفتي از دست من و کارم ديگه خسته شدي.» راست ميگفت؟ آره؟ چرا؟ من فقط ميخواستم خودم باشم .ميخواستم تغيير بدم هم تورو ،هم زندگيمونو .دوست ندارم کل زندگيم فقط تو خونه بگذرونم .دوست داشتم برم باشگاه،مهموني ، قبول دارم ، شايد نبايد پيش اقدس قهوه چي ميرفتم.دکتر گفت:« فال قهوه خرافاته» قبول ندارم، آخه هرچي ميگفت درست از آب در ميومد.ولي مجبورم، براي تو ، براي خودم،زندگيمون،مجبورم قبول کنم.اهنگ عوض شده. راستي نميدونم کيکي رو که سفارش دادم حاضره يا نه؟ اميدوارم گل فروشي سر کوچه گل تازه داشته باشه. ميدونم چي دوست داري، گل نرگس. اگه نرگس نداشته باشه بايد چيکار کنم؟ اصلا" اگه گل نداشته باشه چي؟ اشکال نداره خودم که هستم. يادته وقتي تازه آشنا شده بوديم بهم ميگفتي:« خودت گلي؟ » آهنگ داره رو مخم راه ميره.« آقا يه آهنگ شاد نداري؟ دلم گرفت! » وقتي اين حرف رو زدم برگشت از روي شونه هاش منو نگاه کرد داره با ضبطش ور ميره.«آهان همين خوبه» شايد اين حرف و نبايد ميزدم. روسريم و تو گردنم جمع ميكنم مانتومو ميكشم روي پاهام.
اه. نميدونم چرا ايستاد. شيشه رو پايين ميکشم سرمو ميبرم بيرون جلو رو نگاه ميکنم.انگار تصادف شده.همين رو کم داشتيم.
« خانم يه فال ميگري؟ »
تو از کجا پيدات شد.
« خانم فقط 200 تومن »
« نميخوام»
«گرون نيست بخدا بخر ديگه، گل هم دارم»
نگاهي به گلها انداختم: نه تازه نيستن
« كتاب چي؟ كتاب نميخواين؟»
« كتاب؟ »
خيره شدم به كيفش .
« نگاه كنيد»
كتاب جلوي صورتم گرفت. چقدر شبيه اقدس قهوه چيه نكنه برادرش ؟ چشاي تو رفته اش موهاي فر پشت گردنش اگه سبيلش رو بزنه ، نه نويسنده اش خارجيه. ديگه مطمئن شدم هيچ نسبتي با اقدس قهوه چي نداره. چرا همه فالگيرا قيافه هاشون شبيه همه؟
وسوسم نکن. من قول دادم.به خودم به اون. شيشه رو ميدم بالا طرف راننده نرفت فکر کنم از ابروهاي درهم و سبيل چخماقيش ترسيده.بهتر. ماشينا هي بوق ميزنن. يکي نيست بگه احمق ها کوريد نميبينيد تصادف شده. از اين به بعد بايد لباس ديگه اي همرام داشته باشم. نخي يا کدري مهم نيست،يه ادکلن استيلا هم کاش ميگرفتم . اخه ميخوام وقتي منو بغل ميکني چندشت نشه. اون چيزي که دوست داري خريدم. ولي اميدوارم اندازت باشه. واي ديگه صداي بوق نميتونم تحمل کنم يه يارو چند تا ماشين جلوتر از ماشينش اومده پايينو داره جيغ و داد ميکنه. خسته شدم: بوق ماشين ، جيغ اون مرد ، واي اگه کيک حاضر نباشه . اگه گل ....... .
دستام خسته شد. كيفم هي از رو دوشم ميوفته .دسته گل نر گس رو روي جعبه كيك ،تو دست راستم ميزارم روسريم رو شنونم ميوفته ،درستش ميكنم.با دست چپ دنبال كليد توي كيفم ميگردم . آخر روسري از سرم افتاد .كاش ميگفتم گل و بيشتر تزئين كنه.لعنتي رو پيدا كردم وارد خونه شدم همه جا آرومه.درو باز ميكنم روبه روم روي كانپه نشسته. « سلام ،چرا تو تاريكي نشستي؟» به طرف آشپزخونه ميرم،وسايل را رو اوپن ميزارم وبعد وارد آشپزخانه ميشم.نميدوني با چه سختي رسيدم. برقو روشن كن. اصلاح كردي ،اميدوارم ريش پرفسوري گذاشته باشي آخه وقتي تمام ريشتو ميزني بهت نمياد. نكنه به خاطر اين برق خاموشه ميخواي غافل گيرم كني؟آره؟چرا حالا حرف نميزني؟تروخدا امروز تولدته خرابش نكن .ميخوام حرف بزنم خيلي زياد حتما بايد من روشن كنم يه راست از آشپزخونه به طرف كليد برق ميرم كه بغله كاناپه است.
جيغ ميكشم دهنم باز مونده اروم ميرم جلوش و بدون هيچ احتياطي ميشينم باورم نميشه ريششو پرفسوري زده .همون تيشرت صورتي رو پوشيه كه بهش مياد همون كه من عاشقشم اينقدر خوشكل شده كه ميخوام بغلش كنم. قطره هاي خون همينطور دارن رو زمين ميچكن رو فرش تيغ اصلاحم رو زمينه منو نميبينه. موهاي لختش و خرماييش جلوي ديدشو گرفته. دستمو آروم به طرفش دراز ميكنم ولي ميترسم بهش دست بزنم .انگار دهنمو زنجير كردن دستمو ميزارم رو پيشونيم.تموم شد همه چي .شايد خوابم؟ ولي نه. همه چيز واقعيه مي خواستم خوشبخت باشيم فکر ميکردم ميتونيم.ولي چرا؟ آره؟ چرا؟ يه فرصت ميدادي فقط يه فرصت . تازه ميخواستم قول بدم ، قول قول . داشتم سعي ميکردم ،فالم نگرفتم.بخدا راننده تاکسي شاهد که از اون آقا نگرفتم.ببين دستام ميلرزه.ببين اشکام با عرق صورتم قاطي شده ميبيني؟ نه ، نميبيني آخه خوابي .همش من بودم و خودم.تورو حساب نکردم. يادته همين فرش زير پامونو با هم انتخاب کرديم.گفتي: با اين فرش بايد زير يک سقف زندگي کنيم .ولي نذاشتم، اگه ميذاشتم که تو با بدن كجو ماوج جلوم ننشسته بودي. رگتو هم نميزدي كه خونت فرش کرم رنگ قرمز کنه.بايد ميفهميدم كه چرا اقدس قهوه چي گفته بود:سگ قرمز روزي مي ميره كه به دنيا اومده.



احمد صبوري






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 235]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن