واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: خدمت بزرگ يحيي برمكي
عربها دَينْ فرهنگي بزرگي به يونانيان داشتند، با اين همه از تأثير ايرانيان و هنديان، مخصوصاً در زمينهي علوم تحقّقي از قبيل پزشكي و در زمينهي نظام سياسي، بركنار نبودند. آشنايي با اين دو فرهنگ خيلي زود، يعني از قرون دوّم / هشتم آغاز شد.
پيش از اين گفتيم كه يكي از نخستين كتابهايي كه به عربي ترجمه شد يك رسالهي هندي در هيئت به نام سدهنتا (سند هند) تأليف بر هَمَگُپْتَ بود به ترجمهي فزاري كه نقش مهمّي در تحوّل علم هيئت اسلامي ايفا كرد؛ علاوه بر آن، درعهد منصور وهارون، بهاشارهي وزير بزرگ ايراني، يحييبرمكي ، كه به شهادتمنابعاسلامي خدمت مسلّمي به امر پيشرفت علمي و فرهنگي در ميان عربها به جاي آورد، كتابهاي هندي بسياري به زبان عربي ترجمه شد.
با اين همه چنين به نظر ميآيد كه علاقهي مسلمانان به آثار فلسفي هندي به وسعت علاقهي آنها به نجوم و پزشكي هندي نبوده است. ولي ميزان آشنايي آنها را با اين آثار ميتوان از اين امر دريافت كه رسالهاي، به نام ملل الهند واديانهم كه نويسندهي آن ناشناخته است در اواخر قرن دوّم / هشتم در ميان عربها متداول بود، ابننديم كه اين خبر را در فرهنگ ترجمهي احوال خود آورده است ميگويد كه خود نسخهاي از اين رساله را به خطّ كَنْدي، كه بارها به علاقهاش به آثار فلسفي و كلامي اشاره كردهايم، ديده است. همين نويسنده در گزارشي كه دربارهي معتقدات ديني هنديان ميدهد و نيز در فهرست آثار هندي و ايراني و يوناني خود در زمينهي فلسفهي اخلاق در ميان عربها از كتابهاي ديگري در زمينههاي اخلاقي يا ديني نقل قول ميكند يا از آنها نام ميبرد.
تأثيرپذيري فيلسوفان مسلمان از آراء هنديان
27-2- بيروني (متوفّي 440/1048) در سال 422/1030 فصلي چند از كتاب خود به نام تحقيق ماللهند را به مسائل فلسفي و ديني اختصاص داد. ولي گزارش بيروني ديرتر از آن طرح شد كه بتواند تأثيري در فلسفهي اسلامي در مراحل تكوّن آن بر جاي گذارد. با اين همه، منجّم بزرگ اسلامي شخصيت تقريباً ناشناخته ولي شايان توجّهي به نام ايرانشهري (نيمهي اول قرن سوم / نيمهي دوّم قرن نهم) را مورد ستايش خاص قرار ميدهد و از او به عنوان يگانه نويسندهاي نام ميبرد كه در گزارش خود دربارهي عقايد ديني هنديان جانب بيغرضي را رعايت كرده است. تنها دانشمند ديگري كه پس از بيروني به ايرانشهري اشاره كرده و آثاري به او نسبت داده است ناصرخسرو (متوفّي 481/1061) نويسندهي اسماعيلي مذهب ايراني است، ولي متأسفانه اين آثار به دست ما نرسيده است. ولي آمدن نام او در كنار نام رازي كه يكي از بزرگترين شخصيتها در تاريخ فلسفه و علم اسلامي است اهميّت او را در تاريخ بدعت ديني و فلسفي اسلامي نشان ميدهد و جلوهاي خاص به نام او در ميان گوشهگيران حقيقتجوي قرن سوم/نهم