محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1831477775
دكتر همايون همتي انديشه ديني و سكولاريزم در جهان معاصر
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: دكتر همايون همتي انديشه ديني و سكولاريزم در جهان معاصر
خبرگزاري فارس: در بحث حاضر پرسش اساسي ما اين است كه سكولاريزم چيست و نسبت آن با دين و انديشة ديني چگونه است؟ آشكار است كه براي پاسخدادن به چنين پرسشي بايد ابتدا معناي سكولاريزم و تعريف دين مشخص شودتا سپس بحث در بستر طبيعي و صحيح خود جريان يابد و پيش برود.
اشاره:
محور اينگفتار بررسينسبتسكولاريزم با انديشةديني در جامعةديني ايران است. مؤلف با ذكر تفاوتميان«سكولاريزم»بعنوانيكايدئولوژيومكتبفكريمبتنيبرپيشفرضهايخاصو«سكولاريزاسيون» بعنوان يك جريان و حادثة خارجي، به بيان مباني سكولاريزم ميپردازد. عقلمحوري، انسانمحوري، نسبيتگرايي معرفتي و اخلاقي، سنتستيزي و سنتگريزي، اباحيگري و آزادي مطلق، تكيه افراطي علم تجربي، از جمله اركان سكولاريزم است. در انتها مؤلف به طرح و نقد عقلانيشدن جهان و دين از ديدگاه ماكسوِبِر ميپردازد و خطاي وِبِر را در آميختن«راز» با «مجهول» و تعريفدين بر پاية «راز» ميداند.
دربارة سكولاريزم و نسبت و تأثير آن بر انديشة ديني هم ميتوان در مقياس جهاني سخن گفت و هم در مقايس كشور خودمان با وضعيت خاص و بافت فرهنگي و ديني و فكري ويژهاي كه دارد. تأكيد من در اينجا بيشتر در مورد جريانهاي فكري و حركتهاي اخيري است كه توسط برخي از گروهها يا متفكران در جامعه ما صورت گرفته و سخناني از سوي آنان بيان شده كه تقابلي در اذهان درافكنده است و تنشهايي در ميان جامعه پديد آورده و موجب پيدايش برخي ابهامات، تحليلهاي متعارض و جدالانگيز و پرسشهايي براي نسل جوان بالندة اين كشور شده است. بنده به سهم خود ميكوشم تا در اين زمينه روشنگري كنم و پرتوي بر ابهامات بيفكنم و راههايي را براي دستيابي به پاسخ پارهاي از اين پرسشها نشان دهم.
در بحث حاضر پرسش اساسي ما اين است كه سكولاريزم چيست و نسبت آن با دين و انديشة ديني چگونه است؟ آشكار است كه براي پاسخدادن به چنين پرسشي بايد ابتدا معناي سكولاريزم و تعريف دين مشخص شودتا سپس بحث در بستر طبيعي و صحيح خود جريان يابد و پيش برود. نيز ضرورت دارد كه علاوه بر بيان معناي لغوي، به مباني و مقدمات و پيشفرضهاي سكولاريزم نيز اشارهاي بشود تا زمينة داوري و بررسي نهايي كاملاً فراهم گردد.
تعبير سكولاريزم و همچنين اصطلاح سكولاريزاسيون در اصل از واژة لاتين «سكولاريس» گرفته شد و در زبانهاي اروپايي نخستين بار در اواخر قرن شانزدهم و اوايل قرن هفدهم در قرارداد «وستفالي» به كار رفته است. در آن ايام، مقصود از اين واژه توضيح اين نكته بود كه نهادها و سرزمينهايي كه زير سيطرة كليسا قرار داشت، از نظارت و حاكميت كليسا خارج شده و به زير سلطة اقتدار سياسي غير روحاني و نهادهاي عرفي دولتي و غير كليسايي انتقال يافته است.1
براي توضيح و بيان اين واقعيت از واژة «سكولاريس» استفاده ميكردند. در همان ايام اين واژه در كاربرد همگاني و رايج بين مردم براي اشاره به تمييز و تفكيك ميان امور مقدس و ديني از امور دنيوي ناسوتي و غيرمقدس بكار ميرفت. همچنين از زمانهاي دورتر دستگاه كليسا كشيشهايي را كه در حوزهها و تشكيلات غيرروحاني و غيركليسيايي به كار اشتغال مييافتند، كشيشهاي عرفي يا سكولار ميخواند و از اين واژه براي ناميدن آنها استفاده ميكرد. بعدها دستگاه كليسا از اين واژه براي ناميدن كشيشها و روحانياني كه از خدمت كليسايي معاف شده بودند و يا به هر دليلي از خدمت مرخص شده و از عهد و پيمانشان براي خدمت به كليسا آزاد شده بودند، بهره ميگرفت. اين تعبير در قرن بيستم از سوي جامعهشناسان به معناي ديگري به كار رفت و از آن براي اشاره به مجموعة جريانات و تحولاتي كه ضمن آن كنترل امور و نهادهاي اجتماعي از كف مقامات و مراجع رسمي ديني خارج گشته و روشهاي عقلاني و غيرديني و علمي و تجربي و اينجهاني جاي ضوابط و آداب ديني براي ادارة آنها را گرفته استفاده ميشد.2 اصطلاح سكولاريزاسيون براي جامعهشناسان گذشته مانند اگوست كنت (1857 - 1798) شناخته شده بود و از آن براي توضيح فرآيندي بهره ميجستند كه در طي آن نهادهاي گوناگون اجتماعي به تدريج از يكديگر تمايز(Differentiation) مييابند و از قيد حاكميت قالبهاي ديني كه پيشتر محكوم و تابع آن بودند رهاتر ميشوند. اين مسأله در آثار كساني مانند ماكياول و ماكسوبر نيز مطرح شده است، بخصوص ديدگاههاي ماكس وبر در اين زمينه شهرت و معروفيت بسياري يافته است.
