محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1827871139
انديشيدن عين آزادي است
واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: انديشيدن عين آزادي است
حكمتو فلسفه- محمد رضا ارشاد:
تفكر بنياني براي انتظام امور يك جامعه است؛ و همواره نقش بنيانگذاري در جوامع داشته و شالودهاي است كه سياست و فرهنگ برآن استوار ميشوند.
اين نقش بنيادين (تفكر) در ايران معاصر، متاسفانه به فراموشي سپرده شده است. از اينرو يكي از مهمترين وظايف روشنفكران ما، روشنسازي مرز ميان فلسفه و امور ديگر از جمله سياست است. حال آنكه روشنفكري ما همواره با درآميختن مرز سياست و تفكر، از طرح مسائل اصلي غافل مانده و سر از هياهوهاي ايدئولوژيك درآورده است. اين نكاتي بود كه دكتر داوري چندي پيش در گفتوگو با گروه انديشه همشهري عنوان كرد.
به نظر وي تفكر و فلسفه هيچگاه به پايان نميرسند و همواره طرحي براي حركت ما به افقهاي پيشارو درمياندازند. اگر فلسفه به امور جزئي و تاكتيكي يا به عبارت ديگر به ابزار مخالفت و موافقت فروكاسته شود به چيزي بيهويت بدل ميشود كه نه تفكر است و نه سياست. وي براين نظر بود كه بايد انديشمندان و روشنفكران ما به جاي گرفتن انگشت اتهام به سوي يكديگر، به نقد آراي هم بپردازند.
دكتر داوري حتي از بيان اين نكته نيز غافل نماند كه ورودش به مجادلاتي از اين دست در دهه60، ناشي از خلط مرز ميان تفكر و سياست بوده و اكنون در راهي ديگر افتاده است. اينك در گفتوگوي حاضر، وي بهطور شفافتر از دلمشغوليها و راه كنونياش و اختلاف آنها با گذشته فكرياش سخن ميگويد.
* اكنون كه يكي، دو دهه از نزاعهاي سياسي - فكري دهه 60 ميگذرد و پس از اعتراف به اشتباه خود در ورود به آنها، آيا از جهتگيري فكري ديگري برخوردار شده ايد؟ حال كه شما آن نزاعها را بيهوده ميدانيد، در مقام پاسداشت تفكر چه كردهايد؟
درواقع زمانه تغيير كرده است. هر كسي در هر زماني چشماندازي دارد. با آن چشمانداز است كه بحث و عمل ميكند. آن روزگار، چشمانداز ديگري بود. اين حرفهايي كه در كتاب «فلسفه، سياست و خشونت» زدهام با مقالاتي كه درباره انقلاب اسلامي نوشتهام و شيفتهوار از آن (انقلاب) دفاع كردهام، يكي است. در هر دو گفتهام كه با سياستزدگي نميتوان كارها را پيش برد. ما به فكر و برنامه نياز داريم. حالا هم همين را ميگويم. اكنون نيز مسئله توسعه و توسعهنيافتگي براي من مسئله مهمتر و روشنتري نسبت به آن زمان شدهاست. در آن زمان فكر مي كردم كه با انقلاب راهي غير از راه توسعه گشوده ميشود. حال ميبينم كه بايد مدارا كرد و با تاريخ كنار آمد و از توسعه گزير و گريزي نيست.
بنابراين بايد براي توسعه برنامهريزي كرد. اگر غرب توسعه پيدا كرده، به اين علت بوده كه يك مجموعه ارگانيك داشته است. درخت توسعه در غرب رشد كرده و برگ و بار داده است. ما بايد اجزاي توسعه را بگيريم و آنها را طوري كنار هم بچينيم كه پازل ما درست دربيايد. بذر را بايد از آنجا بياوريم ولي زمين اينجاست. نميتوان بذر و درخت را از آنجا آورد و در زمين فرو كرد و آنگاه گفت كه ميوه خواهد داد. نه! بايد فكركرد و برنامه داشت. برنامهداشتن اين نيست كه بگوييم امروز اين كار را ميكنم و فردا آن كار را. بايد ديد كه كدام كار امروز اهميت و جايگاه دارد و كدام كار فردا. من در گذشته به اين قضيه توجه نداشتهام. آن روز چشمانداز، چشمانداز ديگري بود.