ميبخشد. اگر اين سخن ناصرخسرو راست باشد كه رازي پارهاي از آراء خود دربارهي مادّه و مكان و زمان را از ايرانشهري اقتباس كرده است، آنگاه ميتوان در تعاليم فلسفي ايرانشهري تأثير احتمالي انديشهي هندي در فيلسوفان مسلمان را جستجو كرد. با اين همه، يك نكته هست كه مسئله را پيچيده ميكند و آن اين است كه رازي ناگزير بهاي متعارف گستاخي انديشهاش را پرداخت، به اين معني كه آثارش به دست فراموشي سپرده شد. ولي آن مقدار از آثار او كه برجاي مانده براي نشان دادن تقريباً تمامي انديشهي او دربارهي انسان و جهان كافي است. بارزترين جنبهي انديشهي او دربارهي انسان و جهان اعتقاد اوست به پنج مبدأ ازلي كه همهي جنبههاي جهان را در بر ميگيرد و نيز نظريّهي او دربارهي تكوّن اجسام از اجزاء لايتجزّا، و شايد گستاخانهترين نظريهي او در چشم يك مسلمان عبارت است از اعتقاد او به تناسخ ارواح، هر چند در تأثير افلاطون و فيثاغورس در او شكّي نيست، با اين همه، بعضي از وجوه نظريهي او را دربارهي نفس و تناسخ آن و نيز دربارهي زمان و تركيب مادّه نميتوان كاملاً براساس فلسفهي يوناني توجيه و تفسير كرد، و در نتيجه طبيعتاً اين فكر به ذهن خطور ميكند كه احتمالاً آراء هندي در او تأثير داشته است.
مذهب اصالت جزء لايتجزّا، گذشته از رازي، در ميان متكلّمان مسلمان نيز رواج تمام داشته است. اين متكلّمان، بيشتر به عنوان واكنشي در برابر فلسفهي ارسطو، نظريهي متمايزي بنيان نهادند كه به موجب آن جهان بر ثنويّتي اساسي، يعني ثنويّت جوهر و عرض مبتني است. اين ثنويّت اندك زماني بعد شرطي از شروط ايمان درست دانسته شد. متكلّمان مسلمان، تنها با يك استثناء نظريهي جزء لايتجزّا دربارهي مادّه و مكان و زمان را پذيرفتند و نظام كلامي استواري براساس آن بنا نهادند كه در آن حاكميّت مطلق از آن خدا بود. ما بعداً به بحث دربارهي اين نظريّهي جزء لايتجزّا خواهيم پرداخت. ولي شايان توجّه است كه بعضي از انحرافات مهّم اين نظريه از سوابق يوناني خود، از قبيل ماهيّت جزء لايتجزّايي زمان و مكان و اعراض، و فناپذيري ذرّات و اعراض ظاهراً انعكاسي از تأثيرات هندي است. دو فرقهي بودايي و ايبهاشيكا (Vaibhashika) و ساوترانتيكا (Sautrantika) ، و دو فرقهي برهمايي نيايا (Nyaya) و وايشاشيكا (Vaishashika) و نيز فرقهي جاينا در حدود قرن پنجم ميلادي ظاهراً مستقل از يونانيان نظريهي جزء لايتجزّايي وضع كرده بودند كه در آن صفت جزء لايتجزّايي مادّه و زمان و مكان بسط يافته بود و بر طبيعت فناپذيري جهان حاصل از تركيب آنها با يكديگر تأكيد شده بود. و امّا اعراض را به شيوهي متكلّمان مسلمان، طبقهي متمايزي از موجودات ميدانستند و آنها را احتمالاً به عنوان اموري كه بر جزء لايتجزّا طاري ميشود تعريف ميكردند. اعراض آنها نيز مانند اعراض اشاعره به ذات خود قادر به بقا نبودند.