O برخي از معاصران ما نيز در مقالات و سخنان خود گفتهاند كه فلسفيشدن و عقلانيشدن يا علميشدن دين يعني سكولاريزهشدن دين و سكولاريزهشدن دين را مساوي و معادل با فلسفيشدن و عقلانيشدن دين گرفتهاند. اين نظر نيز خام و ناسنجيده و نادرست است و با تعمق كافي ابراز نشده است. اگر چنين باشد پس تكليف دينهايي مانند اسلام كه در بطن و متن تعاليم خود دعوت به تعقل و انديشه و فلسفهورزي و تبعيت از برهان و استدلال ميكنند چه خواهد بود و سكولاريزهشدن در مورد آنها چگونه توجيهپذير خواهد شد؟
در زبان فارسي براي اصطلاح «سكولاريزاسيون» معادلهايي پيشنهاد شده مانند دنيامداري، دنياگرايي، جداانگاري دين و دنيا، لاديني، عرفيشدن، دنيويشدن، غيرديني شدن، نامقدس شدن كه وجه مشترك همة آنها قداستزدايي و دينزدايي است. سكولاريزاسيون، يعني پروسه و جريان و فرآيندي كه در طي آن دين از صحنة زندگي كنار زده ميشود و نفوذ آن در جامعه كاهش مييابد. اما سكولاريزم يك مكتب و مرام و ايدئولوژي است كه بعد از رنسانس پديد آمد و از فرزندان نهضت روشنگري3(The Enlightenment) است و به معناي دنياگرايي، لاديني، بيخدايي، اعراض از دين، كنارگذاشتن دين و نوعي احساس استغنا و بينيازي از دينكردن است. سكولاريسم برخلاف سكولاريزاسيون كه يك پروسه و حادثة خارجي است، يك مسلك و طرز فكر و نگرش و جهان بيني است كه بشر را بينياز از ارزشهاي الهي و اخلاق و معنويت و فضايل ديني و آموزههاي وحياني ميداند. سكولاريزه شدن دين، يك پديده و جرياني است كه در متن جامعه و واقعيت خارجي رخ ميدهد و از جنس فكر و معرفت نيست، اما سكولاريسم يك انديشه و ايدئولوژي است و از جنس و سنخ فكر و معرفت است و اين دو را نبايد با هم درآميخت.
سكولاريزم به منزلة يك مكتب و مشرب فكري البته مبتني بر يك سلسله پيشفرضها و مقدمات نظري خاصي است كه بعداً به پارهاي از آن مباني و مقدمات اشارهاي خواهم كرد، اما فعلاً تأكيد ميكنم كه به تمايز بين سكولاريزاسيون و سكولاريسم دقت كنيد و اين دو را با هم نياميزيد. جرياني كه در طي آن دين به حاشية جامعه منتقل ميشود و دچار انحطاط و زوالDecline) ) گشته و قدرت و سيطره و نفوذ آن كاهش مييابد و به تعبير برخي از جامعهشناسان معاصر غربي جريان خصوصيشدن دين4(privatization) و بيرون راندن دين از صحنة زندگي، پديدهاي است كه به آن سكولاريزهشدن دين گفته ميشود. يعني دين ديگر در اقتصاد و سياست و حكومت و «شيوة زندگي»The ) Way of life) دخالت نميكند، در روابط اجتماعي، ارزشگذاريها، ازدواج، تحصيل، طلاق، صلح و جنگ و در متن زندگي حضور و نفوذي ندارد. اين جريان را گاهي با مسامحه و تجوز «عقلانيشدن دين»5 هم خواندهاند كه تعبيري دوپهلو و ابهامآلود و مغالطهآميز است و بعداً در نقد ديدگاه ماكس وبر بدان اشارهاي مختصر خواهم داشت. اين پديده را گاهي قداستزدايي كردن از دين (De Sacralization) يا «راز زداييكردن از دين» (Demystification) نيز ناميدهاند.6 از حرمت و قداست انداختن، دنيويكردن، غيرروحاني شدن، تقدس زدايي و... همه نامها و مترادفهايي هستند كه براي اشاره به جريان سكولاريزاسيون بكار رفتهاند.
تذكر اين نكته به روشنشدن بحث كمك ميكند كه بدانيم دين در تلقي غربيان و حتي بسياري از دينشناسان بزرگ معاصر تا حد يك احساس تنزل كرده است و امروز ديگر در تلقي رايج جوامع غربي دين را يك نظام جامع نظري و عملي و مجموعة كاملي از آداب و عقايد نميدانند و تلقي و انتظار آنان از دين با تلقي ما مسلمانان بكلي متفاوت است. ما اسلام را يك دين جامع و فراگير ميدانيم كه ناظر به سعادت دنيوي و اخروي هر دو توأمان است و در همة جوانب مادي و معنوي و فردي و اجتماعي زندگي دخالت كرده و دستورات و احكامي در اين موارد دارد و بسيار فراتر از يك احساس شخصي و فردي است. اما در تلقي رايج غربيان دين مسألة شخصي و خصوصي است نه يك امر اجتماعي يا نظام زندگي و مكتب فكري و اعتقادي.
اين همان «پديده خصوصيشدن دين» است كه جامعهشناساني مانند تالكوت پارسونز به آن اشاره كردهاند. در اغلب تئوريهاي رايج دينشناسي محتواي معرفتي(Epistemic Content) دين انكار شده يا مورد غفلت قرار گرفته است و لذا دين ديگر به عنوان يك نظام اعتقادي و شناختاري مطرح نيست، بلكه مسألهاي است كه تابع سليقه و ذوق و احساس شخصي افراد است.7 مثل علاقهداشتن يا بيعلاقهبودن نسبت به برخي از خوراكيها يا ميوهها كه قابل تحسين يا سرزنش نيست و هر كسي حق دارد از روي طبع از غذا يا ميوة خاصي خوشش بيايد يا نيايد. دينداري و گرايش به دين يا بيديني و بيعلاقگي به دين نيز چنين است و هر كسي ميتواند به دين پايبند باشد يا نباشد و نميتوان و نبايد با چنين كسي محاجه و استدلال نمود، زيرا دين جنبة معرفتي و شناختي(Cognitive) ندارد و صرفاً يك احساس است كه بعضي از مردم از آن برخوردارند و برخي نيستند و هيچكس را نميتوان به سبب طبع و سرشت و حالت رواني و احساسات خاصش ستايش يا
O عقلمحوري بعنوان يكي از مباني سكولاريزم يعني، عقيده به اينكه عقل به تنهايي و مستقل از وحي و دين و آموزشهاي الهي اين قدرت و اقتدار را دارد كه زندگي بشر را تدبير كند.