* آيا آن روزگار دلمشغوليهاي روشنفكري بر تفكرتان سلطه داشت؟ شايد همين باعث ميشد كه با دلمشغوليهاي روشنفكري ديگران از در مخالفت درآييد؟
آن روز دغدغه انقلابي وجود داشت. حالا ميتوان آن را دغدغه روشنفكري نام نهاد.
* آيا صرفاً شما دغدغه انقلابي داشتيد يا آن گروه مقابل (بهاصطلاح پوپريان) هم آن را داشتند، منتها از رنگ و نوعي ديگر؟ اگر اختلاف روشنفكري بود، اين اختلاف بر سر چه بود؟ اگر همه بر سر سفره انقلاب نشسته بودند، پس اختلاف ناشي از چه بود؟ ناشي از 2 تلقي متفاوت از انقلاب بود يا برخاسته از اختلاف در كاربرد روشهاي انقلابي و يا اصلاً امر ديگري درميان بود؟
هنگامي كه هابرماس به ايران آمده بود، به وي گفتم، شما همه چيز را از ديد جهان غربي ميبينيد. من (داوري) نميگويم كه جهان غيرغربي مهم است يا نيست؛ اما با اين جهان و در اين جهان (غربي) است كه تكليف غرب معلوم ميشود. قضيه يكطرفه نيست كه غرب بتواند تكليف تمام عالم را مشخص كند. چرا به آنچه در اين جهان (غيرغربي) ميگذرد، توجه نشان نميدهيد؟ پوپر هم به هر چه نگاه ميكند، نگاه يك فرد غربي و اروپايي را دارد. وقتي هم كه درباره سياست حرف ميزند، سياست غربي از نوع رفرم مدنظرش است.
بنابراين او كه نميتواند آموزگار انقلاب باشد، او كه نميتواند نظم جديدي به ما نشان بدهد، او كه نميتواند چشم ما را به افق جديدي بگشايد؛ او عالم محتوم هميشه پايدار را ليبرال دمكراسي غربي ميداند. حرف من اين بود كه چنين فلسفهاي (پوپري) با اين ديد نميتواند راهنماي فكر و عمل من باشد. مگر آنكه صريحاً اعلام كنم كه من طرفدار ليبرال دمكراسي غربي هستم و آن را بهترين نظام ميدانم.
* آيا گروه مقابل يعني «پوپريان» چونان شما دغدغه روشنفكري از نوع انقلابي نداشتند؟
حتماً داشتهاند، بهخصوص جوانترهاي آن. در شرايط مختلف، فهمها، گوناگون ميشود. همواره اينگونه نيست كه فهم به تساوي تقسيم شده باشد و ملاكهايي براي تمييز صحيح از سقيم وجود داشته باشد. ما در بسياري از موارد تناقضگويي ميكنيم و آن را درك نميكنيم. چيزهاي ناهموار و نامتجانسي در وجود و فكر ما هست كه دارند كار خودشان را ميكنند. بسيار ديدهام كه افراد مطلع تناقضهاي آشكار خود را نميبينند. بيترديد، بسياري از آنها مغرض نيستند.
اين نشان ميدهد كه ما يك فهم مطلق نداريم و نيز يك ملاك مطلق براي آن (فهم). وقتي از عقل سخن ميگوييم، درواقع يك برداشت اجمالي از آن داريم و درست نميدانيم كه چيست! همه ما كمابيش آن را يكسان ميفهميم. متقنترين جوابي كه ميتوان به پرسش «عقل چيست؟» داد، اين است كه عقل در كتاب منطق تحقق و تبلور دارد؛ اما اين كتاب منطق تاريخي است و در غرب مدرن كنار گذاشته ميشود و متد دكارتي و فلسفه كانتي جاي آن را ميگيرد. بنابراين فهم بشر همواره تابع او نبوده است.