شباهتهاي بسيار ديگري ميان دو نظريّهي جزء لايتجزّاي اسلامي و هندي و لوازم آنها وجود دارد كه شايان ذكر است. شايد مهمترين خصيصهي مشترك اين دو نظريّه دفاع آنها از سپنجي بودن وجود و «امكان» ما بعدطبيعي اساسي آن است كه ريشه در اعماق انديشهي اسلامي و هندي دارد.
شواهد ديگري از آشنايي عربها با انديشهي هندي در دست است. نويسندگان مسلمان اين نظريّه را كه نبوّت يا رسالت از سوي خدا به كلّي غيرضروري است به يك فرقهي هندي موسوم به براهمه نسبت ميدهند و بنابراين رسالههاي كلامي عموماً جاي قابل ملاحظهاي به تأييد وجوب نبوّت در برابر اين براهمه، و نيز در برابر اين استدلال پيروان مذهب اصالت عقل اختصاص ميدهند كه به موجب آن عقل نيازي به ياري آسماني ندارد و ما به فضل اين عقل ياري نشده ميتوانيم كلاً مستغني از وحي باشيم.
در منابع عربي از يك فرقهي اسرارآميز هندي ديگر معروف به سُمنيه كه ظاهراً پيرواني نيز در ميان مسلمانان داشته است ياد ميشود. از اين فرقه آگاهي چنداني در دست نيست، ولي آنچه در مورد آنها اهميّت دارد اين است كه متكلّمان عرب كه به قدر كافي با فيلسوفان مشكّك يوناني آشنايي نداشتند، سُمنيه را به ديدهي علمداران نوعي معرفتشناسي لاادريانه يا شكاكانه مينگريستند كه هر نوع معرفت فوق حسّي را غير ممكن ميدانند.
در مورد ايرانيان نيز ميتوان گفت كه در زمينهي تفكّر نظري، تأثير ايراني بيش و كم منحصراً بر لوازم و توابع فلسفي ثنويّت مانوي متمركز بود كه ظاهراً رواج بسيار در ميان نويسندگان مسلمان داشته است. بعضي از تندترين مشاجرات در ردّ بر ملحدان كه در زبان فارسي آنها را «زنديك» (زنديق) مينامند متوجّه مانويت بود. اين مشاجرات به خودي خود نشانهي انتشار مانويّت در تفكّر اسلامي است كه انعكاس آنها را نه تنها در تأليفات و مناقشات فلسفي و كلامي، بلكه همچنين در آثار ادبي محض نيز ميتوان يافت. بيهوده است اگر بخواهيم به مطالعهي تاريخي جريان افكاري بپردازيم كه تقريباً در هر چرخشي از چرخشهاي حيات فكري در اسلام با آنها روبهرو ميشويم. خود فيلسوفان نيز كه جز فلسفه به كار ديگري نميپرداختهاند از تأثير آن بركنار نبودهاند، و بيشتر مناقشات دربارهي حمل وَحْدانيت بر خدا با فرض قبلي هر طقهي مانوي نوشته شده است.
هر چند ناچيزي نسبي عنصر مابعد طبيعي ايراني در انديشهي اسلامي آشكار است، با اين همه، گفتني است كه خدمت ايرانيان به جريان غالب تفكّر فلسفي در اسلام به توسّط نسل جديد متفّكران و فيلسوفان آنها تحقّق يافته است، اين متفكّران و فيلسوفان ايراني پس از جذب انديشههاي يوناني و كشف اندك بقايايي از فرهنگ باستاني اثري محوناشدني در تاريخ انديشهي اسلامي بر جاي نهادند. در حقيقت برتري آنها چندان بارز بود كه پس از سال 133/750، تقريباً همهي شخصيتهاي برجستهي اسلام ايراني تبار بودند: سيبويه (متوفّي در حدود 161/793) بزرگترين نحوي، ابن سينا (متوفّي 428/1037) بزرگترين فيلسوف، رازي بزرگترين پزشك، و غزالي (متوفّي 505/1111) بزرگترين متكلّم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 197]