O وِبر غير از خطاهاي روششناختي و تقليل دين به مسيحيت و مسيحيت به پروتستانتيسم كه تحقيق او را بشدت محدود و تعميمناپذير كرده است، دو خطاي عمده در باب عقلانيكردن جهان و دين كرده است. يكي اينكه «راز» را با «مجهول» يكي انگاشته و ديگر اينكه دين را بر پاية «راز» تعريف كرده است.
ملامت نمود. دين در مغربزمين تا حدود زيادي به چنين ورطهاي افتاده و به چنين بنبستي رسيده است. و چه پرجُرم و خطاكارند روشنفكراني كه سرنوشت دين در غرب را در ديار ما فرافكني ميكنند و پديدهاي كه در غرب اتفاق افتاده بدينجا نيز تعميم ميدهند و همان وضعيت را در اينجا نيز انتظار ميكشند و دين اسلام را نيز مشمول و محكوم همان حكم ميدانند. غافل از آنكه ساختار اجتماعي و بافت فرهنگي و شيوة تعليم و تربيت و ديگر نهادهاي اجتماعي ما بكلي با كشورهاي غربي متفاوت است و مقايسة دين جامع و پويا و بالندهاي مثل اسلام با مسيحيت تحريف يافته، و فردگرا، منزوي كنوني از بُن خطاست. مقايسة دين سياسي و اجتماعي و زندهاي مانند اسلام با رسوبات ناخالصي كه از مسيحيت در غرب به جا مانده و با صدها اسطوره و افسانه درهم آميخته خطايي نابخشودني است. دين در غرب دچار يك چنين وضعيتي شده است كه ديگر مجموعهاي از باورها و نگرش و يا نظام سياسي و اقتصادي و اخلاقي نيست، بلكه يك احساس شخصي است و مربوط و تابع ذوق و سليقه است مثل بوي عطر كه كسي آن را دوست دارد و كسي نيز نسبت به آن حساسيت دارد و هيچيك را نميشود مورد ستايش و نكوهش قرار داد زيرا تصميمگيري منطقي و عقلاني در اينجا جايي ندارد. دين نيز از محتواي معرفتي تهي انگاشته شده و استدلالپذير و برهانبردار نيست، زيرا از جنس فكر و معرفت نيست تا با معيارهاي منطقي بتوان دربارة آن داوري كرد و به رد و اثبات پرداخت. دين تابع احساس و پسند و سليقه است، مثل مُد لباس و البته هر كس حق دارد كه تابع مُد خاصي باشد و تقبيح و تحسين هم در اينجا مجالي ندارد زيرا زمينهاي براي استدلال منطقي و بحث و نظر باز نيست. اين پروسه در غرب اتفاق افتاده است و دين به صورت امري شخصي و خصوصي درآمده است. البته رشد علوم تجربي، ظهور فلسفههاي الحادي، نواقص و كاستيهاي مسيحت كنوني، غفلت ارباب كليسا، سياستهاي توطئهگر و دهها عامل ديگر در پيدايش چنين جرياني سهم داشتهاند. اين تهيشدن دين از محتوا و شخصيشدن دين و كناررفتن آن از متن زندگي و جدايي دين و سياست را نيز گاهي در جامعهشناسي دين، «سكولاريزهشدن دين» مينامند زيرا در طي چنين فرآيندي حضور و نفوذ دين كاهش يافته و طريق زوال پيموده است.
در نخستين سالهاي پيروزي انقلاب اسلامي در كشور ما نيز برخي گروهكهاي سياسي نيز ميكوشيدند تا تفسيري به اصطلاح انقلابي و اجتماعي و سياسي و روزآمد از اسلام ارائه دهند و غالباً از ديدگاههاي ماركسيستي تأثير پذيرفته بودند. تفسيرهاي ماترياليستي و ديالكتيكي و به ظاهر انقلابي و علمي از اسلام نيز درواقع نوعي سكولاريزهكردن دين بود و استاد
فرزانه و دردمند، مرحوم شهيد مطهري كه عمق فاجعه را بخوبي دريافته بود به مبارزه با اينگونه تفسيرهاي نادرست و انحرافي پرداخت و در كتاب «علل گرايش به ماديگري» به افشاي اين توطئه خطرناك اقدام كرد و آخر نيز جان عزيز خويش را بر سر اينكار نهاد. اين گروهكهادر نوشتجات و آثاري كه منتشر ميساختند از آيات قرآني و سخنان حضرت علي(ع) در نهجالبلاغه و احاديث ديگر امامان و پيشوايان ديني(ع) بكار ميبردند اما معناگذاري و تفسيري كه ارائه ميدادند كاملاً دنيوي و مادي و كمونيستي و غيرديني بود و بيشتر حالت تأييدگرفتن براي ديدگاههاي از پيش معينشان بود. درواقع پديدة «التقاط» يكي از انواع و اقسام و يكي از مظاهر و جلوههاي سكولاريزاسيون دين است. هر چند بايد هشدار داد كه تبديلشدن دين به احساس شخصي و يا التقاطانديشي و التقاطگرايي در قلمرو انديشة ديني را تنها با مسامحه و توسع در معنا ميتوان از مصاديق «سكولاريزاسيون» دانست، زيرا اين پديده، طبق اصطلاح رايج و نزد جامعهشناسان دين از جنس فكر و معرفت نبوده و شامل تفسيرهاي عرضهشده دربارة دين نميشود، بلكه واقعيتي است كه در خارج و در متن جامعه رخ ميدهد و در ضمن آن حضور دين در نهادهاي اجتماعي و متن زندگي كاهش يافته و رفتهرفته به كنار رانده ميشود. جامعهشناسان اين پروسه را عرفيشدن، دنيويشدن، نامقدسشدن، غيردينيشدن، غيرروحانيشدن دين خواندهاند و سكولاريزاسيون چنانكه گفتيم نامي است براي اين جريان دنيويسازي، عرفيسازي و قداستزدايي از دين. در حقيقت پيدايش پديدههايي مانند التقاط، شاخص و نشانهاي براي سكولاريزهشدن دين هستند، چنانكه برخي از جامعهشناسان نيز به اين مسأله اشاره كردهاند.