فهمها متفاوت است. دورههايي هست كه در آن فهمها ضعيفاند و دورههايي برعكس. اگر از شما بپرسند كه در تاريخ بشر 10 شاعر و نويسنده بزرگ را نام ببريد، پيداست كه شاعران بزرگ پارسيگو مثل فردوسي، حافظ، سعدي و مولوي را جزو آنها بهحساب ميآوريد؛ اما از ايران كه بيرون ميرويد به يونان متمايل ميشويد، مثل هومر، توسيديد و اوريپيدس را. البته در تاريخ مدرن غرب هم افرادي چون بودلر، شكسپير، گوته و... را ميتوان نام برد. يونان كاري كرد كه غربيها اسم آن را معجزه گذاشتند. يونان فلسفه، شعر، نمايشنامه، سياست و در كل همه چيز داشت. يك شهر با امپراتوري ميجنگيد.
ما هم در تاريخ، هنر، فلسفه، ادبيات و... بزرگاني داشتهايم؛ اما دوراني فراميرسد كه آن زمان عقيم ميشود. درواقع استعدادها كور ميشوند. دراين وضعيت افراد مقصر نيستند. زماني است كه افق پيش روي مردمان روشن نيست. زماني است كه مردمان ميبينند، مييابند و برزبان ميآورند؛ اما زمان ديگري هست كه همين صاحبان استعداد چيزي در برابر خويش نمييابند كه بيان كنند. افق، پوشيده و تاريك است، لذا لكنت پيدا ميكنند. وگرنه دليلي ندارد كه ما از قرن چهارم تا هفتم هجري، يعني در طول 3 قرن اين همه دانشمند و فرزانه داشته باشيم ولي بعد تكرار آنها را داشته باشيم. تو گويي همه استعدادها در دورهاي ظهور كردند و در دورهاي ديگر عقيم ماندند!
فهم، فهم تاريخي است. فهم در تاريخ ظهور ميكند. دورهاي هست كه فهم ضعيف ميشود و تحليل ميرود و آنگاه اين مشكلات هم پيش ميآيد؛ يعني نزاعهاي بيهوده، كجفهميها و اشخاص مستعد، مسئله را گم ميكنند.
اينهايي كه وارد ميدان نزاع ميشوند اشخاص كودن نيستند. اينها اشخاص فهيمياند كه اگر زمانه با آنها ياري ميكرد، بزرگ ميشدند.
* براي آنكه دچار جبرگرايي تاريخي نشويم و همه چيز را در افق تاريخي خلاصه نكنيم، مشخصا بفرماييد كه چه شرايط تاريخياي در آن زمان وجود داشت كه نزاعهاي مابين «پوپريان» و «هيدگريان» وطني آغاز شد و در مجموع چرا به تعبير شما فهمها در آن روزگار ضعيف بوده است؟
مسئله بسيار دشواري است. ما آزاديم و مختار؛ اما اختيار ما هميشه و همهجا به يك اندازه نيست. ما كه مختار مطلق نبودهايم. ما كه اراده نكردهايم، به دنيا بياييم؛ اما به دنيا آمدهايم. ما كه اراده نكردهايم در اين روزگار باشيم، اما هستيم. مردن هم كه دست خودمان نيست، ما با مرگ زندگي ميكنيم.
در اين بين اما اختيار داريم. من به اختيار خود تعيين نكردهام كه در زمان مثلا محمدرضا شاه پهلوي به دنيا بيايم. در واقع مسائل اين دوران با من بوده است. من با آنها همراه بودهام و به آنها جواب ميدادهام. اين زمان اگر زمان توسعهنيافتگي است، افق آن بسته است؛ يعني زمان تقليد است. زماني است كه با تاريخ ديگري پوشيده شده است. تنها كاري كه من ميتوانم بكنم اين است كه اين پوشش را بردارم؛ يعني زمان خود را روشن كنم. من اختيار دارم كه بكوشم اين خودآگاهي و تذكر را پيدا كنم كه در زمان قرار دارم. اما اگر اين آگاهي را پيدا نكنم و پيوسته فرياد بزنم كه من آزادم، من مختارم، مشكلي حل نميشود. من اگر در بندم، بايد در بند بودن خود را دريابم تا براي آزادي خودم بكوشم. من آزادم؛ اما من آزاد در بند قرار ميگيرم.
