واضح آرشیو وب فارسی:خراسان: شب هاي بيمارستان
اين روزها هر جا مي روم، مي شنوم كه خيلي عوض شده ام، روحيه ام تغيير كرده، نگرانم مضطرب و بي تاب. همه مي پرسند چرا ناراحتم؟ مي خواهم برايم دعا كنند، كار خودم كه از صبح تا شب دعا كردن و ذكر گفتن است، با تسبيح مادربزرگ حسابي صميمي شده ام و با فروانداختن هر دانه اي از او كه مدام مشغول التماس به درگاهش هستم مي خواهم به همه بيماران شفا دهد و به بيمار من هم؛ هر روز و هر شب پاي سجاده در درياي مهر الهي تن خاكي و خسته ام را مي شويم و از او مي خواهم سلامتي را به همه ارزاني دارد.
خدا تجربه يك شب؛ نه يك ساعت نه حتي كمتر و كمتر از يك ساعت بيمارستان را نصيب هيچ كس نكند، امروز مي خواهم دستانتان را بگيرم و شما را به جايي ببرم كه در عين درد، ناراحتي و انتظار پر از صفا و صميميت و ايثار و از خودگذشتگي است، پر از قصه هايي كه از ابتدا تا انتها از عشق سخن مي گويند، عشق به هم نوعان، يك سرزمين ديگر و يك تلنگر مي خواهم تجربه چند شب بيمارستان، شب هايي كه احساس در وجود آدمي بيداد مي كند شب هاي درد، دعا و انتظار را بر تن كاغذ بنگارم.
ساعت ۲۲و۱۵دقيقه، اورژانس
وارد كه مي شوي برخي نگاه ها به سويت خيره مي شوند. تعدادي آن قدر سرگرم كار خود هستند كه حتي وقتي با آن ها صحبت مي كني متوجه حضورت نمي شوند!
اما همه نگاه ها يك نقطه مشترك دارند و آن هم اضطراب و شايد ترس از نماندن و رفتن يك عزيز است عده اي مشغول پركردن فرم اطلاعات بيمار خود هستند و گروهي سردرگم و غمگين در گوشه اي ايستاده و يا قدم زنان در انتظار پزشكند، كمي آن طرف تر جواني غريبانه كز كرده و معصومانه در حال اشك ريختن است.
پرستاران و پزشكان انترن هم با تجهيزات پزشكي خود مدام در حال رفت وآمد هستند.
هراز چند گاه يك بيمار اورژانسي روي برانكارد وارد بخش مي شود و عده اي هراسان او را تا محل بستري همراهي مي كنند.
از درد به خودش مي پيچد و سر تا پايش غرق خون است. يك مجروح تصادفي است. چند پرستار و دكتر دورش حلقه مي زنند و سايه دستگاه هاي متعددي در كنارش سنگيني مي كند رنگش زرد شده اما روي تخت بيمارستان، هيچ نمي گويد؛ پس از ويزيت پزشك معالج، او را به بخش منتقل مي كنند و شما تصور كنيد حال و هواي راننده خاطي را...
اين جا همه محتاج دعايند و از هم التماس دعا مي خواهند، خدايا هر گاه انديشه بيماران از سرم افتاد، سخت و بي ترحم بيمارم كن!
كمي آن طرف تر جسورانه روي تخت دراز كشيده و پرستاري در حال گرفتن فشارخون اوست، مي خندد و مي گويد: مي دانم مريض نيستم، بيخود مرا به بيمارستان آورده اند!
پس از دقايقي سرمي به او وصل مي كنند و پرستاران به آرامي شروع به صحبت با همراهش مي كنند و بعد هم آزمايش خون و... خدايا اميد هيچكس را نااميد نكن.
شب هاي بيمارستان از روز هم روشن تر است اين جا خواب به چشمان كسي راه نمي يابد همه بيدار بيدارند...
پس از ساعاتي ويلچر را كنار تخت همان مريضي كه گمان مي كرد بيمار نيست مي آورند تا او را به بخش منتقل كنند، فقط يك همراه، اين تاكيدي است كه مدام به همراهان بيماران گوشزد مي شود اما گوش شنوايي نيست و همه اطرافيان مي خواهند در كنار بيمار خود اين شب طولاني را بگذرانند، بعد از كلي جروبحث سرانجام يك همراه با بيمار وارد بخش مي شود و گروهي به خانه بازمي گردند و يا در محوطه بيمارستان شب را به صبح مي رسانند.