اما سكولاريزم، چنانكه در آغاز بحث گفتيم يك ايدئولوژي و طرز فكر است كه مباني و مقدمات خاصي دارد.8
يكي از مباني نظري سكولاريزم، عقل محوري و عقل معياري و عقل بسندگي(Rationalsim) است. عقلگرايي ستبر و خشن و افراطي، يعني عقيده به اينكه عقل به تنهايي و مستقل از وحي و دين و آموزشهاي الاهي اين قدرت و اقتدار را دارد كه زندگي بشر را اداره و تدبير كند، يكي از مباني مسلم ايدئولوژي سكولاريزم است. البته ايدئولوژي سكولاريزم، چنانكه پيشتر نيز اشاره كرديم، ميراث بر نهضت روشنگري و انديشة فيلسوفان روشنگر است. اين ادعا كه عقل بيمدد وحي و هدايت الاهي ميتواند براي زندگي آدمي برنامهريزي كند وبدان سمت و سو دهد و بشر از دوران طفوليت رسته است و ديگر نيازي به اديان و پيامبران و كتابهاي آسماني و آموزشهاي الاهي ندارد و با تصميمگيريهاي عقلايي و به مدد انديشه و خردورزي ميتواند راه بسپرد و به قيم و مرشد و مربي الاهي نيازي ندارد، يكي از
O سكولاريزاسيون، فرآيندي است كه در طي آن دين از صحنة زندگي كنار زده ميشود و نفوذ آن در جامعه كاهش مييابد... اما سكولاريزم يك مكتب و جهانبيني و ايدئولوژي است كه آدمي را بينياز از فضايل معنوي و آموزههاي وحياني ميداند.
اصول اساسي تفكر سكولاريستي و دنياگرايي است.
پيشفرض ديگر سكولاريزم، اومانيسمHomanism) ) يا بشرگرايي و انسان محوري است. طبق اين عقيده، انسان، مدار و محور همه چيز است و خالق و آفرينندة همة ارزشها، خود انسان است و جداي از انسان و عمل او هيچگونه ارزش و اخلاق و فضيلتي وجود ندارد. طبق اين نظر، ارزشهاي اخلاقي و بايدها و نبايدها و شيوة زندگي و فضيلتها و رذيلتها را نبايد از وحي آموخت و از عالم غيب گرفت، زيرا چنين عالمي وجود ندارد و اگر هم بفرض وجود داشته باشد آدمي بدان نيازي ندارد و خود ميتواند مستقلاً ارزشها را بيافريند و وضع كند. براي تعيين حسن و قبح امور و افعال نيازي به تعاليم اديان و مداخلة وحي و عالم غيب نيست، عقل جمعي و اجماع افراد جامعه و برنامهريزيهاي علمي و عقلايي و محاسبهپذير كردن امور و بكارگيري شيوهها و تئوريهاي علمي مديريت براي سامان بخشيدن به امور جامعه و زندگي بشر كافي است. عقل خود به تنهايي ميتواند حسن و قبح امور را تعيين كند و ارزشها و ضدارزشها را به ما بنماياند و به ما بگويد چه چيز ستوده و چه چيز ناستوده است. ملاحظه ميكنيد كه ايدئولوژي سكولاريزم چگونه در برابر دين و آموزههاي وحياني دم از استغنا ميزند و چه مغرورانه و تفاخرآلود از بينيازي به دين و هدايت الاهي سخن ميراند و بر آنست كه همة امور عالم را با عقل تنها ميتوان به سامان آورد. اينجاست كه ميگوييم در ايدئولوژي سكولاريزم صريحاً اعراض از دين و خدا و وحي تبليغ ميشود و آدمي دعوت ميشود تا صرفاً به حكم عقل گردن نهد و از او فرمان ببرد. دينستيزي و وحيستيزي و غيبستيزي و معنويتگريزي در واقع لُب و گوهر مدعيات سكولاريزم است و تقابل عمدة اين طرزفكر با اديان الاهي در همينجاست و اين انديشه بيشترين تهديد را براي تفكر ديني و معنوي دارد.
يكي ديگر از مباني نظري سكولاريزم، نسبيتگرايي (Relativism) است، هم در عرصة ارزشهاي اخلاقي و هم در قلمرو معرفت.
در توجيه اين نسبيتگرايي اخلاقي و معرفتي استناد عمدة سكولاريستها به خطاپذيري بشر و محدودبودن درك و فهم آدمي است. اين نظريه كه به لغزشانگاري نيز تعبير شده، مبتني بر اين فرض است كه آدمي موجودي است قابل خطا با دركي نارسا و محدود و لغزشپذير و بنابراين نبايد انتظار الوهيت از او داشت. خطاكاري و محدوديت بشري در فهم و درك او نيز راه يافته و معرفت او را در تمامي زمينهها خطاآميز و نسبي و محدود و نارسا و نامقدس ميسازد. اين نظر كه در برخي نوشتهها آمده كه معرفت ديني، معرفتي بشري است و لذا انتقادپذير، خطاآلود، نسبي، محدود و نامقدس است و همة ويژگيهاي بشري بودن بدان سرايت ميكند نيز مبتني بر همين ديدگاه لغزش انگارانه در مورد انسان است، هر چند كه طرفداران آن در ديگر مباني فكريشان با سكولاريزها تضاد و مخالفتي داشته باشند.
