واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: مقصود از فلسفه اسلامي
28-1- در پاسخ به سؤال فوق، پاسخ هانري كربن را مرور ميكنيم: «بي آنكه بخواهيم دربارهي اعتقادات يا «باور مكتبي» (1) به پيش داوري بپردازيم كه در صفت «اسلامي» برخي از فيلسوفان ترديد ميكند، ما از «فلسفهي اسلامي» به عنوان فلسفهاي سخن خواهيم گفت كه تكوين و صورتهاي متنوع آن، به طور اساسي، با امر ديني و معنوي اسلام پيوند يافته و مؤيد اين نكته است كه اسلام، چنان كه به نادرست گفتهاند، بيان دقيق و اساسي خود را در فقه پيدا نميكند.
مفهوم فلسفهي اسلامي را نميتوان به طرحي سنتي كه مدتها در درسنامههاي تاريخ فلسفه مرسوم بود، محدود كرد كه فقط به ذكر چند نام مشهور بسنده ميكرد، يعني كساني كه آثار آنان از طريق ترجمههاي لاتيني در فلسفهي مدرسي سدههاي ميانه شناخته شده بود. درست است كه ترجمههاي برخي از آثار عربي به زبان لاتيني در طُليطله (2) و صقليه (3) دورهي فرهنگي پر اهميتي بود، اما اين امر، به طور اساسي، براي القاي تصوري از جهتگيري عمومي كه بتواند درك معنا و بسط تأمل فلسفي در اسلام را ممكن سازد، بسنده نيست. به طور اساسي، نادرست است كه تأمل فلسفي در اسلام، با مرگ ابنرشد به پايان ميرسد. آثار فيلسوف قرطبه كه به زبان لاتيني ترجمه شده بود، در مغرب زمين، به مكتب ابنرشد (4) تبديل شد و آنچه را كه مكتب ابنسينايي لاتيني (5) ناميده شده، ناپديد ساخت. در مشرق زمين، به ويژه در ايران، مكتب ابنرشد ناشناخته ماند و نقادي غزالي از فلسفه هرگز همچون امري به نظر نيامد كه پايان بخش سنتي بوده است كه با ابنسينا شروع شد.
يك نكته بسيار مهم!
28-2- معنا و تداوم تأمل فلسفي در اسلام در صورتي به درستي فهميده خواهد شد كه نخواهيم به هر قيمتي در آن، امري معادل آن چيزي بيابيم كه در مغرب زمين از سدهها پيش به معناي دقيق كلمه «فلسفه» خوانده ميشود. حتي اصطلاحات «فلسفه» و «فيلسوف» كه از واژههاي يوناني به عربي انتقال يافته و به فيلسوفان مشائي و اشراقي نخستين سدههاي اسلام اطلاق ميشود، به طور دقيق، با مفاهيم غربي «فلسفه» و «فيلسوف» معادل نيست. در مغرب زمين، تمايز اساسي ميان «فلسفه» و «الهيات» به دورهي مدرسي سدههاي ميانه باز ميگردد. اين تمايز، مبتني بر «عرفي شدني» بود كه در اسلام تصوري از آن وجود ندارد و نخستين دليل، آن بود كه در اسلام پديدار كليسا با الزامات و نتايج آن تصوري از آن وجود نداشته است.
كه اصطلاح حكمت ، معادل واژهي يوناني Sophia است؛ اصطلاح حكمت الهيه از نظر لغوي با واژهي يوناني Theosophia برابر است. برحسب معمول در برابر اصطلاح متافيزيك، علمي قرار داده شده است كه از الهيات بحث ميكند. اصطلاح علم الهي را نه ميتوان و نه بايد به اصطلاح Thةodicةe ترجمه كرد. تصوري كه تاريخنويسان اسلامياز شهرستاني در سدهي ششم ق/ دوازدهم م تا قطبالدين اشكوري در سدهي يازدهم ق/ هفدهم م) از فرزانگان يوناني داشتهاند، اين بود كه حكمت آنان نيز از « مشكات نبوت » ناشي شده است.
به همين دليل، اگر به انتقال مشكل رابطهي ميان فلسفه و ديانت، به گونهاي كه به طور سنتي در مغرب زمين طرح شده، به اسلام بسنده كنيم، مشكل به درستي طرح نخواهد شد، زيرا تنها بخشي از وضعيت بر ما روشن خواهد شد. بديهي است كه فلسفه در اسلام در وضعيتي مشكل قرار داشته است؛ با اين حال مشكلات، همانهايي نبوده كه مسيحيت با آنها روبهرو بوده است. تحقيق فلسفي در اسلام، در آنجايي در محيط مناسب بود كه دربارهي امر بنيادين نبوت و وحي نبوي همراه با مشكلات و وضعيت تأويلي به تأمل ميپرداختند كه اين امر بنيادين متضمن آن بود. بدينسان، فلسفه، صورت « حكمت نبوي » به خود ميگيرد و به همين دليل، ما حكمت نبوي شيعي را در دو صورت اصلي امامي اثني عشري و اسماعيلي در صدر قرار ميدهيم».
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 130]