خداوند انسان را بر صورت خود آفريده است؛ يعني چيزي از قدرت و اراده خود به وي بخشيده است؛ اما همه مردمان از آنچه كه به آنها داده شده به يك اندازه نميتوانند بهره ببرند. ما هرچه ديوار زندانمان بلند باشد، كمتر توفيق در گشودن و برداشتن آن مييابيم. برگسون بيان زيبايي دارد. ميدانيم كه او به آزادي قايل است و زمان را عين آزادي و جايگاه تحقق آن ميداند. او ميگويد: وقتي ما چشم به آينده ميدوزيم، در برابر خود ديوار مييابيم و اين ديوار را برميداريم. ديوار برداشته ميشود؛ اما چند صدمتر آن طرفتر ناگهان يك ديوار ديگر را ميبينيم. همينطور ديوارها را برميداريم؛ اما همواره ديوار در سرجاي خودش هست.
درست است كه دايره زندان ما وسعت پيدا ميكند اما ديوار هست و در واقع دورتر ميرود. ما آزاديم، اما چه هنگامي؟ هنگامي كه از نزاعهاي بيحاصل دست برداريم. اگر به نزاعهاي بيحاصل مشغوليم، اين مشغوليت ماست و به قول هگل اين مكر تاريخ است كه ما را به جان همديگر انداخته است. ما آزاديم كه به وضع، جايگاه و تواناييهاي خودمان تفكر كنيم.
اگر به موقع و مقام و امكانهاي خود انديشيديم و به جايگاهي كه بايد برسيم، فكر كرديم، آزاد ميشويم. ديگران هم در اين آزادي سهيم ميشوند. چنانكه آزادي غربي اينگونه پديد آمد. بنابراين، من از جبر نميگويم، از وضعي ميگويم كه ما در آن گرفتاريم و ميگويم كه بياييم بينديشم به اين وضع. اگر به اين وضع فكر بكنيم آزاديم اما اگر بخواهيم وضع را با جابهجاييهاي اجزا و افراد تغيير دهيم، آزاد نيستيم.
* شما طريق خود را طريق تفكر ميدانيد؛ اما چرا هيچگاه در نقد تفكر گروه مقابل، بهطور جدي وارد نشديد، مثلا كتابي در اين باب ننوشتيد؟ اين مسئله اين شبهه را در ذهن دامن ميزند كه مبادا شما براي طرف مقابل كه به هر حال انديشههايي داشته و عرضه كرده، شأني در تفكر قائل نيستيد؟
اينگونه نيست. اين كتابها جزو تاريخ ماست و نقد آنها هم در همان سطح قرار ميگيرد. اگر كسي ميخواهد از آنچه كه هست فراتر برود، بايد زمانه را نقد بكند. اگر اين آثار جدي باشند، به تدريج اثر خود را بر زمانه خواهند گذاشت. من شخصا ناسپاسي نميكنم و قدر هيچ تفكري را پايين نميآورم. من از حداقل از 20سال پيش به اين طرف، قصد داشتم كتابي درباره فلسفه معاصر جهان بنويسم. بيشترين مواد آن را وقتي كه در آمريكا از فرصت مطالعاتي استفاده ميكردم، فراهم آوردم؛ اما از وقتي به ايران برگشتهام، فرصت و مجال گردآوري آن را نداشتهام. حالا هم كه براي انجام اين كار خيلي پيرم. همه ما به كارهايي ميپردازيم كه در حد خودشان مهماند؛ اما شايد بجا و درست انجام نشوند.
من معلم فلسفه بايد كار فلسفه بكنم. بودن در اين جلسه يا آن تشريفات و اين شغل، اگر به صورت دوره كوتاهي باشد، اشكالي ندارد. به هر حال من بايد تجربه بكنم و اگر چيزي دارم، آن را در مباحث اجتماعي و تربيتي عنوان كنم؛ اما احساس ميكنم كه شخصا خيلي وقت تلف كردم و بسياري كارها را ميبايد انجام ميدادم كه وظيفه من بوده است. از اينرو من ترجيح ميدادم كه فقط به فلسفه ميپرداختم. ذوق و علاقه خودم هم اين بوده است؛ يعني از كار غيرفلسفهاي كه انجام ميدادم، هيچگاه شادمان نميشدم. بنابراين، اينكه پرسيديد چرا زمانه را نقد نكردهام، چرا اتفاقا نقد كردهام.