البته در اينكه آيا طرفداران ايدئولوژي سكولاريزم در عمل هم توانستهاند تكتك اين مباني را بطور استدلالي اثبات نموده و از آنها حمايت منطقي كنند و يا نه و اينكه آيا اين پيشفرضها اساساً قابل اثباتند يا سخناني فريبا و شعارگونه و بيپشتوانهاند جاي بحث فراوان است و بنده فعلاً در مقام احصأ و «استقرأ» اين پيشفرضها و مباني تئوريك هستم و نقادي و ارزيابي را به فرصت ديگري موكول ميكنم، اما همينقدر اشاره ميكنم كه امكان اثبات و دفاع منطقي از اين مباني بشدت محل ترديد بلكه انكار است و به اعتقاد من اين اصول بسيار سطحي و سستبنياد بوده و در برابر نقد منطقي و جدي تاب نميآورند و به لحاظ منطقي قابل دفاع نيستند.
چكيدة سخن، اينكه از ديدگاه سكولاريزم ارزشهاي مطلق و ثابت و كلي و دائمي وجود ندارند و امور اخلاقي و ادراكات آدمي همه محدود و موقتي و نسبياند و خوب و بد مطلق وجود ندارد و هر چه هست زاييدة عقل و درك محدود آدمي است و پسند و ناپسند و حسن و قبح هم نسبي و تابع شرايط اجتماعي و زيستي است. مثلاً اگر سقط جنين را در يك جامعهاي آزاد ميكنند نميشود گفت خوب است يا بد و اگر همين عمل را در جامعة ديگري تحريم و ممنوع ميسازند باز هم نميتوان گفت كه خوب است يا بد. هيچگونه ارزش الاهي و مطلق يا امور مقدس وجود ندارد. آدمي خود خالق ارزشهاست و البته ارزش و ضدارزش مفاهيمي نسبي و وضعي و قراردادياند كه قابل تصديق و تكذيب منطقي نيستند. شكاكيت معرفتشناختي و ارزش شناختي از دستاوردها و پيامدهاي حتمي تفكر سكولاريزم است.
يكي ديگر از مباني و پيشفرضهاي ايدئولوژي سكولاريزم، ضديت با سنت يا سنت ستيزي (Anti-Treditionalism) و سنتگريزي است. در مقابل، رويكرد به هر چه كه نو است و به تعبير ديگر تجددگرايي و مدرنيسم(Modernism) از خصيصهها و خصلتهاي جداييناپذير اين ايدئولوژي است. سكولاريزم از سويي با سنت ستيزه و مبارزه ميكند و در محو آن ميكوشد و از سويي مبلغ و منادي و مروج و حمايتگر تجدد و نوگرايي و مدرنيسم است. و من در شگفتم از روشنفكران اين روزگار كه حتي در تقليدكردن از غرب و غربيان نيز حسن انتخاب ندارند و زبونانه و منفعل عمل ميكنند. ديري است كه در كشورهاي غربي يك جريان اصيل و ريشهدار و دامنگستر فرهنگي پاگرفته و ظهور يافته است كه معمولاً از آن با نام سنتگرايي(Traditionalism) ياد ميشود. انديشمندان و فرزانگان بزرگي هچون فريتهوف شووان، رنه گنون، تيتوس، بوركهارت، هيوستون اسميت، هانري كربن، آنماري شيمل، رادها كريشنان، كوماراسوامي، ويوكاناندا، سوزوكي، گابريل مارسل، روژهگارودي و دهها و صدها متفكر و صاحبنظر ديگر از طلايهداران و پيشتازان اين نهضت عظيم فكري و حركت فرهنگياند. اين متفكران درد اصلي بشر امروز را درد بيايماني، فقدان معنويت و دوري از تعهد و اخلاق و ارزشهاي الاهي و قدسي ميدانند. بحران بيمعنايي (Meaninglessness) كه در غرب بيداد ميكند و قرباني ميگيرد و تبديلشدن انسان به شيي و كالا Obyectigication)=شييء وارگي يا شييء شدن انسان) و از دست رفتن هدف و معناي زندگي و خلأ و فقدان يك نظام ارزشي(Value System) كه انسان غربي با آن روياروست، اين متفكران را به تأمل جدي برانگيخته و با اختلاف مشاربي كه دارند بر اين نكته اتفاق دارند كه: «آن كبوتر پريده ز دلها ايمان است».9 آدمي به قول اقبال لاهوري محتاج تفسيري معنوي و روحاني از جهان هستي است10 و بيحضرت دوست نميتواند سركند. اين فرزانگان دردمند و معنويانديش صلاي بازگشت به دين و اخلاق و معنويت درفكندهاند و چاره و درمان انسان غربي را در بازگشت به ايمان و معنويت راستين و انديشة قدسي بازميجويند. اين جريان كه يك جريان فرهنگي قوي و روشنفكرانه و كاملاً مترقي و پيشرو است به دلايلي، متأسفانه در كشور ما چندان شناخته نيست و روشنفكران جامعة ما نيز سعي نكردهاند كه اين جريان را معرفي كنند و دست كم در تقليدشان از غرب مستقل و مبتكرانه عمل كنند. اكثر اين افرادي كه نام برديم از متفكران نامدار و ممتاز و استادان صاحب كرسي در دانشگاههاي معتبر جهان هستند، اما روشنفكران خودباختة ما حتي تقليدگران خوبي هم نيستند و در تقليدشان هم ناكام و ناموفقند و به دنبال آشنايي با چنين روحهاي بزرگ و افكار مترقي و متعالي نيستند. امروز در غرب جريان فكري ديگري وجود دارد به نام پُست مدرنيسم كه نمايندگان عمده و معروف آن كساني مثل ميشل فوكو، يورگن هابرماس، تئودور آدورنو، ماكس هوركهايمر، ليوتار و ديگران هستند. يكي از تزهاي اين متفكران نقد مدرنيسم و تجددزدگي و بازگشت به نوعي اخلاق و معنويت و ارزشهاي انساني است.11 در غرب بسياري از متفكران اصيل و جدي، متوجه مشكل شدهاند ليكن درمان و راهحل را نميدانند. فروپاشي كمونيسم، به بنبست رسيدن روشهاي سرمايهداري و تئوريهاي گوناگون مديريت، افول فلسفههاي ظاهرفريب و رنگارنگ، برخي از متفكران غربي را به خود مشغول ساخته و پس از پيروزي شگفتيآفرين انقلاب اسلامي و تأسيس يك حكومت ديني در اين ديار كه طرحي نو در جهان معاصر درافكنده است، دلهاي مشتاقان و آزادگان و معنويت جويان عطشناكانه به اين كشور دوخته شده تا مگر مأعذبي به تشنگان وادي معرفت هديه كند. جاذبة معنوي شخصيت امام، آن رهبر عارف و مقتدر و سيماي مسحوركننده و نوراني و كلام دلنشين و رشادت بديل او هزاران هزار دردمند درمانده و يأسگرفته و سرخورده را در چهارگوشة جهان متوجه اين سرزمين خدايي كرده است تا مگر پيام معنويتي از اين مهد حكمت و عرفان و فرزانگي و معنويت بشنوند و فروغ ايمان به زندگي سرد و تاريكشان گرمي و روشنايي بخشد. تمامي تئوريها و متاتئوريها را در غرب آزمايش كرده و صدها گونه فلسفه را تجربه كردهاند و به بنبست رسيده و يأسآلود، اكنون در پي سخني نو و انديشه و پيامي تازه هستند.