وارد بخش مي شوم...
فضاي اتاق تنگ است شايد براي ۳تخت كه هر كدام ۲ همراه دارند چنين مي نمايد، اين جا يعني در بخش هر بيمار بايد يك همراه داشته باشد اما اغلب اين طور نيست. با وارد شدن بيمار به يكي از اتاق هاي بخش و بستري كردن او، بيماران و همراهان ديگر اين اتاق به او زل مي زنند، آرزوي سلامتي براي ميهمان ناخوانده جديدشان مي كنند.اين جا همه با هم صميمي هستند هر كاري از دستشان برمي آيد براي هم مي كنند انگار سال هاست يكديگر را مي شناسند شايد نقطه مشترك آن ها كه همان علت بستري شدنشان در يك بخش است آن ها را اين گونه به هم نزديك مي كند و پس از چند روز سير تا پياز زندگي هم را مي دانند و در جريان لحظه به لحظه مراحل بهبودي يكديگر هستند و مدام شرايط جسماني خود را با يكديگر مقايسه مي كنند.
همراهان بيماران نيز با يكديگر باب صحبت را باز مي كنند و براي بيماران هم آرزوي سلامتي مي كنند.
به گفته پزشكان بيشتر بيماران در اثر بي احتياطي و رعايت نكردن موازين اوليه تغذيه و سلامت در اين بخش بستري شده اند و به دليل يك سهل انگاري و غفلت علاوه بر تحمل درد، اطرافيانشان را نيز... بگذريم!
چشم هايم سنگيني مي كند، خستگي و خواب وجودم را فرا گرفته اما ترس از تمام شدن سرم و لحظه اي غفلت از بيمار و پشيماني پس از آن، مانع آن مي شود كه چشمانم را ببندم پرستاران به صورت شيفتي تا صبح بيدارند و هر ساعت سرم بيماران را چك كرده و داروهاي آن ها را مي دهند.
شب هاي بيمارستان، شب هاي طولاني است خدا كند اين شب هر چه زودتر به صبح برسد عده اي از بيماران از درد تا صبح همپاي همراهانشان بيدارند و گروهي معصومانه خوابيده اند شايد در شب هاي طولاني بيمارستان فقط اين عقربه هاي ساعت هستند كه به خواب مي روند!
پاي صحبت بيماران و همراهانشان مي نشينم يك همراه بيمار كه ۴شب است شب را در بيمارستان به صبح مي رساند، ازبرخورد بد برخي پرستاران گلايه مي كند و مي گويد: بيمار و همراه بيمار به اندازه كافي مشكل دارند و فكرشان مشغول درد و ناراحتي است و اين گونه برخوردها از آستانه تحمل آن ها خارج است.مهدي.ر مي افزايد: درست است كه كار پرستاران جزو مشاغل سخت است اما بيمار و همراهان او مقصر نبوده و هيچ گناهي ندارند كه مورد بي مهري قرار بگيرند، البته برخي پرستاران با جان و دل از بيمار نگهداري مي كنند و انصاف نيست اين عده به خاطر گروهي كه در كمال بي انصافي به بيماران كم لطفي مي كنند، بدنام شوند.
يك بيمار هم از وضعيت بد و شلوغ اتاق ها گلايه مي كند و مي گويد: تعداد تخت ها در هر اتاق زياد است و برخي همراهان ملاحظه بيماران را نمي كنند، مثلا صداي زنگ تلفن همراه آن ها مخل آسايش و آرامش ديگران است.همراه ديگري از وضعيت نامناسب سرويس هاي بهداشتي ابراز تاسف مي كند و متذكر مي شود: در بيمارستان متاسفانه بهداشت آن گونه كه بايد رعايت نمي شود و اين مقوله مشكلاتي را براي بيمار و همراهان آن ها ايجاد مي كند.البته گروهي از تهويه نامناسب، وصل نكردن تلفن هاي بيماران بيمارستان شاكي هستند و خواستار رفع مشكلات مي شوند.
از مشكلات و گفته هاي آنان باز هم مي نويسم شايد مسئولان بخوانند و درصدد رفع برآيند.امشب نيز مي گذرد و ماه و ستارگان به خواب مي روند تا غروبي ديگر از خواب برخيزند شايد فقط اين من و تو هستيم كه هميشه در خوابيم و طلوع ستارگان و غروب خورشيد را به بازي مي گيريم...
شنبه 27 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خراسان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 250]