من با اشخاص كار ندارم. ببينيد آنچه كه من راجع به علم نوشتهام راجع به نقد فلسفه علم در زمان ماست. حرفم اين بوده كه ببينيم علم در كشور ما چه وضعيتي داشته و اصلا به اين اكتفا نكردهام كه تنها به بيان نظريات لاكاتوش و ديگر بنيانگذاران فلسفه علم بپردازم. اگر هم به سياست پرداختهام، نظير همين شيوه را داشتهام. ملامتهايي كه از گوشه و كنار به من ميشود، كمي مربوط به اين است كه مثلا چرا مطالبي از سنخ كتاب «فرهنگ، خرد و آزادي» نوشتهام. اگر در اين مقالات هم دقت شود، معلوم ميشود كه من در آنها زمانه خودم را نقد كردهام. من مقيد به اين نبودهام كه گروه، جناح و افراد خاص را نقد كنم. اين يك كار سياسي است. من مسائل مهم زمان را گرفتهام و عمدهترين آنها را مطرح كردهام. اگر به سلسله مقالات نامهفرهنگ مراجعه كنيد، نظرات مرا در خلال آنها درباره مهمترين مسائل زمانه ميبينيد. حال اين نظرات چه اندازه درست و متقن بودهاند، بسته به نظر ناقد است.
* با اين وصف در وضعيت كنوني ما در ايران، شما متفكر بودن را چگونه تعريف ميكنيد؟ به اين معنا كه ما (ايرانيان) چه ميتوانيم بگوييم كه وصف حال ما باشد و از طرفي هم متفاوت با وصف حال ديگران باشد؟ آيا اصولا چنين كاري ميسر است؟
تفكر به آينده مرتبط است. متفكر كسي است كه چشم خود را به آينده ميدوزد. پرسش چنين فردي اين است كه پايم را در كجا ميگذارم؟ به كجا ميروم؟ چه پيش خواهد آمد؟ آيا در گرداب قدم ميگذارم؟ و... .تفكر راهيابي و مسئلهجويي است. متفكر امروز ما بايد نگاه به آينده داشته باشد و مسئله را بيابد وگرنه اين كه فلاني چه گفت، به درد اين ميخورد كه ما را متذكر و متوجه مسائل سازد و شرايط را به ما بياموزد؛ وگرنه ما نميتوانيم در باب تاريخ خودمان كه يكبار گشوده و بسته ميشود، از دستورالعمل ديگران استفاده كنيم.
* با توجه به نكاتي كه در اين گفتوگو مطرح شد، در نهايت آيا واكنش و پاسخي به آنچه در گفتوگوي چاپ شده در هفتهنامه شهروند درباره شما درج شد داريد؟
نه پاسخي دارم و نه توصيهاي خاص؛ اما يك چيز را همواره گفتهام و اكنون نيز ميگويم؛ من هيچگاه سياسي كار نكردهام. هيچوقت جزو هيچ گروهي يا جناحي از جناحهاي سياسي ايران نبودهام، من همواره به فلسفه وفادار بودهام و كسي كه به فلسفه وفادار است، پيرو هيچ گروهي نميتواند باشد. ممكن است كه موافق باشد اما نميتواند بگويد كه من عضو فلان حزب ميشوم و هرچه را كه آن گفت، من از آن تبعيت ميكنم. بنابراين، من هيچگاه از در موافقت يا مخالفت با هيچ سياستي وارد نشدهام.
سمتهايي كه تا حال داشتهام، هيچ وقت سياسي نبودهاند و يا لااقل با هيچ تعهد سياسي همراه نبودهاند. اگر هم به فرهنگستان علوم آمدهام كار اداري آن را فارغ از همه ملاحظات سياسي انجام ميدهم. اگر بخواهم كسي باشم، هستم و اگر بخواهم نباشم، نيستم. اگر گفتم كه من ميخواستم كار فلسفي خودم را انجام بدهم، در صورتي كه اين شغل هم نبود، زيان نميكردم. از نداشتن و داشتن اين شغل سودي هم نبردهام و اگر روزي از آن كنار بروم، شايد به اين فكر بيفتم كه اگر به اين شغل مشغول نشده بودم و اين هوي مرا فريب نداده بود به كاري ميپرداختم كه ميبايد و ميتوانستم بكنم، اما هنوز نكردهام.
شنبه 27 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: همشهری]
[مشاهده در: www.hamshahrionline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 70]
-
گوناگون
پربازدیدترینها