كليسا نيز حساب خود را از زندگي جدا ساخته و از متن زندگي انسان غربي به كنار رفته است و پس از تحمل ضربههاي مهلك از دانشمندان علوم تجربي و فلسفههاي گوناگون و ناكاميها و عقبنشينيهاي پي در پي اكنون مشغول تأمل است و عزم بازسازي و تجديد قوا دارد، هر چند كه با تز جدايي دين از سياست براي هميشه مشي خود را مشخص نموده و با دنياي انسانها كاري ندارد و يكسره به آخرت گرديده است.
مقصود ما از سنت در اينجا سنت به معناي آداب و رسوم ملي و قومي نيست كه متعلق به زمانهاي دور و گذشتههاي خاموش باشد، بلكه مراد ما سنت ديني و ارزشهاي معنوي و روحاني و قدسي است كه از فراسوي طبيعت و زمان و جهان مادي به ما رسيدهاند و همواره تازه و باطراوتند و غبار زمان و گذشت ايام
هيچگاه نتوانسته و نميتواند آنها را كهنه و فرسوده سازد، زيرا فراتر از زمان و مكاناند. پيام قدسي و الاهي دين، هرگز كهنهشدني و نسخپذير و فرسودني نيست.12
ما در ايران اسلامي وارث سنت ديرپاي فلسفي و عرفاني و الهياتي بودهايم و چندين نسل از بزرگترين و برجستهترين حكيمان و عارفان الاهي و متكلمان نامآور و مقتدر در اين ديار داشتهايم و هنوز نيز در بسياري از شهرهاي بزرگ و حوزههاي علميه فرزانگان و عالماني داريم كه فخر بشريتاند و خود از قلههاي شامخ عرفان و حكمت بشمار ميروند. ما از غناي فرهنگي و سنت سرشار فلسفي و عرفاني برخورداريم كه در همة جهات بسيار نادر و كمنظير است. همة تأسف ما در اين است كه تاكنون فرهنگ والاي خود را درست عرضه نكردهايم و به جهانيان نشناساندهايم. همة هراس و دغدغة ما بايد در اين باشد كه مبادا در معرفي ميراث گرانقدر فرهنگي و معنوي خود غفلت يا قصور بورزيم. فلسفة ملاصدرا و عرفان ابن عربي را هنوز حتي درست مطالعه نكردهايم چه رسد به آنكه بخواهيم به هموطنان يا جهانيان بشناسانيم. مطالعات مقايسهاي در عرصة كلام و عرفان و فلسفه و مباحث الهيات هرگز انجام نگرفته است و هنوز كارهاي نشده و راههاي نرفته بسياري هست كه همت پولادين انديشمندان وارسته و متعهد را طلب كند. ملاصدرا حكيم بسيار بزرگي است و اهميت آرا و انديشههاي او به هيچ رو كمتر از آراي هگل و هايدگر و هوسرل و گادامر و كانت و كارناپ و ويتگنشتاين و كواين نيست ولي به جرأت ميتوان گفت كه حتي يك تحقيق مقايسهاي جدي و دانشگاهي و روشمند و مستدل در اين زمينه صورت نگرفته است. راز بريدگي ما از سنت و انقطاع فرهنگي موجود و ريشة سنتگريزي و سنتستيزي بسياري از تحصيلكردگان و
روشنفكران ما نيز در همينجاست. به ستايش هايدگر و برگسون ميپردازيم در حاليكه از فلسفة عارف مشربانه و ايماني ملاصدرا غافليم. به هگل روميآوريم و نميدانيم كه ژرفترين و مستدلترين بحثها در باب هستي، عليت و حركت، در نظام فلسفي «حكمت متعاليه» آمده است. از دهها فيلسوف غربي نام ميبريم و نقلقول ميكنيم بيآنكه با آثار فيلسوفان و عارفان خودمان كمترين آشنايي را داشته باشيم يا حتي برخي از آثار آنان را كمترين تورقي كرده باشيم. يكي از صدها متكلم غيور و ژرفانديش خود را نميشناسيم، اما آثاري بسياري از متكلمان مسيحي و يهودي را بارها و بكرات خواندهايم و دوره كردهايم. اين يكي از دستاوردهاي شوم و زيانبار سكولاريزم و مدرنيسم است كه سنتگرايي را تحت نام ارتجاع، كهنهپرستي، به قهقرا رفتن و... محكوم و مطرود ميسازد.
لائيسيزم يا بيديني نيز يكي از مباني ايدئولوژي سكولاريسم است. اعراض از خدا و استغنا از حضرت حق و كوس استقلال نواختن و خدا را و هر چه را كه قدسي و مينوي و فرازين و آنسويي است به پاي حكومت عقل قربانكردن. سكولاريسم تعليم ميدهد كه بيخدا زندگي كنيد و بيحضور او به تمشيت و تنظيم امور بپردازيد. لائيسيزم نه دين را رد ميكند و نه به اثبات آن ميپردازد، بلكه ميكوشد تا آن را مسكوت و مغفول بسازد و اصلاً مجالي براي طرح آن و انديشيدن به آن پديد نياورد يعني توطئة سكوت دربارة خدا. طبق اين ديدگاه اصلاً نيازي به دين نيست تا پاي خدا را به
ميان بكشيم. بيتفاوتي نسبت به دين، كه به مراتب بدتر از ضديت با دين است، يكي از پيامدهاي انكارناپذير سكولاريزم است.
اباحيگري و آزادي مطلق و بيحد و حصر و تجويز بيبندوباري و بيموالاتي براي بشر نيز يكي ديگر از تزهاي معروف سكولاريزم است. طبق اين ديدگاه نه نظارت الهي در كار است نه ثواب و عقاب اخروي. ارزشهاي ثابت اخلاقي كه همگانپذير و اثباتشدني و قابل و دفاع باشند نيز وجود ندارند. پس آدمي آزاد است كه به دلخواه خود عمل كند. در حاليكه طبق دلايل متقن فلسفي و آموزشهاي اديان الاهي، بشر موجودي است «ممكنالوجود» و سراپا نياز و عين محدوديت و وابستگي است -- كه در فلسفة اسلامي از آن به «امكان فقري» تعبير ميكنند - و چنين موجودي كه عين فقر و احتياج و اتكاست چگونه ميتوان او را آزادي نامحدود و استقلال بخشيد و يكسره رها و آزاد ساخت؟!
از ديگر مباني و اركان نظري ايدئولوژي سكولاريسم، سيانتيسم(Scientism) يا علمپرستي است. تكية افراطي به علوم تجربي و علوم اجتماعي و معارف بشري يكي از مؤلفههاي اصلي سكولاريزم است. طبق اين عقيده مجموعه علوم و معارف بشري، به ويژه علوم تجربي براي تدبير و ادارة جامعه كفايت ميكند و نيازي به احكام شرعي و دستورات ديني نيست. امروزه نيز ملاحظه ميشود كه كساني صريحاً به مديريت علمي دعوت ميكنند و فقه و شريعت را از ادارة جامعه عاجز ميدانند و ميگويند در فقه برنامهريزي نيست و مديريت فقهي نميتواند جامعه را اداره كند چنين سخنان وداوريهايي درواقع برخاسته از همين نگرش است. اين كسان تنها شأني كه براي فقه قائلند بيان وظايف عبادي و فردي مكلفين است و گويي از نظر ايشان فقه ديگر نقشي و شأني ندارد. در حاليكه ما مسلمانان در اثر آموزشهاي دينيمان عقيده داريم كه هيچ حادثه و واقعهاي نيست مگر اينكه براي آن خدا حكمي در شريعت مقرر فرموده است.13 و از امور پست و ناچيزي مثل دستشويي رفتن و استحمام و آداب غذاخوردن تا جنگ و صلح و ازدواج و طلاق، رياست و اقتصاد و ارتباط و معاشرت و تحصيل و قضاوت همه در شريعت داراي حكم مخصوصاند و بشر در هيچيك از اين امور و شئون زندگي، رها و بخود وانهاده نيست. حتي در مورد همان برنامهريزيها و شيوههاي مديريت جامعه، باز شريعت دستور و توصيه و سخن و پيام دارد. بخش عمدهاي از مباحث فقهي ما مربوط به امور سياسي، اقتصادي و اجتماعي و بيع معاملات و قراردادها و مكاسب و پيشهها و فعاليتهاي اقتصادي و آيين دادرسي و آداب قضاوت است. چگونه ميتوان بيباكانه چنين حكمي داد و منزلت فقه و شريعت را چنين خوار و كمبها جلوه داد؟!
بله در مورد روشهاي استنباط و علوم لازم براي اجتهاد و شرايط مفتي و مجتهد و تعيين مسايل و شناخت امور مورد نياز و توجه به شرايط زمان و مكان و مباحثي از اين قبيل جاي سخن و تأمل است. اما دردمندانه و آسيبشناسانه و خيرانديشنانه سخن گفتن يك مسأله است و عيبجويي و طعنزدن و به سُخره گرفتن و غيرمسئولانه و بيدردانه سخن گفتن و هجوم
بردن و ويران كردن مسألة ديگري است. انديشمندان دلسوز و مسلمان كه سرافرازي مسلمانان و اعتبار و عظمت اسلام را ميخواهند بايد عالمانه و پژوهشگرانه در اين موارد مداقه و تأمل كنند و چارهانديشي نموده و راه حل ارائه دهند تا كاستيها كاهش پذيرد و رخنهها فروپوشيده شود، نه چنان سخن بگويند و بنويسند كه دشمنان را گستاخ ساخته و جسارت آنان را موجب شوند. اين سخن سنجيده و منصفانهاي نيست كه بگوييم فقه نميتواند مديريت كند، فقه فقط براي بيان احكام و اعمال مكلفين است، پس بقية ابواب فقه مربوط به چيست؟ پس مباحث مربوط به بيع خيارات و مكاسب محرمه و قضأ و شهادات و جهاد و... دربارة چيست؟ بله ميتوان به نظريه يا روش يا مكتب فقهي خاصي ايراد گرفت، اما حكم كلي نميتوان صادر كرد. كدام نظام و مكتب فقهي است و كدام معرفت و نگرش فقهي است كه نميتواند جامعه را اداره كند، آيا فقه زنده و بالندهاي كه امام بزرگ ما از آن دم ميزد و نماينده و طرفدار آن بود نيز چنين است؟ آيا ديدگاههاي فقهي مترقي و هشيارانه مقام معظم رهبري نيز همينگونه است؟ يا فقط فقه رايج گذشته چنين حكمي دارد، اما مكتب فقهي بالنده و محققانه و واقعبينانة امام و رهبر فرزانة امروزمان از اين قاعده مستثناست؟ اگر چنين است، پس نبايد حكم كلي صادر كرد و اگر غير از اين است بايد مدعي بر مدعاي خود دليل بياورد و مديريت موفق و كارآمد چندين سالة حضرت امام(ره) را نيز مورد ترديد و انكار قرار دهد وگرنه چگونه ميتوان آن را توجيه كرد؟ اين درست است كه گستره و حجم انتظارات ما از فقه، پس از پيروزي انقلاب و دوران تأسيس و استقرار حكومت ديني در اين ديار، فرق كرده است، اما از متفكران مسلمان غيرتمند انتظار ميرود كه عالمانه بحث كنند و مشفقانه راهحل نشان دهند، نه عيبجويانه در فقه و شريعت طعن زنند و موجب بدبيني جامعه و خوارانگاشتن علم شريعت شوند. سخن در اين نيست كه ميتوان يا بايد حل همة مشكلات را از علم فقه خواست، بلكه مدعا اين است كه پويايي و توجه به مقتضيات زمان در متن خود علم فقه ملحوظ است و بايد كوشيد تا فقه ايدهآل را تأسيس كرد.
پس علمپرستي و ستايش و سرسپردگي نسبت به علم و انتظار و توقع افراطي از علم داشتن نيز يكي ديگر از اركان و بنيانهاي ايدئولوژي سكولاريزم است. آنچه كه تا اينجا آورديم شرح و توضيح مختصري بود دربارة اركان و مباني تئوريك ايدئولوژي سكولاريزم. شايد نكات ديگري هم بر اين فهرست فشرده بتوان افزود، ولي ما در مقام استيفا و احصاي كامل نبوديم و تنها ميخواستيم به مهمترين اصول و اركان نظري و پيشفرضهاي صريح يا مستتر اين طرز فكر و نگرش اشاره كنيم و بحث مبسوط و مستوفي در اين زمينه نياز به مجال ديگري دارد كه به تفصيل به شرح و بررسي اين مباني و نقادي و ارزيابي آنها بپردازيم. در اينجا همينقدر اشاره كنيم كه در اين مباني و مدعيات دهها اشكال ميتوان وارد كرد. و به لحاظ منطقي و فلسفي و معرفت شناختي خدشههاي بسيار نمود و اين اركان و مباني را متزلزل ساخت، كه اين مهم را به فرصتي ديگر واميگذاريم.
پيشتر و در آغاز سخن اشارهاي به تئوري معروف ماكس وبر داشتيم كه دربارة عرفيشدن يا عقلانيشدن و به تعبير دقيقتر راززدايي و افسونزدايي (Disenchantment) از جهان است.14 وبر مسألة عقلانيت و عقلانيشدن دين را مطرح كرده است و به اعتقاد او با رشد علوم و كشف مجهولات و رازهاي هستي و جهان آفرينش پروسة راززدايي تحقق يافته و بينش و نگرش ديني را كه رازگرايانه و رازورانه است تضعيف و تضييق ميكند. وبر غير از خطاهاي روششناختي و تقليل دين به مسيحيت و منحصرساختن مسيحيت به پروتستانتيسم كه تحقيق او را موردي و بشدت محدود و يكبُعدي و تعميمناپذير كرده است، در اينجا دو خطاي عمده كرده است، يكي اينكه «راز» را با «مجهول» يكي انگاشته و ديگر اينكه دين را بر پاية راز تعريف كرده و آن را صرفاً امري رازآلود پنداشته است. راز غير از مجهول است و آنچه كه با پيشرفت علوم كشفشده معلوم ميگردد مجهولات بشر است نه رازهاي هستي. راز را اساساً از طرق عقلي و عادي نميتوان شناخت زيرا متعلق به ساحتي فراعقلاني و شهودي است. دين نيز مجموعهاي از اسرار يا عقايد صرفاً رازآلود نيست، بلكه ابعاد عقلاني و معرفتي دارد و يك بُعد شهودي و فراعقلاني نيز دارد كه آن را با قدم معرفت و شهود قلبي
ميتوان يافت وگرنه اگر فرضاً دين مجموعهاي از اسرار غيرقابل شناسايي بود نقش هدايتكنندگي نداشت و انسانهاي عادي نميتوانستند از آن بهرهاي ببرند، بلكه صرفاً مخصوص خواص و برگزيدگان بود كه آنان بسيار اندك و معدودند. دين در صورتي ميتواند در هدايت و سعادت آدمي نقشآفريني كند و مؤثر بيفتد كه پيام آن براي مخاطبانش قابل درك و فهم و دسترسپذير باشد، نه اينكه اسرار پيچيده و غامضي ارائه دهد كه تنها شمار اندكي از خواص بتوانند آن را بفهمند.
برخي از معاصران ما نيز در مقالات و سخنان خود گفتهاند كه فلسفيشدن و عقلانيشدن يا علميشدن دين يعني سكولاريزهشدن دين و سكولاريزهشدن دين را مساوي و معادل با فلسفيشدن و عقلانيشدن دين گرفتهاند. اين نظر نيز خام و ناسنجيده و نادرست است و با تعمق كافي ابراز نشده است. اگر چنين باشد پس تكليف دينهايي مانند اسلام كه در بطن و متن تعاليم خود دعوت به تعقل و انديشه و فلسفهورزي و تبعيت از برهان و استدلال ميكنند چه خواهد بود و سكولاريزهشدن در مورد آنها چگونه توجيهپذير خواهد شد؟
حقيقت
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 219]
-
گوناگون
پربازدیدترینها